خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .
قسمت ۳۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
آصلی با ناراحتی پیش ایپک میرود و به او می گوید که از بیمارستان یک هفته مرخصی داده اند و حالا نمیداند چه بکند. ایپک از او می خواهد که کمی به خودش برسد و استراحت بکند اما آصلی می گوید: «میمونم پیش خاله فادیک و خاله امینه. اونام مخمو میخورن تا شوهرم بدن! » ابراهیم در مورد وضعیت مورات از حیات می پرسد. حیات وقتی نگاه مورات را روی خودشان می بیند، دستش را روی سینه ی ابراهیم گذاشته و با احساس به او خیره شده و می گوید: «قهرمان منم مشخصه… من خیلی تحت تاثیر توام ابراهیم. » ابراهیم با تعجب به او خیره می شود و مورات وقتی حیات را نگاه می کند قلبش فشرده شده و آنجا را ترک می کند. حیات نفس راحتی می کشد و می گوید: «آخیش رفت! » ابراهیم که اصلا متوجه مورات نشده بود می پرسد:« مگه چیشده؟ » حیات می گوید:« مورات! تووال خانم بهم گفته بود فقط حرف نزن و یه حرکتی بزن که از چشمات معلوم باشه ابراهیم رو میخوای! خوب بود؟! » ابراهیم که جا خورده می گوید:« من باور کردم چه برسه به مورات! » مورات وقتی به حیات برمی خورد با عصبانیت می گوید: «بهت گفته بودم زندگی خصوصیتو تو محل کار نیار! » و بعد از ابراهیم می خواهد تا با هم برای خوردن ناهار بروند! حیات از این همه نزدیکی آنها حرصش می گیرد!
دریا به دوروک سر می زند و وقتی می بیند او مشغول انجام پروژه ای است قضیه را می پرسد. دوروک می گوید که یکی از رقبا شروع به کار کرده و انها هم با هزینه ی بالایی کار تبلیغاتی شان را پیش می برند و حتما باید برنده این رقابت باشند وگرنه ضرر زیادی می کنند. دریا فکری می کند و سراغ دیدم رفته و از او می خواهد تا کمکش بکند! کرم با آصلی و ایپک بیرون است که می پرسد:« حیات خونه خودشون نمیمونه؟! پیش شماست؟ » ایپک و آصلی دستپاچه شده و می گویند: «نه نه حیات که خودش خونه داره چرا باید پیش ما بمونه! » کرم می گوید:« آخه دیدم رفته بوده دم خونه شون و نگهبان گفته بوده حیات یک ماهه که خونه نیست! » آن دو جا می خورند و آصلی بدون فکر می گوید:« حیات یک ماهه که پیش ابراهیم میمونه! » دریا حیات را صدا می زند و خودش را طرفدار او نشان می دهد و می گوید:« در مورد حرفایی که با دیدم زدین خبر دارم! پس قضیه حاملگی دروغ بوده! اون فکر میکنه اینجوری میتونه پسرم رو به دست بیاره! » حیات می گوید که مدرکی در دست ندارد اما به محض این که مدرک و شاهد گیرش بیاید همه چیز را به مورات خواهد گفت! دریا می گوید:« بهترین کارو میکنی عزیزم فقط ازت یه خواهشی دارم. اگه در این مورد چیزی فهمیدی اول به من بگو! » حیات هم قبول می کند.
همه ایکیپ بعد از اتمام کار تصمیم می گیرند جشن کوچکی بین خودشان بگیرند. ابراهیم در حال فرستادن فایل اصلی ایده ها و عکس ها است که دیدم از راه میرسد و آنها را به سمت جشن راهنمایی می کند. بعد هم خودش پشت لپ تاپ می نشیند و همه فایل ها را در فلش ریخته و به دست دریا می دهد. او از دریا می پرسد:« شما با این کار راضی میشین به دوروک هم ضرر برسونین؟ » دریا می گوید:« نه فقط طبق قراردادی که با مورات بستیم همه ضررها پای خودشه! » شب که آصلی و ایپک پیش هم هستند، فادیک و امینه و کامران از راه می رسند. فادیک با خوشحالی انگشتر نامزدی خودش و کامران را به دخترها نشان می دهد و انها را حسابی خوشحال می کند. کمی بعد ابراهیم همراه حیات از راه می رسند و امینه و فادیک با نگاه خریدار به آنها خیره می شوند! شب کرم به دوروک و مورات می گوید که حیات یک ماه است با ابراهیم زندگی می کند! مورات از شنیدن این خبر ناراحت و شوکه می شود! مورات اعصابش بهم می ریزد و به دوروک می گوید:« این برای حیات بازی نبوده فقط من میخواستم که فکر کنم این یه بازیه! » از طرفی آصلی و ایپک با نگرانی به حیات توضیح می دهند که سوتی بزرگی جلوی کرم داده اند و حیات با شنیدن این موضوع با عصبانیت می گوید:« دخترا شما چطور میتونین همچین کاری کنین؟ الان مورات چی فکر میکنه! خودتون باید حلش کنین. »
صبح که دوروک از خواب بیدار می شود در روزنامه با تصویر تبلیغاتی خودشان که دست شرکت رقیب است و چاپ شده روبرو می شود. او با ناراحتی به مورات زنگ می زند و این خبر را می دهد. انها وقتی به شرکت می رسند، ابراهیم هم از راه می رسد و می گوید:« تحقیق کردم. کارا دست شرکت قبلیه که من توش کار میکنم! » مورات می گوید:« از کجا بدونم کار خودت نبوده؟! » ابراهیم می گوید: «هرچی هست بین خودمون حل میکنیم! » و از شرکت می رود تا پی این کار را بگیرد. حیات به اتاق مورات می رود و می گوید:« روزنامه زنگ زده و میپرسه کی اعلامیه رو میدین… » مورات با عصبانیت می گوید:« از من نباید بپرسی. از ابراهیم بپرس. » حیات می گوید:« ابراهیم از شرکت رفته و گوشیشم خاموشه! » مورات می گوید:« نباید تعجب کرد! کسی که تورو گذاشته و رفته چرا مارو نذاره بره؟! » حیات می گوید:« ابراهیم حتما رفته تا دنبال راه حل بگرده! » مورات می گوید:« تو یک ماهه به این ادم اعتماد کردی! » حیات می خواهد به او توضیح بدهد که اینطور نیست اما مورات این اجازه را نمی دهد و می گوید:« لازم نیست چیزیو به من توضیح بدی! »