خلاصه داستان قسمت ۱۰۷ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۰۷ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۱۰۷ سریال ترکی حسرت زندگی
دوئو با عمر قرار گذاشته تا باهم حرف بزنن آنها باهم میرن به رستوران خانوادگی تا اونجا باهم حرف بزنن. دوئو سعی میکنه راضیش کنه تا برگرده و آردا را بهونه میکنه عمر میگه من آردارو میبینم فقط اونجا دیگه کار نمیکنم دوئو میگه ولی آردا فقط اونجا میاد چون فقط به شعله اعتماد داره! و در آخر راضیش میکنه تا با خودش ببرتش آتلیه پیش آردا. ادا و امینه تو کافه ای رفتن که نیلوفر اونجا کار میکنه و باهم حرف میزنن. ادا به امینه میگه که مجبورم هرکاری که اون آتیلا میخواد انجام بدم! امینه میگه چرا؟ مگه ندیدی دیشب تو چه موقعیتی گیر کرده بودیم؟ ادا میگه مجبورم باید برم امشب سر قرار شام با یه مشتریش! امینه میگه چرا؟ دیشب بعد از جدا شدن از من نگفتی چی شد؟ تا ندونم نمیتونم بهت کمک کنم! او میگه خجالت میکشم نمیتونم بگم! سپس پیام آتیلارو بهش نشون میده او جا میخوره و ازش میخواد برن پیش پلیس اونم شهادت بده با بقیه دخترها اما ادا میگه نمیشه! عکس و فیلمی از من داشته باشه میده به خانواده ام!
عمر با دوئو رفتن به آتلیه پیش آردا که شعله از دیدنش خوشحال میشه و جا میخوره او با آردا سرگرم رنگ کردن نقاشین. نزاحت به غمزه زنگ میزنه و خبر میده که انگاری خونه حاجی رشاد رفته واسه فروش! غمزه جا میخوره و سریع به منشی بانک زنگ میزنه و میگه پرونده حاجی رشاد را چک کنه او وقتی مطمئن میشه بهم میریزه و به عمر زنگ میزنه و میگه کار خیلی مهمی دارم باید ببینمت حضوری بگم! عمر نگران شده و میگه من باید برم کار مهمی پیش اومده شعله میگه ولی آردا ببینه نیستی بهم میریزه! عمر میگه حلش کنین سریع باید برم دوئو میگه برو من آرومش میکنم عمر میره با آردا حرف میزنه که او قبول میکنه بره و عمر سریعا سر قرار با غمزه میره. غمزه بهش ماجرارو میگه که عمر میگه چطور ممکنه؟ ما که قسطارو داریم سروقت پرداخت میکنیم؟ و بهم میریزن و نمیدونن چیکار کنن. امینه یهو میبینه ادا نیست و دنبالش میگرده او پیش نیلوفر و یامان میره و میگه شما ندیدینش؟ آنها میگن نه امینه استرس میگیره که نکنه رفته سر قرار شام! و مدام بهش زنگ میزنه اما ادا سر قرار شام با اون مرد رفته و جواب نمیده….