خلاصه داستان قسمت ۱۰۴ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۰۴ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۱۰۴ سریال ترکی حسرت زندگی
شعله با دوستش دوئو تو خونه حرف میزنه و بهش میگه که یادت نره نقشتو خوب بازی کنی باید مثل عاشقا بهم نگاه کنی باشه؟ زنگ در زده میشه و غمزه وارد میشه او با دوئو آشنا میشه دوئو ازش میخواد یه لحظه پیشش بره و بهش میگه که میخوام به شعله پیشنهاد ازدواج بدم به نظرتون این انگشتر قشنگه؟ او با دیدن انگشتر میگه اگه بخواد به مدل انگشتر نگاه هم نمیکنه و قبول میکنه ولی اگه نخواد الماسم بگیری دستش نمیکنه همان موقع عمر هم از راه میرسه که غمزه و عمر با دیدن هم جا میخورن و بهم میگن اینجا چیکار میکنی؟ شعله میگه خواستم اینجوری یه جشنی هم به مناسبت آتلیه بگیریم و ازشون میخواد سر میز شام بشینن و باهم غذا بخورن. شوکران و نساء رفتن دم در خانه زرین و ازش میخوان تا شماره یامان را بهش بدن بعد از گرفتن شماره یامان از اونجا میرن. یامان پشت در اون ساختمان میره سراغ نگهبان و ازش میخواد تا بره داخل اما اجازه نمیده یامان شک میکنه. ادا و امینه با بقیه دخترها آماده میشن و میرن تو سالن که میبینن خبری از فیلمبرداری و کلیپ نیست و جمعی از مردها اونجان اونا استرس میگیرن و میخوان از اونجا برن که میبینن در قفله و بیشتر میترسن و اشک میریزن.
یکی از نگهبان ها اونارو میبینه و تو گوشی میگه که دوتا از دخترها دارن بهم میریزن اینجارو نورگل بهش میگه بفرستشون بیرون من درست میکنم قضیه رو. او وقتی میره پیش ادا و امینه ازشون میپرسه که مشکلی پیش اومده؟ آنها به بهونه دستشویی میرن بیرون تا لباسشونو عوض کنن که برن. غمزه به بهونه دستشویی میبینه در اتاق کارش بازه و کنجکاو میشه میره تا ببینه حرف برادرش راسته یا نه که با تابلو عمر روبرو میشه شعله میخواد بره آشپزخانه که میبینه غمزه تو اتاقشه و با ترس میره اونجا غمزه بازخواستش میکنه که تابلو عمر اینجا چیکار میکنه؟ او سعی میکنه بپیچونتش که غمزه باور نمیکنه و میره به عمر میگه بیا باهم یکم حرف بزنیم. سپس ماجرارو به اونم میگه عمر با عصبانیت شعله را بازخواست میکنه که دوئو به دادش میرسه و به دروغ میگه من خریده بودم اون تابلورو واسه برادرم اردم عمر میگه اردم برادرته؟ او تأیید میکنه عمر حرفاشونو باور میکنه اما غمزه نه و از اونجا میرن. جلوی در خانه باهم سر این موضوع بحث میکنن. ادا و امینه وقتی میخوان برن نورول با دوتا مرد به اونجا میرن و میگن کجا دارین میرین؟ ادا باهاش دعوا میکنه به خاطر گول زدنشون و میگه به آتیلا میگم این ماجرا اینجا تموم نمیشه! نورگل اشاره میکنه و یکی از اون مردها اداره از اونجا میبره امینه سعی میکنه جلوشونو بگیره و کمکش کنه اما موفق نمیشه و تو اون اتاق گیر میوفته و گریه میکنه….