خلاصه داستان قسمت ۲۲۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۲۲۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
جیلان در حال گشتن در فضای مجازی هست که می بیند همان مردی که با همسرش تصادف کرده فیلم گرفته و در فضای مجازی گذاشته و در آن فیلم گفته که این زنی که عکسهایش با موضوع انسانیتش همه جا معروف شده خودش هیچ بویی از انسانیت نبرده چونکه چراغ قرمز را رد کرده و با ماشین با همسر من تصادف کرده و الان هم بچه مان را کشته. او با شنیدن این حرف ها دوباره به هم میریزه و شروع به گریه کردن میکند دوست جیلان که اونجا بود با دیدن حال جیلان سریعاً به هان زنگ میزنه و بهش میگه که جیلان به کمک احتیاج داره باید کمکش کنیم. هان ازش می پرسید چه جوری؟ چطور مگه؟ دوست جیلان ماجرا را برایش تعریف می کند و بهش میگه باید هرجور که شده با این مرد صحبت کنیم و جلوی انتشار این فیلمو که تازه پخش کرده را بگیریم. صفیه جلوی آینه نشسته و از آینه به مادرش نگاه میکنه و بهش میگه که مامان به نظر من تو خیلی خوشگلی مادرش با شنیدن این حرف با خوشرویی و لبخند به صفیه نگاه می کنه. صفیه رژ قرمزی که خریده را تست میکنه و همانموقع ناجی وارد اتاقش میشه. صفیه میخواد پاک کنه که موفق نمیشه و ناجی با دیدن او ذوق میکنه و با لبخند بهش میگه خیلی خوشگل شدی صفیه! صفیه بهش میگه من روم نمیشه اینو بزنم برم بیرون خیلی رنگش جیغه اما ناجی بهش میگه به نظر من که خیلی خوبه خیلی هم بهت میاد پاکش نکن سپس شروع می کنن با هم دیگه عاشقانه صحبت کردن.
نریمان که پشت در بود صدای آنها را میشنود و برایشان خوشحال می شود و ذوق می کند سپس با زدن در وارد اتاق میشه و به صفیه میگه لباس هایت را اسرا آورد و بهم گفت که بهت بدم سپس ازش تعریف میکنه و میگه اون رژ خیلی بهت میاد خیلی زیبا شدی آبجی و از اونجا میره. هان به دم در خانه همان زوج می رود که جیلان باهاشون تصادف کرده بود سپس بهشون میگه که داری حرصتو سر یه آدم بی گناه خالی می کنی اون هیچ تقصیری نداشته مقصر من بودم جیلان آنقدر مهربون و دل مهربون و بخشنده ای داره که اصلاً حاضر نیست مورچه ای را بکشد چه برسه به یک آدم. همسر همان مرد از این موضوع خبر نداشته و تازه مطلع شده سپس شروع میکنه با عصبانیت به همسرش حرف زدن که ما اون روز بالاخره تصادف می کردیم چه با این آقا چه با یه نفر دیگه قبل از تصادف ما داشتیم با هم دعوا میکردیم و می گفت که چقدر پشیمون از روز اولی که با همدیگه آشنا شدیم و ناراحته از اینکه قرار من مادر بچه ات بشم سپس به هان میگه شما خیلی راحت باشه شوهر من دیگه همچین مزاحمت هایی را ایجاد نمیکنه خیالتون راحت. هان وقتی از دم در خانه آنها کمی دور میشه صفیه را می بیند که از دور خانه آنها را نگاه میکرده سپس وقتی هان را میبینه ازش تشکر میکنه و از اونجا میره. صفیه در اتاقش لباس های که روز گذشته از فروشگاه خرید بود را پوشیده است و بعد از آماده شدن خیال مادرش حسیبه و خودش در دوران نوجوانی ظاهر میشن و همدیگر را در آغوش می گیرند.
سپس صفیه با ظاهر جدیدش وارد سالن خانه می شود همگی از دیدن او جا می خورن و تعجب کردند و ازش تعریف می کنند. ناجی با دیدن صفیه چشمانش برق میزنن و بهش میگن که مثل ۲۰ ساله ها شدی ناجی به صفیه میگه من برم لباسمو عوض کنم که هرکی مارو ببینه تو پیکنیک میگه این پیرمرد چقدر شانس آورد که همچین زن جوانی داره سپس به اتاق صفیه میره تا لباس هایش را عوض کند وقتی وارد اتاق میشه لباسهای مادرش را میبیند که جمع کرده و روی تخته گذاشته. ناجی به صفیه میگه کار خیلی خوبی کردی که این لباس ها را جمع کردی سپس به صفیه میگه میتونی اینارو الان بندازی دور برای این کار خیلی دست دست کردیم و عقب افتاده همین الان استارتشو بزنیم بهتره. هان وقتی به خانه برمی گرده میبینه که سگش سرباز نیست صفیه بهش میگه نگران نباش گلبن و بابا سگو بردن بیرون تا کمی بازی کنه او به سرعت به سمت پارک میره تا آنها را پیدا کند. از طرفی صفیه لباسهای مادرشو تو کیسه زباله میزاره و میبره طبقه بالا میزاره. هان وقتی به پارک میرسه سرباز را کنار جیلان میبینه و حسابی جا میخوره جیلان با دیدن هان بهش میگه اگه اعتماد کردنو از این سگ هم یاد نگیری کارت خیلی سخت میشه و ازش میپرسه که یاد میگیری دیگه نه؟ هان با تردید میگه نمیدونم به نظرت میتونم؟ جیلان تایید میکنه و تصمیم میگیرن که با هم دیگه سرباز را بگردانند.
صفیه وقتی تو اتاقش نشسته و دلش پیش لباسهای مادرشه خیال مادرش ظاهر میشه و بهش میگه بهترین کارو کردی صفیه جای اونا همونجا بود اصلا دلیلی نداره که اونا رو میخوای نگه داری صفیه پشیمون میشه و برمیگرده بالا تا لباس ها رو برداره و دور بیندازد. وقتی به واحد زبالهدانی میرسد میبینه که یک سری از کیسه های زباله درشان باز شده و آشغال ها و یک سری از پارچه ها پخش و پلا شده. صفیه حسابی ناراحت می شود که یک دفعه سرباز از پشت سرش پارس میکنه و صفیه از شدت ترس یک دفعه روی تمام زباله ها میافتد سپس از شدت ترس با صدای بلند فریاد میزنه و کمک میخواد تمام اهالی ساختمان صدای صفیه را میشنوند و با ترس به آنجا میروند تا ببیند چه اتفاقی افتاده. همه صفیه را که میبینن واقعا شوکه میشن و نمیدونم باید چی بگن….