خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال همه گیری از شبکه سه سیما
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران سریال ایرانی خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال همه گیری را قرار داده ایم. با ما همراه باشید. سریال همه گیری محصول سال ۱۴۰۲ به کارگردانی «محمد صادق بکتاشیان» و تهیه کنندگی «سعید کمانی» می باشد که فصل اول خود را با نام «موج اول» بر روی آنتن برده است. این سریال که جایگزین سریال نیکان می باشد، داستان شیوع کرونا در کشور است و روزهای ابتدایی شیوع این بیماری را نشان می دهد که عده ای درگیر این هستند آیا این بیماری کرونا است یا آنفولانزا؟ آنها در ادامه به این نتیجه می رسند که این بیماری همان کرونا است.
قسمت ۱۰ سریال همه گیری
حاج ابراهیم سر جلسه میره اما اونجا دعوا میشه که دکتر احمدی ارومشون میکنه سپس حاج ابراهیم میگه الان مشکل الکل نیست یه کارخانه الکل سازی میزنیم یکی از اعضاء جلسه با مسخرگی میگه بگو کارخانه مشروب سازی میخوای باز کنی دیگه حاج ابراهیم میگه خودت خوب میدونی این الکل با اون فرق داره با رئیس بانک مرکزی حرف میزنم یه بودجه بده درست بشه فقط به من ۴ روز وقت بدین اونا پورخند میزنن و میگن ۴روز؟ حاج ابراهیم میگه آره الان مشکل قاچاق داروهاست که دارو تو داروخانه ها کم شده رفته دسته بازار سیاه اونم با چندین برابر سود یکی از اعضاء میگه اسم چندتا دکتر و واسطه درومده که تو قاچاق دارو دست دارن قراره تحقیق صورت بگیره حاج ابراهیم میگه نباید فعلا دستگیر بشن باید این چرخه فعال باشه تا سردسته اش پیدا بشه. امیرعلی به حمید زنگ میزنه و بهش میگه که یه نفر دنبالش میگرده و ساک پولشو میخواد حمید بعد از کمی حرف زدن باهاش میگه از کجا معلوم داری راستشو میگی بلوف نمیزنی!
امیرعلی میگه صاحب یه رستوران لاکچری بهم گفت یه دختر شیرین عقل کار میکرده که همزمان با گم شدن ساک پول استعفا داده و از اونجا رفته حمید جا میخوره از اینکه ماجرارو میدونه که بهش ثابت میشه و بهش میگه فعلا اینجا آفتابی نشو تا بهت بگم امیرعلی میگه تو نیا سمتم من نمیام و قطع میکنه. حمید پیش خواهرش میره تو خونه و باهاش حرف میزنه و میگه چرا از کارت استعفا دادی فریبا میگه دیگه این همه پول داریم چرا باید هی میز تمیز میکردم؟ سپس بعد از کمی حرف زدن بهش میگه اصغر کجاست؟ فریبا میگه رفته گرمسار پیش خواهرش او با عصبانیت میگه همین الان بهش زنگ بزن بگو ۱۲ اینجا باشه. امیر علی به کانکس اورژانس میره تا پانسمان دستشو انجام بده که شیما ازش میپرسه چرا افتادی زندان؟ او در اخر میگه واسه اینکه جرم دوستمو گردن گرفتم شیما جا میخوره و میگه این خریت محضه! سپس بعد از کمی صحبت کزدن از اونجا میره. کریم تو حیاط پیش اون پیرمرد میره و میگه تو اصلا خانواده ای نداری؟ او میگه من تنها کسی هستم که همه ی فامیل و خانوادهمو تو یه لحظه از دست دادم! کریم میگه چرا دیگه خانواده تشکیل ندادی؟ پیرمرد میگه دیگه بهش فکر نکردم دل و دماغ نداشتم.
حاج ابراهیم پیش یه نفر میره که قبلا کارخانه الکل سازی داشته او میگه هزینه بالایی داره حاج ابراهیم میگه من ۳ روز وقت دارم او میگه هزینه ی بالاتری هم میبره حاجی میگه میتونم یه وام با سود کم واست جور کنم سپس باهاش حرف میزنه و هرچی میخواد میگه واست جور میکنم اون قبول میکنه. حاج ابراهیم با الیاس به بیمارستان میرن و تو کانکس دکتر احمدی میره پیشش تا امپولشو تزریق کنه سپس درباره کرونا حرف میزنن که آخرش چی میشه احمدی میگه من میدونم چی میشه ولی نمیگم ابراهیم میگه چرا نمیگه در آخر احمدی میگه گه گه مثل انفولانزا تمومی نداره و سالها با جهش های مختلفش درگیریم…..