خلاصه داستان قسمت ۴۴۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۴۴۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
مهمت وقتی به صورت داستان مشت میزند کل رستوران بهم میریزه و از این رفتار او همه تعجب میکنن، عبدالقدیر از این فتار مهمت حساب شوکه شده و با دهانی باز بهش زل زده و نمیدونه باید چه کار کنه. شرمین به دنبال فکرت میره و بهش میگه تو حق نداری همینجوری نامزدی را به هم بزنی و حلقه را پس بدی. فکرت بهش مذیگه برو که دهنم باز بشه برات خیلی بد میشه؟ بتول میاد و بهش میگه می خوام بدونم چی شده از سر و صدای آنها همه تو حیاط عمارت اومدن و دورشون جمع میشن. بتول با عصبانیت میگه حالا که حلقهتو پس دادی منم حلقهمو پس میدم فقط امیدوارم بعدا بفهمی که این کارت چه کار زشت و ناپسندی هستش. فکرت سوار ماشین میشه و میره. شرمین به لطفه میگه تبریک میگم برادرزاده فوق العاده ای دارید لطفیه بهش میگه شرمین کشش نده برگرد خونه وگرنه اگه بخوام حرف بزنم برات خیلی بد میشه. او ازش می خواد هرچی هست بگه چون نمیدونه ماجرا چیه بتول شرمین را با خودش به خانه می برد.
دادستان به خاطر مشتی که مهمت بهش زده او را به بازداشتگاه می فرستد. مهمت که از قصد این کارو کرده تا به زندان بره و از زیر زبان محمود حرف بکشه که کار شلیک به زلیخا زیر سر خودش بوده یا نه؟! عبدالقدیر با ترس و عصبانیت به کاراژ میره و ماجرای دستگیری مهمت را به وهاب میگه و در آخر میگه این کارو از قصد کرده تا بره زندان و با محمود حرف بزنه اگه محمود دهن باز کنه با همون تفنگ دوربین دار جفتمون را می کشه. فردای آن روز سر میز صبحانه زلیخا به لطفیه میگه حالت خوبه؟ لطفیه بهش میگه دیشب اصلا نتونستم بخوابم همش به این فکر می کردم که با این سن چه جوری نتونستم اونا رو بشناسم زلیخا حرص میخوره و میگه من نمیدونم چه جوری بهش اعتماد کردم. وی از زلیخا میپرسه الان میخوای بزاری بتول باز هم تو شرکت کار کنه؟ غفور در آشپزخانه برای بچهها ماجرا را تعریف می کنه یکی از خدمتکارها میاد و به غفور میگه خانم اربال الان داره میره سمت عمارت کوچکه خیلی هم عصبانیه.
غفور به بچه ها میگه بریم ببینیم که چه اتفاقی داره میوفته. وقتی به عمارت کوچیکه میره از شرمین میخواد تا بتول را صدا کنه بیاد. وقتی میاد بهش میگه اگه اومدی منو آروم کنی باید بگم که فایده نداره خودتو اذیت نکن زلیخا بهش میگه من نیومدم تو رو آروم کنم بلکه اومدم تورو بازخواست کنم. ازش میپرسه ماجرا چیه؟ چی میگی؟ زلیخا بهش میگه یعنی نمی دونی درباره چی حرف بزنم؟ شرمین ازش میپرسه که میشه بگی اینجا چه خبره؟ زلیخا میگه تو که باید بدونی شرمین حتما اومده بهت گفته پولی که اومد گفت از پیر گرفته از کجا آورده بود. شرمین با تعجب به بتول نگاه میکنه. بتول خودش را نمیبازه و با تعجب از زلیخا میپرسه درباره چی حرف میزنی؟ زلیخا بهش میگه درباره زمین هایی که فروختی دارم حرف میزنم همونایی که پولش را بالا کشیدی. بتول انکار میکنه و میگه نمیدونم درباره چی حرف میزنی! زلیخا بهشون میگه که فهمیده ۱۹۰ هکتار از زمینها را فروخته سپس میگه دو ساعت فقط دو ساعت وقت میدم از اینجا برین وگرنه میدونی که چه جوری شما را از اینجا بیرون می کنم.
شرمین بهش میگه تو نمیتونی منو از اینجا بیرون کنی! کجا برم؟ بهشون میگه نگران نباشید با اون پولی که از من بالا کشیدید خیلی راحت میتونین برید ۵ تا از این خونه ها بخرید و تا آخر عمر تو هتل های لوکس زندگی کنید. فقط دوساعت بهتون وقت میدم و از خونه بیرون میره شرمین به دنبال زلیخا میره و بهش میگه تو نمی تونی منو از عمارت پدریم بیرون کنی برای اینکه زلیخا را حرص بده بهش میگه اگه دمیر باهات ازدواج نمیکرد معلوم نبود که الان کجا بودی تو شانس آوردی. بتول شرمین را به خانه میبرد. دادستان پیش مهمت میره و بهش میگه جفتمون میدونیم که تو اون وضعیت رفتارمان دست خودمون نیست حالا هم معذرت خواهی کنید تا آزادتون کنم اما مهمت که از قصد این کاررو کرده بهش میگه ولی این کار را انجام دادم و از کارم پشیمون نیستم دادستان عصبانی میشه و از آنجا بیرون میره. عبدالقدیر ازش میپرسه که تا کی آزاد می کنید؟ دادستان با عصبانیت بهش میگه چرا باید آزاد کنیم اون موقع مست بود ولی الان هم داره همون کار انجام میده.
عبدالقدیر عصبانی میشه و با کلافگی پیش وهاب میره و بهش پول میده. مهمت به زندان منتقل میشه و پیش محمود میره و بهش میگه من اینجا اومدم به خاطر تو. بتول با درماندگی پیش عبدالقدیر میره عبدالقدیر وقتی حال داغونه بتول را میبینه بهش میگه چی شده؟ کشتیات غرق شده؟ بتول بهش میگه همه چیزم به باد رفت نامزدیم با فکرت به هم خورد زلیخا فهمید زمیناشو فروختم عبدالقدیر وقتی ماجرا رو میفهمه حسابی شوکه میشه. وهاب به زندان میره و با پولی که به مامورهای انجا میده دارویی را بهشون میده تا محمود را بکشند. بتول به عبدالقدیر میگه همه چیز تمام شد شراکتمون هم تموم شد بتول بهش میگه ببین عبدالقدیر باید بهم کمک کنی من این زمین ها را برای تو فروختم. عبدالقدیر بهش میگه من اسلحه رو سرت نذاشته بودم تا این کارو بکنی خودت کردی یادت بیار اون روزی که خودت اومدی سراغ من. من داشتم حرف میزدم تلفنی که تو شنیدی و اومدی پیشنهاد دادی. بتول تمام اون حرف ها را به خاطر می آورند و به خاطر کارهایی که کرده افسوس میخوره.
زلیخا وقتی میبینه دوساعت شده به عمارت کوچیکه میره و وقتی میبینه شرمین هنوز اونجا نشسته به افرادش میگه تا وسایلش را بیرون بریزن و قفل خانه را عوض کنن. شرمین سعی میکنه تا جلویش را بگیره اما موفق نمیشه فقط با چشمان گریان ریختن وسایلش در حیاط عمارت را نگاه می کند. شرمین به زلیخا میگه تاوان آواره کردن منو پس میدی زلیخا اعتنایی نمیکنه و به افرادش میگه بریم به کارهایتان برسید. شرمین بعد از رفتن زلیخا پشت در میشینه و با گریه میگه من دختر شرافت الدین یامانم و گریه می کنه…..