خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال ایلدا از شبکه یک
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال ایلدا را که در حال پخش از شبکه یک سیما می باشد را برای شما عزیزان آماده کرده ایم که در ادامه می خوانید. سریال ایلدا با موضوع اتحاد و حماسه مردان و زنان عشایر مرزنشین در برابر متجاوزان به خاک این مرز و بوم و قصه ایستادگی و ایثار آنها از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ ساخته شده است.
در خلاصه قسمت دوازدهم سریال ایل دا می خوانیم که: نصیرخان به خانه صالح خان می رود تا ایرج را ببیند همین که داخل می شود به سمت ایرج حمله می کند تا به او سیلی بزند اما صالح خان جلوی او را می گیرد و می گوید در خانه من کارینکن.
هاویر به سراغ کریم می رود تا جویای اوضاع خانه عمو صالحش شود که کریم می گوید خبری نداره و چیزی نمی داند و همه چیز امن و امان است که هاویر با پوزخند می گوید باید بره ببیند.
آن دو با هم به سمت خانه عمو صالح می روند که در راه استوار کاکاوند را نیز می بینند و کریم به هاویر می گوید که به خانه برود و هر خبری که بشود به او اطلاع می دهد.
سیاوش که نمی خواست کریم را به داخل راه دهد او را دست به سر می کند.
ایرج پس از گرفتن وضو داخل خانه می شود و دستش را روی قرآن می گذارد که او قاتل شیرزاد نیست، فشنگ برای او بوده است اما از تفنگ من خارج نشده و من قاتل شیرزاد نیستم، اعتراف می کند که گول حرف های قادر گوش بر را خورده است.
شیرعلی خان از اهل جمع اجازه می گیرد تا از ایرج سوالی بپرسد و آن این بود که شیرزاد قبل از مرگش چه چیزی گفته بود…
نصیرخان دست ایرج را می بندد و او را جلوی شیرعلی خان می نشاند تا او را قصاص کند، اما شیرعلی خان می گوید که ایرج را به صاحب قرآن می بخشد و از خونش می گذرد.
هاویر از سمت پشت بام با تفنگ به کمین نشسته است.
کریم که فضولی اش گل کرده است به سراغ زنش می رود تا از طریق او بتواند وارد خانه بشود.
هاویر پس از مدت ها کمین نشستن سرانجام ایرج را می بیند اما نمی تواند او را بکشد و به گریه می افتد… استوار کاکاوند برای این که کسی به حضور ایرج شک نکند کلکی سوار می کند و کریم را مانند او درست می کنند و کت بسته با خود به پاسگاه می برد تا همه چیز عادی جلو کند.
هاویر به سراغ کریم می رود تا تفنگ را به او بدهد و درستش کند اما خواهرش می گوید که کریم خانه نیست و از عصر غیبش زده است. هاویر پس از این که می فهمد شیرعلی خان ایرج را بخشیده است سر به بیابون بگذارد و از آن خانه برود، کریم و سیاوش به دشت می روند تا هاویر را پیدا کنند. گودرز به آن ها می گوید که هاویر را دیده که به سمت تنگه تاریکه می رود و آن ها هراسان ب سمت آن جا حرکت می کنند.