خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی قهرمان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۳۰ سریال ترکی قهرمان

خلاصه داستان سریال ترکی قهرمان

فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…

قسمت ۳۰ سریال ترکی قهرمان

افراد اسلحه به دست هر لحظه به فیرات و درویش نزدیکتر می شوند که فیرات از جایش بلند می شود و یکی از آنها را که نزدیک شده را زمین می زند. از طرفی روزگار و چند تن از نگهبانان درویش از راه می رسند و افراد دشمن را می کشند. درویش که خیالش راحت شده رو به فیرات می گوید: «دیگه نباید از دستورهایی که بهت میدم خارج بشی. دیدی اگه سرخود کاریو بکنی نتیجه ش چی میشه؟! » فیرات با عصبانیت می گوید: «مقصرش منم؟ شما منو با چه چیزایی درگیر کردین! » درویش می گوید: «کسی که تورو از این وضعیت نجات میده منم. باید با گونش بیاین پیش من زندگی کنین! » دومان نسلی را به انباری می برد که تانسل در آنجا منتظر است. نسلی با دیدن او با نفرت می گوید: «خودتو تو بد دردسری انداختی تانسل! » تانسل بدون توجه به او گوشی نسلی را می گیرد و به کرم زنگ می زند و می گوید که اگر می خواهد نسلی زنده بماند ویدیوی عاکف را بیاورد و نسلی را بگیرد. کرم عصبانی می شود و فریاد می زند که اگر بلایی سر نسلی بیاورد خودش تانسل را خواهد کشت! طولی نمی کشد که کرم خودش را به انبار می رساند و از تانسل می خواهد نسلی را رها کند تا فلش را بگیرد.
تانسل می گوید اول باید فلش را بدهد اما کرم قبول نمی کند و تانسل هم اسلحه روی سر نسلی می گیرد. نسلی آرام اشک می ریزد و از طرفی از کرم می خواهد آرام باشد اما کرم مثل دیوانه ها شده و نگران نسلی است. او از فرصت استفاده کرده و تفنگ دومان را برمیدارد و به سمت تانسل می گیرد. تانسل بدون اینکه بترسد به دومان دستور می دهد که او هم تفنگ را به سمت کرم بگیرد. کرم به ناچار فلش را به سمت تانسل پرت می کند و بالاخره تانسل نسلی را رها می کند و نسلی خودش را در آغوش کرم می اندازد و کرم به سرعت همراه نسلی آنجا را ترک می کند. کرم حسابی ترسیده و دستانش می لرزد و نسلی نگران اوست و سعی می کند آرامش کند. از طرفی تانسل لبخندی می زند و به دومان می گوید چیزی که می خواسته اند را به دست اورده اند و اسلحه ای که اثر انگشت کرم روی ان مانده را با دقت زیادی برمیدارد تا بعدا به کارش بیاید! فیرات با عجله خودش را به باشگاه می رساند و از یامان می خواهد که بیاید چون حرف های خیلی مهمی دارد. او با عصبانیت می گوید: «من الان دارم از مرگ برمیگردم! استاد بهتر نیست دیگه واسم توضیح بدی آلاداغلی کیه و چیکاره س؟ ببین من از مرگ نمیترسم اما یه پسر دارم که از جونمم برام با ارزش تره و به خاطر اون میترسم. من باید همه چیو بدونم. » یامان می فهمد که وقتش رسیده تا فیرات چیزهای مربوط به درویش را بداند و او را پیش ضیا می برد.
سونا به پدر و مادرش روی خوش نشان نمی دهد و می گوید: «کسی که داداشمو دونسته به سمت مرگ کشوند شما بودین! شما یه پسرو بی پدر کردین و با کاراتون داشتین فیرات رو مقصر نشون میدادین تا پسر اونم بی پدر بزرگ شه! من نمیتونم حتی تو روتون نگاه کنم چون وقتی چشمم بهتون می افته فقط مرگ داداشم رو میبینم. » هارون و گولتن با ناراحتی به هم خیره می شوند و بعد وقتی سونا نیست به اتاقشان می روند تا وسایلشان را جمع کنند و از آنجا بروند. کرم وقتی وارد خانه می شود و این صحنه را می بیند چا می خورد و فورا به عمه اش زنگ می زند و این خبر را می دهد اما سونا با بیخیالی می گوید که اشکالی ندارد و بعد از اینکه به خانه رسید درمورد همه چیز مفصل صحبت خواهند کرد. ظفر پیش پدر سلوی می رود و با التماس از او می خواهد که حداقل به حرف های او گوش بدهد. تحسین اصلا دلش نمی خواهد با او رو در رو بشود و بالاخره با اصرارهای ظفر سعی می کند به او گوش بدهد. ظفر کمی با او صحبت می کند و بعد می گوید: «عمو تحسین یا سلوی رو بهم بده یا منو بکش… » تحسین بدون اینکه تحت تاثیر او قرار بگیرد از او می خواهد که انجا را ترک کند و خودش هم سوار ماشینش شده و می رود. ظفر ناراحت می شود اما تصمیمش را گرفته هرطور شده سلوی را برای خود بکند. یامان رو به فیرات توضیح می دهد: «ما دوستای قدیمی بودیم.

درویش از یه جایی پول یه زمینو پیدا کرده بود و اونو جایی پنهان کرده بود. وقتی ما رفتیم سراغ پولا بلغاری ها مارو گرفتن. بعدش نجات پیدا می کنه و پولارو پیدا میکنه و شروع به کارایی میکنه. وقتی وارد ترکیه میشه با رابط های بلغاری شروع به کار میکنه و سمت مسابقات قفس و قمار میره و جوونای بی کس و نیازمند به پول را پیدا میکنه و وارد بوکس میکنه و وقتی خوب ازشون استفاده کرد میکشتشون. منم تا جایی که تونستم مانعش شدم… » ضیا به فیرات قول می دهد که مواظب او و پسرش خواهند بود. اما فیرات تصمیم گرفته با درویش زندگی کند تا هم نزدیک او باشد و هم در امان باشد. یامان از این تصمیم استقبال نمی کند اما وقتی روزگار زنگ می زند تا از تصمیم فیرات باخبر بشود فیرات می گوید که همراه گونش با انها زندگی خواهد کرد. یامان کمی عصبی می شود و می گوید: «اون تورو نمیخواد فیرات فقط میخواد از من دور باشی… » همان موقع ظفر زنگ می زند و می گوید که برای شب اماده بشوند تا به خواستگاری بروند و یامان و فیرات هم با خوشحالی قبول می کنند. موجلا مشغول صحبت با زن برادرش است و می گوید: «سرهات چیزی نمیدونه و اگه بدونه منو طلاق میده! » سرهات این حرف ها را می شنود و عصبانی می شود و از موجلا می پرسد که جریان چیست. موجلا دستپاچه شده و به نحوی حرفش را جمع می کند اما سرهات با شک به او خیره می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا