خلاصه داستان قسمت ۱۰۵ سریال ترکی ستاره شمالی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰۵ سریال ترکی ستاره شمالی را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ستاره شمالی روایتی از زندگی دختری تنها به نام ستاره را در یکی از روستاهای شهر اُردو، به تصویر کشیده است.این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر عاشقانه و خانوادگی می‌باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز: ایسمیل دمیرجی، اسلیهان گونر، گیزیم گونش، نیلسو برفین اکتس , اسلیهان کاپانساهین.

قسمت ۱۰۵ سریال ترکی ستاره شمالی
قسمت ۱۰۵ سریال ترکی ستاره شمالی

قسمت ۱۰۵ سریال ترکی ستاره شمالی

دخترهای کوزی بیرون می روند و می بینند که پسرها آنجا امدند.پسرها سه دسته گل برای دخترها می اورند و باعث خوشحالی آنها می شوند.عمر پیشنهاد می کند که به خانه رفته و چایی بخورند.مینه می گوید که احتمالا پدر شان انجا میاید.ساره پیشنهاد می کند که به اطراف چامباشی بروند.فریده می پرسد که مادرشان چطور می شود؟ اگر بیدار شود و آنها نباشند ،‌ناراحت میشود.عمر موضوع را از او می پرسد ولی فریده توضیحی نمی دهد و می گوید که زودتر بر می گردند.
کوزی و ییلدیز در جنگل نشسته اند و کوزی سعی می کند حو میرفهای خوب بزند ولی احساس می کند ییلدیز فکرش در گیر است و از او می پرسد که هنوز هم به شعله فکر می کند؟ ییلدیز دودل است  گوید که باید چیزی را به او بگوید و بعد پشیمان می شود.
ییلدیز حرفها و التماس های شعله را بیاد می اورد.
کوزی می گوید که شعله بهترین کاری که بلد است، بازی با احساسات است.او می گوید که شعله خودش همه چیز را خراب کرد اما بهتر شده وگرنه او نمی توانست پیش چشم آبی اش باشد و بخاطر همین موضوع می تواند شعله را ببخشد چون باعث اینجا آمدن او شده است.کوزی از ییلدیز می خواهد که مثل دو آدم نرمال و بالغ دوست دختر و دوست پسر همدیگر باشند.

ییلدیز می گوید که به خانه بروند تا لباسهایش را عوض کند و به ماهیگیری بروند.
ناهیده و صفر خانه هستند.قمر و پنبه و دکتر آنجا می آیند.بویراز هم شکم بند طبی بسته است.صفر می گوید که چرا با آن وضع امده است؟ دکتر می گوید که برای او طبیعت و استراحت خوب است.پنبه می گوید که بویراز گفته است که تا حالش خوب نشود،‌نامزدی و عروسی آنها به عقب می افتد و برای همین هرروز برایش سوپ پاچه درست می کند. دکتر از تیرو کمان صفر تعریف می کند و او ذوق زده شده و تیری را می اندازد که بطور تصادفی به پای بویراز اصابت می کند. دخترها با دوست پسرهایشان در پیک نیک هستند.مینه از اینکه گلهای او به رنگ زرد هستند، دلخور است و به امین می گوید که شاید او فکر جدایی دارد.امین می گوید که ربطی ندارد و او دوستش دارد.عثمان بشوخی می گوید که میزان دوست داشتنش را باید از کتک هایی که از کوزی می خورد،‌باید فهمید.
عمر پکر است و برای جمع کردن هیزم می رود.
کوزی و ییلدیز از ماهیگیری برمی گردند.آنها ماهی گرفته اند و کوزی می گوید که او به بهانه تمرکز روی ماهیگیری،‌از بوسیدنش فرار کرده است.

ییلدیز می گوید که او ماهی ها را برای این گرفته که خودش برایش ماهی سرخ کند. کوزی از شکرو سراغ دخترها را می گیرد و او می گوید که آنها را ندیده و حتما پیش شعله هستند.در این موقع صفر با تیرو کمان می آید و به کوزی پیشنهاد مسابقه تیراندازی می دهد.ییلدیز می گوید که برای اینکار به جنگل بروند و زودتر برگردند.
فریده دنبال عمر می رود و می بیند که روی پل تنها نشسته است.عمر بی حوصله است و فریده می گوید که می داند او بی پول است و دلش برای خانواده و آنتیپ تنگ شده است،‌ولی به او چیزی نمی گوید.عمر می پرسد که گفتن این حرفها چه فایده دارد وقتی مشکلی را حل نمی کند؟ او از اینکه مثل یک داماد بی پول و ولگرد است و در چشم کوزی ارزش ندارد، ناراحت است و می گوید پدرش حق دارد که او را نپسندد.فریده می گوید که وقتی در کشتی پیش پدرش کار می کرد،‌حداقل حقوقی می گرفت ولی الان او هم اینجا آمده‌ است.
کوزی و صفر برای تمرین به جنگل می روند و صحبت می کنند‌ که ناگهان دخترها را با دوست پسرهایشان می بینند.کوزی کلافه می شود.صفر زود به فریده خبر می دهد که پدرش آنجا می رسد.آنها همگی بعد از دیدن کوزی فرار می کنند.
بویراز در خانه روی مبل نشسته و تظاهر به درد زیاد می کند.مادرش پایش را ماساژ می دهد ‌.دکتر به او آبمیوه می دهد.یاشار تحویلش نمی گیرد و پنبه با سوپ پاچه آنجا می آید که سینی از دستش می افتد و سوپ روی پای بویراز می ریزد و او داد می زند.
کوزی و صفر مشغول خوردن غذاها می شوند و کوزی اجازه نمی دهد که دخترها غذا بخورند و می گوید که باید تنبیه شوند.فریده عصبانی شده و می گوید که او ناحقی می کند و نمی تواند ساکت بماند.
فریده می گوید که او اصلا عمر را قبول ندارد.کوزی می گوید که او پدر روشنفکری است و قدرش را نمی دانند.دخترها ادعا دارند که کوزی پسرها را کتک می زند.دخترها کوزی را سرزنش می کنند که او هم با وجود کتک خوردن و تیر خوردن،دست از ییلدیز نکشیده و اگر قرار است با کتک زدن حل شود،‌پس او هم باید دست از ییلدیز می کشید.صفر هم از دخترها حمایت می کند.
ییلدیز ماهی ها را پخته و منتظر کوزی است.او دیر کرده و ییلدیز غرغر می کند و کلافه است.

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی ستاره شمال

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا