خلاصه داستان قسمت ۴۵۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۵۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۵۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۵۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۵۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

انگور وقتی متوجه میشه که مادرش صحنیه مرده ببیمارستان میره و با گریه مادرش را صدا میزنه و میخواد او را ببیند. انگور را پیش پدرش غفور میبرن تا او را آرام کند اما غفور وقتی بیقراری های انگور را میبینه گریه اش میگیرد و بهش میگه مامان تبدیل شده به فرشته دیگه نیستش که بتونی ببینیش انگور گریه می کنه و میگه نمیخوام فرشته بشه من مامانمو می خوام غفور که نمیدونه باید چیکار کنه حسابی غصه میخوره و شروع به گریه کردن میکنه. فادیک و زلیخا از این وضعیت حسابی ناراحت هستند و شروع به گریه و زاری می کند و نمی دونن باید چیکار کنن تمام اهل عمارت یامان ها به سوگ نشستند و همگی گریه و زاری می کنن. فکرت وقتی به اجازه دادستان از دادستانی بیرون‌ میاد به بیمارستان میره. فکرت وقتی پیش چتین میرسد با او ابراز همدردی می کنه و ازش می پرسه که ماجرا چیه؟ چتین براش تعریف میکنه که انگاری وقتی صحنیه و گلتن به باغ پرتغال رفته بودند موقع برگشت ماشینشون پنچر میکنه و آنها پیاده میشن تا پنچری ماشین را بگیرن تو این فاصله یک ماشین با سرعت به اونا میزنه و فرار میکنه.

فکرت به چتین میگه نگران نباش حالش خوب میشه. چتین در آغوش فکرت گریه میکنه و فکرت سعی میکنه او را آرام کند. چاوش یکی از افراد چولک خان در بیمارستان منتظر است تا هر اتفاقی افتاد به چولک خان اطلاع بده چاوش وقتی یک سری اطلاعات جمع میکنه به مخفی گاه چلک خان میرود و بهش اطلاع میده که از اون دو زن یکیشون مرده و اون یکی حسابی مجروح شده و زیر تیغ جراحیه. چولک خان دعا میکنه و میگه امیدوارم اون یکی هم بمیره چون اگه زنده باشه قطعاً ما رو لو میده. مهمت حسابی از به هم خوردن عروسیش کلافه و عصبانیه و پیش عبدالقدیر میره و براش تعریف می کنه و می گه اصلا نمیفهمم دلیل به هم زدن عروسی چی بوده؟ هرچی هم پرسیدم هیچی نگفت! حس می کنم یه چیزهایی درباره من فهمیده عبدالقدیر او را دلداری میده و میگه اگه از هاکان بودنت چیزی فهمیده بود یک راست می رفت سراغ ژاندارمری خیالت راحت سپس عبدالقدیر به مهمت میگه که بتول فیلم فکرت را گیر آورده و برای دادستانی فرستاده سپس درباره حماقت برادرش وهاب بهش میگه و در آخر بهش میگه که فرستادمش ازمیر که دیگه اینجا نباشه مهمت به عبدالقدیر میگه این فیلم نمیتونه کاری بکنه چون کاملا مشخصه که فیلم دستکاری شده و برعکس تدوین شده اینو دادستان حتماً می فهمه و به زودی میاد بیرون.

وهاب پیش چولک خان میره و خودش را معرفی می کنه و می گه من پسر سلمان قاچاقچی هستم سپس از کارهای عبدالقدیر گلگی میکنه و بهش میگه اومدم اینجا تا دیگه زیر دست شما باشم و بهتون کمک کنم تا زمین هایتان را پس بگیرید. چولک خانه قبول میکنه بعد از مدتی از ژاندارمری به محل چولک خان میرن و بهش میگن باید با همدیگه به دادستانی برویم آنها ازشون می پرسند که دلیلش چیه؟ آنها میگن تو دادستانی همه چیز مشخص میشه وقتی به آنجا می رسد دادستان بهش میگه به خاطر چیدن میوه هایی که حق شما نبوده ازتون شکایت شده چولک خان زیر بار نمیره می‌گه همش دروغه من میوه ای که مال کس دیگه ای باشه را نچیدم سپس بهش میگه که شما میوه های باغ یامان ها را بدون اجازه شون چیدین چولک خان بهش میگه اون زمین مال خودمه زمینی که بعد از افتادنم تو زندان دمیر یامان از فرصت استفاده کرده و به نام خودش زده. دادستان به بیمارستان میره تا درباره وضعیت گلتن خبر بگیره، چتین به دادستان میگه هنوز وضعیتش تغییری نکرده و همونجوریه سپس به دادستان میگه کسی که به گولتن و آبجی صحنیه زده بود را پیدا کردین؟ فهمیدین کار کی بوده؟

دادستان بهش میگه نه هنوز مشخص نیست و هیچ گزارشی هم به دستمون نرسیده. چتین که حسابی عصبانیه به دادستان میگه حتی اگه زیر سنگ هم رفته باشه پیداش می کنم تمام چوکوروا را کوچه به کوچه خانه به خانه میگردم تا پیداش کنم. زلیخا و لطفیه انگور را از بیمارستان با خودشان به عمارت می برن و سعی می کنند تا او را بخوابانند اما انگور میگه اگه مامانم میاد تو خوابم من میخوابم لطفیه او را آرام می کند و بهش قول میده تا با خوابیدنش خواب مادرش را میبیند. زلیخا در عمارت حسابی نگران گولتن است و به خاطر این بی قراری ها به تراس عمارت میره تا کمی هوا بخوره مهمت از بیرون عمارت به زلیخا نگاه میکنه و حسرت میخوره. زلیخا به خاطر این بی طاقتی نمی تونه تو عمارت دوام بیاره و به طرف بیمارستان حرکت میکنه. فادیک، راشد و چتین و فکرت در بیمارستان هستند و از پشت پنجره به گولتن نگاه می کند. زلیخا به فکرت میگه حالم اصلا خوب نیست و نمیتونم نفس بکشم فکرت بهش میگه بیا ما بریم بیرون بیمارستان و یه هوایی عوض کنیم.

جلوی در بیمارستان با هم حرف می زنند و درد و دل می کنن، زلیخا به فکرت میگه این چه سرنوشتیه که برای ما رقم خورده؟ این چه اتفاق های ناگواریه که واسه ما می افته! فکرت بهش میگه نمی دونم حتما سوژه خوبی هستیم برای روزگار تا هر اتفاق بدی هست با ما امتحان کنه هرچی عزیز بود داریم کم کم از دست میدیم دلیلشو واقعاً خودمم نمیدونم و دیگه واقعا گیج شدم. مهمت تو ماشینش نشسته و آنها را از دور زیر نظر داره. زلیخا بعد از چند دقیقه به فکرت میگه هوا کمی سرد شد برگردیم داخل. چند دقیقه بعد یک دفعه حال گولتن بد میشه و پرستار دکتر ها را صدا میزنه. گولتن دچار ایست قلبی می شود دکتر ها تمام تلاششان را می کنند تا او را به زندگی برگردونن اما نمیتونن با احیای قلبی او را برگردانند و گولتن هم می میرد. غفور بخاطر اینکه همزمان هم زنش صحنیه و خواهرش گولتن را از دست داده حسابی داغون شده و با گریه روی زمین می نشیند همگی گریه میکنند و چتین داخل اتاق میره و دستش را روی شکم گولتن میزاره و گریه می کند…

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا