خلاصه داستان قسمت ۱۱۷ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۱۷ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۱۱۷ سریال ترکی حسرت زندگی
نیلوفر تو خونه کلافه شده و شروع میکنه به دعوا کردن که وجدان میگه دردت چیه؟ مگه نمیگفتی بابام بابام خوب بیا اینم بابات! چی میخوای دیگه؟ نیلوفر میگه من آزادیمو میخوام دارم اینجا دیوونه میشم! سپس به ادا تو یه چیزی بگو! ادا میگه واسه من فرقی نمیکنه من کلا نمیتونم برم بیرون نمیتونم حتی تو روی کسی نگاه کنم یعنی درم باز کنه نمیرم جایی و خودشو سرزنش و گریه میکنه که شوکران و وجدان آرومش میکنن و ازش میخوان خودشو مقصر ندونه. شعله به عمر زنگ میزنه و میخواد بهش کمک کنه به خاطر کاری که برادرش کرده اما عمر میگه نمیخواد حرفتو نشنیده میگیرم و قطع میکنه. نساء و نوران رفتن به دم در خانه شوکران و با پنجره باهمدیگه حرف میزنن شوکران میگه غذا درست کردم بزار الان بهتون میدم ببرین رستوران تو این مدت که نیستم شما باید برسین به رستوران دیگه چاره ای نیست! طاهر با عصبانیت میره سراغ عزت و باهاش دعوا میکنه و میگه تو چجور آدمی هستی؟
مادرتو انداختی تو خیابون نصف شب؟ و باهاش دعوا میکنه که عزت خودشو مظلوم نشون میده و ماجرارو جوری تعریف میکنه که مقصر حاجی رشاد بشه و میگه من اون خونه رو به اسم تو زدم چون مثل منی تو میتونی از مادرت به خوبی مراقبت کنی! و سعی میکنه دوباره اونو به سمت خودش بکشه که موفق میشه. عمر به مدرسه برگشته و کارشو شروع کرده طاهر میره پیشش و باهم حرف میزنن و با عمر حرف میزنه و میگه که من نمیخوام میونه مون مثل بابا و برادرش بشه او میگه نه ما مثل اونا نیستم نمیشیم. سپس عمر باهاش حرف میزنه و ماجرای حاملگی غمزه رو میگه طاهر حسابی خوشحال میشه و بغلش میکنه عمر از ترس و نگرانی غمزه و خودش بهش میگه که طاهر از لحظه پدر شدنش و احساس شیرینش بهش میگه و بهش دل و جرأت میده و باهم حرف میزنن. پلیس به حاجی رشاد زنگ میزنن و بهش خبر میدن که آتیلارو دستگیر کردن او حسابی خوشحال میشه و به عمر و طاهر هم خبر میدن. زرین به یامان هم زنگ میزنه و خبر میده که تو اخبار دیدم اون بیشرفو گرفتن یامان به امینه میگه و آنها خیالشون راحت میشه….