خلاصه داستان قسمت هفتم سریال ایلدا از شبکه یک

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت هفتم سریال ایلدا را که در حال پخش از شبکه یک سیما می باشد را برای شما عزیزان آماده کرده ایم که در ادامه می خوانید. سریال ایلدا با موضوع اتحاد و حماسه مردان و زنان عشایر مرزنشین در برابر متجاوزان به خاک این مرز و بوم و قصه ایستادگی و ایثار آن‌ها از سال‌ ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ ساخته شده است.

قسمت هفتم سریال ایلدا

در خلاصه قسمت هفتم سریال ایل دا می خوانیم که: سالار از اومدن ایرج به روستا مطلع می شود و سعی می کند که سیاوش را پیدا کند تا بهش بگوید اما سیاوش با پدرش صبح به اندیمشک برای کاری رفته اند. شب وقتی سیاوش را می بیند بهش میگه کجایی کارت دارم که سیاوش میگه داری میری کارنامه تو از آقا معلم بگیری؟ که سالار میگه آره تو نمیای؟ سیاوش میگه نه کارنامه منم ازش بگیر نمی خوام بیام اونجا.

سالار کارنامه هارو می گیرد و به معلم میگه یه چیزه مهم باید بگم اینجا نمیشه و اومدن ایرج به روستا را بهش میگه که باعث می شود به سرعت بلند بشه و به جاهایی که می داند، برود تا به دنبال ایرچ بگردد. گودرز که یک چیز هایی فهمیده بود به خانه عمو ایرج می رود و منتظرش می ماند. بعد از چند دقیقه متوجه می شود که یک نفر وارد خانه شد، بعد از این که شال را از روی صورتش بر می دارد، می فهمد که عمو ایرجش هست.

گودرز بهش میگه که چرا اومدی برگرد همون جایی که بودی پیدات کنن می کشنت داداشمم می دونه اون سالار بی عقل بهش گفته که ایرج میگه نیومدم که بمونم وقتی هیچکی باور نمی کند که من قاتل نیستم و یک سری از وسایلش را جمع می کند و می رود.

همه در حال آماده کردن مجلس عروسی خواهر سیاوش هستند. گروهبان واحدی با تعدادی از سربازانش برای سرکشی به مزرعه می روند. در مزرعه یکی از سربازان رادیو و کوله پشتی پیدا می کند، وقتی کوله را باز می کند می بیند که کوله پر از نارنجکه وقتی پشت سرش را نگاه می کند با ضربه ای به سرش بیهوش می شود و وقتی به هوش می آید، می بیند که کسی دهان و دست و پایش بسته و لباس های نظامی اش را هم درآورده و پوشیده است. قبل از رفتنش با فندک همان جا را آتیش می زند و محل را ترک می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا