خلاصه داستان قسمت ۴۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۴۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
لطفیه به همراه فکرت در حیاط عمارت نشستند و با هم دیگه حرف میزنن. لطفیه تمام تلاشش را می کند تا فکرت را راضی کند بعد از ازدواج با بتول برای زندگی به استانبول بروند اما فکرت مخالفت می کنه و می گه من فکر تکین هستم زادگاه من همینجا تو چکورواست و هیچ جای دیگه ای نمی رم. لطفیه بهش میگه من خیر و صلاح تورو میخواد پسرم، فکرت ازش میپرسه خاله جان فکر کردی من به استانبول برم از فکر زلیخا در میام؟ لطفیه بهش میگه این کار به نفع خودته. زلیخا از پنجره اتاق بچه هایش به آنها نگاه میکنه زلیخا که فهمیده فکرت بهش علاقه داره اما به روی خودش نمیاره. بتول و شرمین در حال تمیز کردن خانه هستند و شرمین با دیدن دخترش بهش میگه قراره بشی خوشگل ترین عروس چوکوروا و بعد از آن پولدارترین زن چوکورا و با هم دیگه خوشحالی می کنند به خاطر این اتفاق و شرمین به بتول میگه بالاخره خدا به خواسته های ما هم یه اعتنائی کرد جواب اون همه بی پولی و بدبختی را داریم میگیریم.
مهمت به زلیخا زنگ میزنه و ابراز دلتنگی میکنه و بهش میگه چاره ای ندارم به جز اینکه صبر کنم تا فردا و زلیخا از مراسم خواستگاری برایش تعریف می کند. وقتی همگی می خوابند وهاب پنهانی وارد عمارت می شود و آنجا را می گردد تا با عمارت آشنا شود سپس با دیدن عدنان بهش میگه پس وارث این همه ثروت تویی و او را خوش شانس می نامد، سپس به اتاق زلیخا میره و در آخر از عمارت خارج میشود. فردای آن شب وهاب به گاراژ می ره و به عبدالقدیر میگه داداش تو داری اشتباه می کنی، عبدالقدیر عصبانی میشه و ازش میخواد تا ساکت بشه و بهش میگه از وقتی اومدی نظم کارهای منو به هم ریختی، شراکت مثل دسته گلم را خراب کردی، وهاب بهش میگه من دارم بهت میگم خیلی راحت میشه مهمت را کشت و تو حرف از خرابکاری میزنی؟ عبدالقدیر بهش میگه ساکت شو، فکر کردی من نمیتونم یه تیر بزنم بهش تموم بشه؟! اگه لنگه اون نبودم تا الان صد دفعه این کار رو کرده بودم. تو هم هرچه سریعتر سوار ماشینت میشی و به ازمیر برمیگردی و بیشتر از این برای من دردسر درست نمیکنی.
بعد از رفتن وهاب از گاراژ مهمت به اونجا میاد و از عبدالقدیر سراغ وهاب را میگیرد عبدالقدیر بهش میگه خیالت راحت اوستا فرستادمش تا برگرده به ازمیر. مهمت بهش میگه اوستا گفتن را دیگه بزار کنار و یک پرونده بهش میده و میگه تمام کارهای قانونی که انجام دادیم توی همین پرونده است فقط بگو چقدر میخوای از این شراکت تا برگردی و از چوکورا بری؟! عبدالقدیر تک خنده ای می کند و بهش میگه برم؟ کجا برم؟ کسی که مال چوکورواست منم! مهمت بهش میگه یادت رفته برای چی اومده بودی چوکوروا؟ برای انتقام اما الان دمیر یامان مرده انتقامی هم دیگه وجود نداره. عبدالقدیر بهش میگه شاید شعله عشق آتش انتقامتو خاموش کرده باشه اما من هنوز انتقاممو نگرفتم. مهمت بهش میگه بهم بگو چقدر میخوای تا بدم و بری! عبدالقدیر بهش میگه حالا که اینو میگی باشه من ۷۰ درصد از شراکتمونو می خوام. مهمت لبخند عمیقی بهش می زنه و می گه اما من ۵۰ درصد در نظر گرفته بودم.
عبدالقدیر مخالفت میکنه و میگه نه ۷۰% مهمت میگه باشه پس میکنمش ۴۰ درصد عبدالقدیر عصبی و کلافه میشه و بهش میگه منو مسخره کردی؟ مهمت میگه معامله خیلی خوبیه ۴۰ درصد هم خیلی خوبه درباره اش فکر کن یا ۴۰ درصد میگیری میری یا اینکه رسوات می کنم کافیه فقط کارهایی که تو بیروت انجام دادی رو به همه بگم عبدالقدیر که تو بد مخمصه ای افتاده چیزی نمیگه و با حرص نگاهش می کند. مهمت میگه دو روز بهت وقت میدم که درباره این ۴۰ درصد فکر کنی سپس میره. بعد از رفتنش عبدالقدیر به شدت عصبانی میشه و چند تا تیر هوایی میزنه و میگه من با تو چی کار کنم هاکان که حتی اگه بکشمت هم از دستت خلاص نمیشم! لطفیه با شرمین در حال انتخاب کردن پارچه برای بتول هستند فکرت به همراه چتین پیش خیاط رفتن تا اندازه هایش را بگیرد تا برایش لباس دامادی بدوزد. سپس به دنبال خرید های دیگر برای نامزدی میروند در آخر فکرت به همراه چتین به آرایشگاه می رود تا فکرت را برای مراسم نامزدی آماده اش کنند.
مراسم نامزدی شروع میشود و مهمون ها یکی پس از دیگری وارد مجلس می شوند. فکرت تمام مدت به گوشه ای با اخم خیره شده. دوستان شرمین ازجمله فسون وارد مجلس میشن آنها برای بتول و فکرت آرزوی خوشبختی می کنند و شرمین ازشون می خواد تا خوش بگذرونن وقتی سر میز میرن فسون میگه شرمینو نگاه کنید تو رو خدا حالا که دخترش با فکرت ازدواج کرده دیگه نمیتونیم جمعش کنیم اون یکی از دوستش بهش میگه حقم داره کل مادرهای چوکوروا چشمشان به فکرت بود که دامادشان بشود باید هم فخر بفروشه. فسون هم با کلافگی بهش میگه توهم سریع ازش طرفداری بکن. سپس شهردار به همراه مهمت وارد مجلس می شوند. فکرت با دیدن مهمت عصبانی میشه و با اخم بهش نگاه می کند وقتی سر میز شام می رود شهردار بعد از تبریک گفتن بهش میگه که مهمت مهمون من بود امیدوارم ناراحت نباشید فکرت میگه این چه حرفیه و بهشون خوش آمد میگه.
مهمت به فکرت تبریک میگه و با هم دیگه دست میدن. مراسم نامزدی را شهردار آغاز می کند و حلقه آنها را تو دستشان می اندازد سپس رقص و پایکوبی شروع می شود. صحنیه با غفور و فادیک و راشد با همدیگه در حال بازی کردن هستند. غفور بعد از باختشان کلافه میشه و به بهانه گرسنگی و افتادن قند خونش به آشپزخانه می رود تا چیزی بخورد همانجا صدایی از طبقه های بالا میشنود و فکر میکند که عزیز خانم برای دستشویی به طبقه های بالا رفته نگران می شود و به طرف طبقه بالا میره. اما هر چی صدا میزنه و می گردد نه چیزی پیدا میکنه نه صدایی می شنود. وهاب پنهانی وارد عمارت شده و به اتاق خواب زلیخا رفته است. وقتی صدای غفور را میشنود از اتاق بیرون میاد که با غفور روبرو میشه غفور یک دفعه جا میخورد و وقتی از شوک در میاد داد میزنه و میگه دزد و راشد را صدا میزند اما وهاب از فرصت استفاده میکنه و چاقو را توی پای غفور فرو میکند سپس از آنجا فرار میکنه و میره.
با سر و صداهای غفور یکی از خدمت کارها به نام بهار پیشش میرود و غفور بهش میگه برو به صحنیه خبر بده که با چاقو منو زدن و دزد تو عمارت پیدا شده. همگی به سرعت خودشان را پیش غفور می رسانند تا ببینت حالش خوبه یا نه. غفور وقتی نگرانی آنها را میبیند کمی خوشش میاد و به اصطلاح خودش را برای صحنیه لوس میکند. در مجلس نامزدی همگی در حال رقص هستند که فسون با دیدن لطفیه به دوستاش میگه اینجا مجلس نامزدیه یا مراسم ختم؟ لطفیه خانم یه جوریه انگار که خیلی هم خوشحال نیست و چهره اش میگه که انگار دوست داره هر چه سریعتر تموم بشه. دوستانش با دیدن چهره لطفیه حرفش را تایید می کند و ازش می پرسند که واقعا چرا این شکلیه؟ فسون بهشون میگه بالاخره داره با شرمین فامیل میشه دیگه خیلی سخته کار هر کسی نیست و میزنن زیر خنده…
بیشتر بخوانید:
(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس