خلاصه داستان قسمت ۱۵ فصل دوم سریال وضعیت زرد از شبکه دو
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵ فصل دوم سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار دادهایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون مهران رجبی، مریم سعادت، زینالعابدین تقیپور، بهار داورزنی، حسام خلیلنژاد، آرش ماهانکیا و مهدی رضایی و… ساخته شده است. فصل اول سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصهای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار میدهد. به تعبیر حامد بامروتنژاد تهیهکننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هستهای میرسد.
قسمت ۱۵ فصل دوم سریال وضعیت زرد
به آرش زنگ میزنن و بهش میگن که نقشی که تست داده بودی قبول نشدی آرش دلیلشو میپرسه که بهش میگن به خاطر متاهل نبودنشه. آرش و سعید وقتی سر میز ناهار دلیل عصبانیت او را میپرسن بهشون میگه رد شدم به خاطر اینکه بازیگر متاهل میخوان ، سعید میگه اهان واسه تاکسی اینترنتی؟ آرش میگه نه چون میخوان کسی که این نقشو بازی میکنه حس تعهد و عشق را چشیده باشه! سپس ازشون گلگی می کنه و میگه چرا شما وقتی ازدواج کردین دیگه به من توجه نکردین؟ دنبال زن گرفتن من نبودین؟ سعید میگه خودت ترس از ازدواج داری! اون همه مورد مادرت انتخاب کرد ولی قبول نکردی! آرش ازشون میخواد تا واسش یه زن پیدا کنن انها هم میگن از این به بعد یکی از دغدغه های ما پیدا کردن زن واسه شماست.
سعید در حین رانندگی تلفن جواب میده که پلیس جلوشو میگیره و جریمه اش میکنه، پلیس او را میشناسه و ازش میخواد تا باهاش عکس بگیره وقتی استعلام ماشینو میگیره بهش میگه از ماشین شکایت شده به جرم خفت گیری! و ماشینو به پارکینگ منتقل میکنن. در حین رفتن به پارکینگ سعید اس ام اس میده به فرزانه که افسر بهش میگه گوشیو بزار کنار وگرنه جریمه میشی! سعید میگه دارین میبرین پارکینگ دیگه میخواین جریمه ام بکن! همان موقع افسر جریمه اش میکنه. فرزانه در حال حرف زدن با سعیده که یکدفعه میبینه یه نفر پشت سرهم در میزنه. فرزانه با باز کردن در با دایی و زن داییش روبرو میشه که ازشون میپرسه چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ اکرم خانم میگه مگه نمیبینی خونه را دود برداشته؟ یه چیزی داره میسوزه! فرزانه یکدفعه به خودش میاد و میگه وای کیکم سوخت! و سریعا کیک را از تو فر درمیاره و غصه میخوره.
فرزانه که هنوز تلفنشو قطع نکرده با حالتی لوس به سعید میگه کیکم سوخت، باید اومدی خونه کیک بگیری، حمید و اکرم با شنیدن طرز حرف زدن او جا میخورن. فرزانه درباره ماجرای زن گرفتن آرش از سعید میپرسه که حمید ازش میپرسه ماجرا چیه؟ چیسده؟ فرزانه بعد از قطع تماس واسش تعریف میکنه و میگه چیز خاصی نیست میخوان واسه آرش زن پیدا کنن! حمید میگه خوب اینو از اول بگو دیگه! همین الان تو گروه پیام میدم تا ببینم کسی دختر خوب میشناسه یا نه! به اکرم خانم بگو بالاخره یه تجربه ای داره میتوه کمک کنه! فرزانه میگه آخه به این سادگی نیست، آرش ترس از ازدواجم داره و یخورده هم سخت پسنده. اکرم میگه بالاخره تو در و همسایه، دوست و آشنا، مسجد و محله میگردیم واسش یه دختر خوب پیدا میکنیم. فرزانه تا گوشیشو دستش میگیره میبینه که دایی حمید داره تو گروه چیزی مینویسه که وقتی ازش میپرسه دایی میگه الان میفرستم میبینی.
فرزانه با تعجب میگه این چیه گذاشتی تو گروه دایی؟ نوشتین هرکی دختر دم بخت داره دستا بالا؟ فرزانه و اکرم تصمیم میگیرن به مسجد برن تا اونجا بگردن دنبال دختر. رضا تو دفتر به ارش و سامان میگه یه پروژه بهم دادن اونم این که در ازای تبلیغ کردن صفحه ام، بهش کمک کنم تا اعتماد به نفس پسرش برگرده. آنها ازش میپرسن که چجوری؟ رضا میگه پسر دکتر دانشجو دندانپزشکیه ولی هم میترسه هم اصلا اعتماد به نفس نداره به کمک هم میتونیم از پسش بربیایم. یه سناریو میچینیم که سامان دکتر دندانپزشکیه و اون پسر میاد تا به عنوان دستیار پیشتون وایسه و بهش میگی که دستیارت رفته و احتیاج به یه نفر داری برای کارها و به هرکی سپردی که یه دستیار واست پیدا کنن همه از پسر دکتر تعریف میکنن و بهت میگن که اونو انتخاب کن چون کارش خیلی خوبه! آنها قبول میکنن.
اون پسر به مطب سامان میاد و موقع معرفی که میشه سامان آرش را نظافت چی و رضا را منشی معرفی میکنه که اونا حسابی جا میخورن، سامان وقتی نگاه تهدید آمیز رضارو میبینه برای اذیت کردنش به اون پسر میگه من اشتباه معرفی کردم سپس رضا را نظافت چی و آرش را منشی معرفی میکنه که رضا به طعنه میگه من آشغالارو ببرم بیرون و از اونجا میره. سامان با اون پسر حسابی خوب رفتار میکنه و او را دکتر خطاب میکنه و اون پسر هم حسابی خوشش میاد. سامان اونو مجاب میکنه که لباس دستیار را بپوشه و با لوازم و فضا آشنا بشه اما اون ازش میپرسه به نظرتون اینجا خیلی خلوت نیست؟ پس مریضا کو؟ سامان میگه تا وقته آشنا بشی که وسایل کجاست میان و با درماندگی به اتاق رضا میره و بهشون میگه حالا مریض از کجا بیاریم؟ رضا میگه من از کجا بدونم؟ گفتم میاد لباس میپوشه میره دیگه ولی انگاری میخواد عملی انجام بده!
همان موقع سعید وارد اتاقشان میشه و ازشون میپرسه چه خبر؟ آنها بهش نگاه میکنن و تصمیم میگیرن که اونو به عنوان بیمار بفرستن داخل. وقتی به داخل میره اول معاینه اش میکنه و مشکلات دندانشو میگه بعد که میخواد شروع کنه رضا میگه به نظرتون واسه معاینه امروز کافی نیست؟ شروع درمان باشه واسه یه روز دیگه! اون پسر میگه شما مگه نظافت چی نیستین؟ چرا دخالت میکتین برین به کارتون برسین! و مدام آرش و رضارو ضایع میکنه. سعید وقتی میبینه اوضاع وخیمه خودشو میزنه به تشنج تا از دست او خلاص بشه. سپس در آخر مجبور میشن که ماجرارو برای اون پسر تعریف کنن و واقعیتو بگن او خوشحال میشه و میگه یعنی همه این کارارو واسه روحیه من کردین؟ سپس باهاشون درد و دل میکنه که من اصلا دوست ندارم دندان پزشک بشم، من بازیگری دوست دارم اما اجبارم کردن. فرزانه و اکرم با زن رضا به مسجد محله میرن و با پرسجو و زیرنظر گرفتن دخترهای جوان شماره جمع میکنن….