خلاصه داستان قسمت ۱۰۷ سریال ترکی ستاره شمالی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰۷ سریال ترکی ستاره شمالی را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ستاره شمالی روایتی از زندگی دختری تنها به نام ستاره را در یکی از روستاهای شهر اُردو، به تصویر کشیده است.این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر عاشقانه و خانوادگی می‌باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز: ایسمیل دمیرجی، اسلیهان گونر، گیزیم گونش، نیلسو برفین اکتس , اسلیهان کاپانساهین.

قسمت ۱۰۷ سریال ترکی ستاره زشمالی
قسمت ۱۰۷ سریال ترکی ستاره زشمالی

قسمت ۱۰۷ سریال ترکی ستاره شمالی

کوزی و صفر با گوکچه و مینه نشسته اند. دخترها ناراحت هستند و قیافه گرفته اند و حرف نمی زنند. کوزی می گوید که اینها ساکت هستند چون تقصیرشان را به گردن گرفته اند.گوکچه با عصبانیت می گوید که وقتی او با دوست دخترش به عشق و صفا رفته بود،‌آنها هم به یک پیک نیک ساده رفته اند و حالا چرا مقصر هستند؟ و چرا او دخترهایش را جدی نمی گیرد و مسخره شان می کند؟ کوزی می گوید که چطور آنها را جدی بگیرد وقتی که آنها هیچ کار خاصی نمی کنند و فقط می چرخند و دنبال آن پسرها افتاده اند.دروغ می گویند و توطئه چینی می کنند و کم کم شبیه مادرشان می شوند. مینه هم‌ عصبانی می شود و می گوید که کاش او هم مثل شعله ولش می کرد و تا اینجا دنبالش نمی آمد. گوکچه می گوید پس حالا ثابت می کنند که دخترهای کوزی هستند .آنها وسایل خانه را برداشته و به در و دیوار زده و می شکنند.کوزی تذکر می دهد که دارند زیاده روی می کنند و به اتاقشان بروند و بیرون نیایند. بعد از آنها کوزی هم صندلی ها را می شکند. ییلدیز تنها نشسته و گزنه ها را تمیز می کند.شعله در می زند و ییلدیز حوصله ندارد و می گوید که بعدا بیاید.

شعله با کنایه می گوید که شاید دوست پسرش پیش او هست؟ ییلدیز در را باز کرده و می پرسد که اگر اینطور هم باشد،‌می خواهد چکار کند؟ شعله می گوید که اگر کمی انسانیت داشته باشد، آن کار را نمی کند.ییلدیز می گوید که کسی نمی تواند برای او تعیین تکلیف کند.شعله کوتاه می آید و می گوید که در اصل آمده است که از او تشکر کند و چون بی حال است اجازه بدهد که داخل خانه حرف بزنند. او تشکر می کند که درباره بیماری او به کوزی و دخترهایش چیزی نگفته است و ییلدیز می گوید که او سر قولش می ایستد.شعله می گوید که او تابحال در زندگیش محتاج کسی نشده بود اما از این به بعد به دخترهایش نیاز دارد و ییلدیز آنها را از او گرفته است. ییلدیز این حرف را قبول نمی کند.شعله می گوید که اخرین باری که اینجا آمده بود،‌او و دخترهایش او را از خانه بیرون کردند و سه دخترش او را بغل کرده بودند نه مادرشان را.اما او از دخترهایش دست نمی کشد.شعله دوباره به ییلدیز التماس می کند که از بین آنها کنار برود و می گوید که او عمر بلندی دارد ولی خودش عمر کوتاهی دارد و تا وقتی که ییلدیز آنجا باشد،‌رابطه اش با دخترهایش خوب نمی شود.شعله از او می خواهد که چند ماه در دریا بماند و کنار کوزی نباشد.ییلدیز می گوید که کوزی یک وسیله نیست که مدتی او استفاده کند و بعد نوبت ییلدیز شود.او می گوید که کسی نمی تواند او را مجبور کند و او جایی نمی رود.

شعله می گوید که پس او هم جایی نمی رود و همانجا می ماند.ییلدیز می گوید که هر کاری پیش آمده،‌او خودش این راه را انتخاب کرده است و بهتر است برود.شعله نگاه های سرزنش بار به او می کند و بیرون می رود. کوزی روی مبل خوابیده.فریده بیدارش کرده و سراغ دخترها را از او می گیرد.کوزی می گوید که در اتاق حبس هستند چون او را مسخره کرده و ادای او را در آورده اند و او هم تنبیه شان کرده است. فریده می گوید که کی می خواهد یاد بگیرد که با آنها کنار بیاید؟ بنظر کوزی در اصل آنها باید سربراه شوند. فریده می گوید که حوصله دعوا را ندارد و یک صبحانه خانوادگی آشتی کنان را آماده می کند. وقتی فریده می رود که آنها را بیدار کند، می بیند در باز است و آنها نیستند.کوزی عصبانی‌ می شود و می گوید باید به پدرشان احترام بگذارند و می داند کجا هستند. او دم در خانه ییلدیز می رود و سراغ دخترها را می گیرد و می بیند آنجا نیستند.او به ییلدیز می گوید که دنبال آنها می رود و او هم آماده باشد که با هم یک صبحانه خانوادگی بخورند.کوزی به لبنیاتی می رود. مینه و گوکچه تنهایی به جنگل رفته اند.مینه خسته شده و می نشیند و می پرسد که آیا آنها شبیه مادرشان شده اند؟ گوکچه دلخور است و می گوید که فکر می کرد با پدرش در یک کشتی هستند و او کاپیتان است و آنها را ول نمی کند.اما پدرش خیلی وقت است که آنها را رها کرده است.

مینه می گوید که اگر زندگی کردن با همدیگر کار سختی است پس چرا انها را دنبال خودش کشانده؟‌گوکچه می گوید که چون مادرشان آنها را ترک کرده و رفته بود.مینه تصور می کند که کوزی آنها را به این خاطر با خودش آورده که کسی نبوده آنها را پیش او بگذارد.او می گوید که از هردوی آنها متنفر است و فقط دوست پسرها به آنها اهمیت می دهند. مینه می پرسد که چرا به آنها خبر نداده اند؟ گوکجه عقیده دارد که آنها فقط می خواهند به کوزی درس بدهند و اگر اینکار را نکنند،‌دیگر نمی توانند دوست پسرهایشان را ببینند.مینه هم نظرش این است که آنها فقط کمی درک و آزادی می خواهند.

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی ستاره شمالی 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا