خلاصه داستان قسمت ۱۰۵ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۰۵ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۱۰۵ سریال ترکی حسرت زندگی
ادارو به اتاقی میبرن که آتیلا اونجاست. آتیلا توی یه لیوان نوشیدنی دارو میریزه، وقتی ادا به اونجا میره با دیدنش میگه اینجا چخبره؟ تو کل شب اینجا بودی؟ آتیلا نورگل و بقیه را سرزنش میکنه و از اونجا میگه برن بیرون. اتیلا با ادا حرف میزنه و میگه به حساب همشون میرسم بیا یکم نوشیدنی بخور تا آروم بشی و بعد از اینجا بریم ادا گولشو میخوره و نوشیدنیو میگیره و میخوره. شوکران و نساء هنوز در حال گشتن دنبال امینه و ادا هستن اونا به یامان هم زنگ میزنن که میبینن جواب نمیدن هیچ کدومشون. امینه کل اتاقو بهم میریزه و گریه میکنه و آینه را هم میشکنه و مدام ادارو صدا میزنه. شعله حسابی عصبیه و بهم ریخته و با دوئو حرف میزنه و میگه معلوم نیست داره چجوری مغزشو شستشو میده! دوئو سعی میکنه آرومش کنه اما او بیشتر عصبی میشه و از خونه بیرونش میکنه سپس میشینه گریه میکنه. به امینه میگن که میتونه بره او تو حیاط با ادا روبرو میشه که میره بغلش میکنه و ازش حالشو میپرسه و میگه اتفاقی افتاده؟
ادا با گریه میگه نمیدونم هیچی یادم نیست امینه ازش میخواد آروم باشه و گریه نکنه و باهمدیگه از اونجا بیرون میان که یامان با دیدنشون میره سمتشون و میگه اینجا چخبره؟ امینه میگه تو اینجا بودی؟ یامان میگه آره تو اینجا چیکار داشتی؟ اومده بودین مهمونی؟ مشروبم خوردین؟ و باهاشون دعوا میکنه که امینه بهش میگه بس کن همینجوری خودمونم بهم ریخته ایم و از اونجا میرن. عمر و غمزه به خونه خودشون رفتن و اونجا دوباره مسائل پیش اومده حرف میزنن و بحثشون میشه و عمر از اونجا میره که غمزه ناراحت میشه. ادا و امینه به خونه میرن که تو مسیر شوکران و نساء اونارو میبینن و به طرفشون میرن. آنها دعواشون میکنن که کجا بودین؟ چرا هیچ خبری ندادین؟ گوشیتونو هم جواب نمیدادین؟ آنها بهشون میگن که ما تو ساحل یکم راه رفتیم بعد هوا بد شد رفتیم یه کافه اونجا سرگرم درد و دل کردن شدیم از باباهامون گفتیم گریه کردیم یکم خالی شدیم کار بدی نکردیم که! شوکران میگه ادا واسه پدرش گریه نمیکنه این مرحله رو رد کرده دارین دروغ میگین!
سپس میگه نکنه شیطان گولتن زده مشروب خوردین؟! ادا گریه میکنه و میگه آره رفته بودیم مهمونی دوستم اونجا همه میخوردن خواستم منم امتحان کنم ولی حالم بد شد بالا آوردم امینه همش کنارم بود ازم مراقبت کرد گفتیم یکم حالم که خوب شد برگردیم و معذرت میخواد و گریه میکنه که شوکران میگه عیب نداره چیزی نیست و آرومش میکنه سپس میرن خونه هاشون. غمزه رفته پیش مادرش تا تونارو بگه بیاد برن بخوابن اونجا غمزه با مادرش درد و دل میکنه و میگه چیشده فاطما عصبانی میشه و شروع میکنه به عمر بد و بیراه گفتن زنگ در خانه زده میشه و غمزه میبینه یه دسته گل واسش فرستادن او اول فکر میکنه از طرف عمره و خوشحال میشه اما وقتی میبینه از طرف نزاحت رئیسشه برای خونه بهم میریزه و به مادرش میگه به تونا بگو بیاد باید بریم!….