خلاصه داستان قسمت ۳۲ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۲ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.
قسمت ۳۲ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
کومرو در نبود چاتای از موقعیت استفاده میکنه و با هالیت جان عکس میگیره و در فضای مجازی به اشتراک میگذارد. ییلدیز در اینستاگرام پسرش را با کومرو میبینه و حسابی به هم میریزه و از کوره در میره و میگه این زنیکه داره از پسرم سوء استفاده میکنه تا خودشو خوب و مهربون نشون بده و منو آدم بده ماجرا کنه! سپس حاضر میشه تا به سمت خانه چاتایی بره که اسما مادرش جلوشو میگیره و ازش میپرسه که میخوای چیکار کنی؟ ییلدیز میگه می خوام برم پسرمو پس بگیرم و به اون زنیکه بفهمونم که هر کاری که میخواد نمیتونه با پسر من انجام بده. اسما سعی میکنه او را منصرف کنه اما موفق نمیشه. جانر حسابی گیج شده و نمی دونه چه جوری به امیر بفهمونه که دلارا دختر درست حسابی نیست و باهاش وارد رابطه نشه چون حتما صدمه میبینه در آخر تصمیم میگیره که با ییلدیز برای صرف شام بیرون برن که با همدیگه او را متقاعد کنند که عشق چیز خوبی نیست و ازش فاصله بگیره. کومرو و چاتای در حال بازی کردن با هالیت جان هستند که ییلدیز به اونجا میره و ازگی در را باز میکنه.
کومرو ازش میپرسه که کیه؟ ازگی بهشون خبر میده که ییلدیز خانومه، میگن اومدن هالبت جان را ببرد. کومرو بهم میریزه و میگه برو به اون زنیکه بفهمون که اینجا خونه ماست و هر وقت که دلش خواست نمیتونه سرشو بندازه پایین و بیاد اینجا اون داره همه تلاشش میکنه تا آرامش ما رو به هم بزنه. چاتای میگه خودمم گیج شدم نمیدونم چرا اومده، کومرو برای اینکه ییلدیز را حرص بده میگه این بچه مال تو هم هست فقط ماله ییلدیز نیست پس هر وقت که بخوای میتونی ببینیش و باهاش بازی کنی تو هم به اندازه ی اون سهم داری تو زندگیش. چاتای به دم در میره و از ییلدیز میپرسه که چی میخوای؟ واسه چی اومدی اینجا؟ او با عصبانیت بهش میگه به اون دوست دخترت بفهمون که از هر کسی سوء استفاده میکنه نمیتونه با پسر من هم همون کارو بکنه اون پسر منه نه اون! چاتای بهش میگه ماجرا چیه؟ ییلدیز میگه با پسر من عکس گرفته گذاشته تو فضای مجازی چاتای بهش میگه من خبر نداشتم از این موضوع. کومرو به اونجا میره و بهش میگه تو چقدر منفی نگری آخه با یه بچه میتونم چه کاری داشته باشم؟
سوء استفاده دیگه چیه؟ ییلدیز میگه همون کاری که تو کردی، دفعه آخرت باشه و پسرشو میگیره و آیسل را صدا میزنه و از آنجا می روند. فیضا وقتی میخواد با پسرش اطلس از خانه بیرون بیاد با تعداد زیادی خبرنگار روبرو میشه آنها دوره اش می کنند و جلوی اطلس ازش میپرسند که حقیقت داره پدر پسرتون اطلس، چاتای هست؟ فیضا سریعاً گوشهای پسرش را می گیره و ازشون میخواد تا اونجا رو ترک کنه و با عصبانیت میگه اگه همین الان از اینجا نرین ازتون شکایت می کنم! بعد از رفتن خبرنگارها اطلس به خاطر چیزهایی که شنیده و دیدن خبرنگارها بهش یک حمله عصبی دست میده و یکدفعه از حال میره و زمین میافتد فیضا با دیدن این صحنه به شدت میترسه و با گریه و ناراحتی کمک میخواد. سپس اطلس را به سرعت به طرف بیمارستان می برد. جانر در رستوران تمام تلاششو میکنه تا بتونه حقیقتی که میدونه را به امیر بگه اما باز هم موفق نمیشه . چاتای موبایلش را در خانه جا گذاشته که کومرو برایش میبرد و موقع خداحافظیشان عمر که از دور آنها را زیر نظر داره با نفرت بهشون چشم می دوزد.
آرزو به بیمارستان میره و حال اطلس را میپرسه و میگه که چه اتفاقی افتاد براش؟ فیصا تعریف میکنه که یکدفعه خبرنگار ها ریختند سرمون و درباره چاتای پدرش جلوی خودش حرف زدن و سوال پرسیدن این بچه هم بهش حمله عصبی دست داد و از حال رفت، آرزو از آنجایی که همه این کارها زیر سر خودشه اما خودش را ناراحت نشون میده و میگه ای بابا قبلاً هم همینجوری شده یا نه؟ فیضا میگه خیلی وقت سال پیش یک بار دیگه هم همینجوری شده، آرزو ازش میپرسه فکر می کنی این ماجرا از کجا درز کرده؟ او با حرص و عصبانیت میگه حدس بزن! زیر سر اندر بوده. آرزو خودشو متعجب می شه و می گه اندر؟ مطمئنی؟ فیضا میگه آره از دهن یکی از خبرنگارا پرید، آرزو ازش میپرسه حالا میخوای چیکار کنی؟ او میگه چند دقیقه دیگه اطلس را میبرم خونه و به پرستارش میسپارم خودم میرم سراغ اندر و حسابمو باهاش صاف می کنم، وقتی حرف پسرم وسط باشه دیگه هیچ چیز دیگه ای واسم مهم نیست. آرزو از بیمارستان بیرون میاد و همزمان به سامی زنگ میزنه و خبر میده که همون جوری که می خواستین شد.
امیر و جانر با ییلدیز به یک رستوران میرن که آنجا یک دفعه می بینند که یه مرد از یه دختر خواستگاری داره میکنه، او جلو میره و به دختر میگه همچین خریتی نکنیا! آخر عاقبتت میشه یکی مثل من و تمام تلاشش را می کنه تا منصرفش کنه و بهش میگه اصلا میخوای گوشیشو بگیر چک کن اگه واقعا دوست داشته باشه هیچ ترسی از دادن گوشیش به تو نداره اون دختر با دیدن تلفن موبایلش متوجه میشه که تنها کسی که بهش میگه عشقم فقط خودش نیست به خاطر همین با ییلدیز دوست های صمیمی میشن و از ازدواج منصرف میشه. چاتای و کومرو در حال صحبت کردن هستند که عمر به اونجا میره و اسلحهای به سمتشان می گیره و ازشون میپرسه که من مگه به شما چه بدی کردم؟ آنها حسابی می ترسند و ازش می خواد تا اسلحه را کنار بزاره و با همدیگه صحبت کنن. از طرفی اندر در خانهاش است که فیضا به اونجا میره و باهاش دعوا میکنه که چرا؟ مشکلت با من چی بود که پسرمو نشونه گرفتی؟ پشت بندش آرزو با یکی از نوچه های سامی به اونجا میاد و بهشون میگه دیگه بازی تموم شده خانم ها وقت خداحافظیه. صدای شلیک گلوله ای از ساختمان اندر و چاتای به گوش می رسد….