خلاصه داستان قسمت ۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۹ فصل چهارم از سرنوشت
قسمت ۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت

جلسه سهراب و هاشم با عباس و خانم هرسینی برگزار میشه. اونجا در برای مواردی جنس و مارک چیزهایی که باید تهیه کنند به توافق میرسند. خانم هرسینی بهشون میگه موتوری که اطلاع دادین لازم که واسه پروژه لازمه من پیدا کردم و عکس را به آنها نشون میده. عباس با دیدن اون موتور جا میخوره و ازش میپرسه این که آلمانی نیست! قرار بود موتور خارجی بگیریم خانم هرسینی بهش میگه خیلی گشتم اینو پیدا کردم از نظر کیفیت و سلامت تضمینش می کنم در حد همون آلمانی‌ها کار میکنه با این اوصاف که نصف قیمت آنها را داره. عباس میگه باید ببینیم قدرت کاری که میخوایمو داره یا نه! اصلا از همچین کار حساسی بر میاد یا نه! سهراب تایید میکنه و میگه منم با حرف عباس موافقم نباید بی‌گدار به آب بزنیم این پروژه همینجوری سنگین هست نباید هیچ ریسکی انجام بدیم. خانم هرسینی بهشون میگه من این اعتمادو بهتون میدم که به هیچ مشکلی نمی خوریم.

سهراب بهش میگه پس ما درباره این موضوع کمی مشورت بکنیم و تصمیم بگیریم، هرسینی قبول میکنه و میگه پس من میرم و شما در اسرع وقت بهم خبر بدین. نغمه که به خانه رسیده با ولع شروع به غذا خوردن کرده که خاله پوری با دیدن غذا خوردن نغمه بهش میگه اونجا صاعقه و رعد و برقی چیزی بهت نخورده؟ خودمو می کشتم تا ۴ قاشق غذا بخوری الان این همه داری میخوری! نغمه با اشتیاق از سفرش بهش تعریف میکنه و عکس فریبا را بهش نشون میده و میگه ببین چقدر خوشگله خیلی زن خوبیه اونجا که بودم حسابی شرمنده‌اش شدم، خاله پوری او را دعا میکنه و میگه خدا خیرش بده که تونست بعد از این همه مدت لبخند به لب تو بیاره حتماً یک شب دعوتش کن بیاد اینجا شام. رضا دوست و همکار سهراب بعد از رفتن همه بچه‌ها از کارگاه پیش سهراب میره و بهش میگه من یه مدتی می خوام یه موضوعی را باهات در میان بگذارم اما نتونستم سهراب کنارش می‌نشیند و ازش میپرسه چی شده؟ او بهش میگه از وقتی که این دوقلوها به دنیا اومدن خواب و خوراک را از ما گرفتند این چیزی که می خوام بگم چند وقته که می خوام بگم اما نتونستم میخواستم از اینجا برم.

سهراب حسابی جا میخوره و ازش میپرسه چی؟ کجا بری؟ رضا واسش تعریف میکنه که خدا را شکر که دوقلو دارم، خدارو شکر تنشونم سالمه، واقعا خدا رو شکر اما دردسرهای خودشونو هم دارن. این گریه میکنه اون یکی میخنده، اونی که گریه میکنه این یکی میخنده، یکی خوابش میاد میخوابونیم اون یکی دل درد میگیره، زینب همسرم هم دیگه کلافه شده از پسشون بر نمیاد. واسه همین تصمیم گرفتیم که با هم بریم خرم‌آباد پیش خانواده همسرم اونا همه جوره ما رو ساپورت میکنن. سهراب بهش میگه خوب کار چی؟ اینجا چی میشه؟ رضا بهش میگه اونجا تو کارخونه‌ی یکی از فامیل ها شروع به کار می کنم واقعاً دلم براتون تنگ میشه. سهراب بهش میگه وقتی تصمیمتو گرفتی دیگه نمیتونم چیزی بگیم امیدوارم هرچی صلاحه هون برات پیش بیاد. همان موقع بعد از رفتن رضا، آرزو به سهراب زنگ میزنه و ازش می خواد تا پیشش بره. سهراب و آرزو به خانه مادر آرزو دعوتن.

سهراب با پدر آرزو شطرنج بازی می کنه، تو بازی پدر آرزو با سهراب درباره پدرش حرف میزنه و بهش میگه بزار تمام سالهایی که نتونسته واست پدری کنه رو تلافی کنم اینجوری اون آروم میشه البته این نظر منه هر جور که خودت صلاح میدونی. فردای آن شب تو کارگاه ایرج به سهراب و هاشم خبر می دهند که قطعات و ماشین جدید اومد همگی آنها را باز می کنند و عباس کد QR موتوری که خانم هرسینی گرفته بود را اسکن می کند و بهشون میگه عجیبه چطور ممکنه؟! آخرین تولید این موتور ماله ۲ سال پیشه! با عقل جور در نمیاد! خانم هرسینی بهشون میگه بله درسته تولید داخل متوقف شده. عباس با تعجب میگه یعنی شما رفتین موتور دست دوم گرفتین؟ خانم هرسینی تایید میکنه عباس جا میخوره و با کلافگی میگه نمیفهمم یعنی برای همچین کار حساس و ظریفی رفتین یه موتور دست دوم گرفتین؟ خانم هرسینی بهشون میگه من از بابت این موتور مطمئنم درسته سال تولیدش مال دو سال پیشه اما اصلا استفاده نشده و می تونیم بگیم که سفر کارکردش.

سهراب با کلافگی میگه شما دارین با ما ساز ناسازگاری میزنین اول قرار بود یه موتور آلمانی بیارین، بعد گفتین با این برند میتونیم کار کنیم قبول کردیم اما الان موتوری آوردین که دست دومه. خانم هرسینی بهشون اطمینان میده که از بابت کارکرد این موتور مطمئن باشید من رفتم موتوری گرفتم با نصف قیمت اصلیش. هاشم با عصبانیت می گه یعنی نصف پول دیگه رفته تو جیب شما؟ خانم هرسینی با عصبانیت میگه این چه طرز حرف زده؟ یعنی چی؟ هاشم میگه یعنی این که شما دارین با این کاراتون تمام تلاشتونو می کنید تا نظر مهندس خاکپور را جلب کنید تا اینجوری بچسبین به مال و اموالش اما نمیتونین با کار ما بازی کنین. خانم هرسینی عصبانی میشه و میگه مراقب حرف زدنتون باشید سپس میگه من کارکرد این موتور را ضمانت می کنم اما شما ضمانت میکنین که اگه جوری که من گفتم کار کرد بیاین و جلوی همه از من عذرخواهی کنید؟ سهراب آنها را آروم میکنه. آنها کم‌کم کار را شروع می‌کنند. وقتی رضا به کارگاه برمیگرده ایرج بهش میگه سهراب و هاشم تو اتاق بالا منتظرن کارشون خیلی ضروریه.

رضا پیششون میره و آنها بهش میگن چیزی که میخوای بشنوی شاید ناخوشایند باشه اما باید حرف بزنیم نمیخوام بعد از چیزی که میخوایم بگیم رابطه برادریمان به هم بخوره. رضا با تعجب آنها را نگاه می کنه و ازش می پرسه که ماجرا چیه؟ هاشم برگه‌ای را جلوش میذاره و می گه باید امضاش کنی تسویه حسابته البته تا دیروز از این به بعد تورو به خیر و ما را به سلامت. رضا برگه را بر می داره و می خونه تا امضا کنه که به شدت تعجب میکنه و میگه این یعنی چی؟ سهراب بهش میگه یعنی اینکه می‌خواهیم زحماتی که این چند وقت کشیدی را هدر ندیم. از این به بعد دو درصد از سهام کارجدیدی که می خواهیم شروع کنیم متعلق به توئه رضا با تعجب میگه ولی اینجوری که نمیشه! هاشم بهش میگه باید یه جوری بشه کادو ما برای دوقلوهاست همون موقع هاشم وقتی مخالفت اونو میبینه دستشو بالا میگیره و سهراب با قلقلک دادنش شکنجش می کنه. رضا که به شدت قلقلکیه از ته دل میخنده و به غلط کردن میافته. شب هاشم متوجه میشه که دهشت ازش دلخوره پیشش میره و از دلش در میاره و در آخر با همدیگه آهنگی را می خونن…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا