خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .
قسمت ۴۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
مورات حیات را به یک صحنه ی نمایش می برد و روی سن رفته و می گوید: «اینجا جاییه که مامانم دوسش داشت. مامانم بازیگر بوده و حالا من میخوام اینجارو به یاد موندنی کنم… حیات تو بودی که باعث شدی من قصه هارو باور کنم… » و او را به سمت سن می کشد. بعد حلقه ی انگشتر را نشان او می دهد و می گوید: «حیات با من ازدواج کن… » حیات بغض کرده و می گوید که نمی تواند این کار را بکند. مورات با ناراحتی می گوید: «نکنه به من اعتماد نداری حیات؟ قول میدم هیچ وقت ناراحتت نکنم… » حیات مدتی به چشمان او خیره می شود و بعد طاقت نیاورده و قبول می کند. هردو با خوشحالی یکدیگر را می بوسند… در قهوه خانه ای در گیریسا، حشمت پدربزرگ حیات، بعد از دیدن خبر دوستی حیات با اسم جعلی سونا با مورات سارسلماز عصبانی می شود و تصمیم می گیرد به استانبول برود. از طرف دیگر عظیمه با نگرانی از دوروک می خواهد شماره حیات را به او بدهد و ناچار می شود تا همه چیز را برای او هم تعریف بکند. حیات متوجه می شود که مورات تب دارد و برای همین همراه او به خانه اش می رود و سوپ خوشمزه ای هم برایش درست می کند و حسابی مراقبش است. مورات از طعم سوپ او تعریف می کند که حیات بدون فکر می گوید: «آره به مامانم زنگ زدم اون طرز تهیه شو بهم یاد داد.. »
مورات جا می خورد و حیات که فهمیده سوتی داده فورا می گوید: «یعنی… به بابام زنگ زدم مامانم همیشه اینو واسم درست میکرد. طرز تهیه رو توی دفتر نوشته از اونجا یاد گرفتم… » مورات با دلسوزی به او نگاه می کند و می گوید: «اگه مامانت اینجا بود از ما حمایت میکرد حیات… » حیات با ناراحتی به آشپزخانه می رود و روی زمین نشسته و گریه می کند. مورات به سمتش می رود و سعی می کند آرامش کند که حیات می گوید: «من نتونستم چیزیو درست کنم. همه چیز خراب شد و من از عهده اش بر نیومدم… » مورات او را در آغوش می گیرد و به خواب می رود. همان موقع حیات همه جرئتش را جمع می کند تا هرچه هست را به مورات بگوید اما متوجه می شود که خوابیده و با ناراحتی از جایش بلند می شود. عظیمه از دوروک می خواهد چیزی به مورات نگوید. دوروک با ناراحتی سعی می کند با حیات تماس بگیرد اما وقتی او جواب نمی دهد، به آصلی زنگ می زند و جلوی خانه ی انها می رود و از دروغ های حیات به آصلی می گوید. آصلی کمی خجالت زده می شود و دوروک می گوید که در اصل به خاطر خبرهای پخش شده در روزنامه آمده و از او می خواهد زودتر حیات را در جریان بگذارد. وقتی حیات خبر نامزدی اش با مورات را به دخترها و مادرش می دهد، آنها با نگاهی سرزنش آمیز به او چشم می دوزند که به جای گفتن حقیقت پیشنهاد او را هم قبول کرده است. آصلی در مورد خبر پخش شده در روزنامه به حیات می گوید….
صبح تووال به دیدن مورات در شرکت می رود و در مورد دروغ بودن حاملگی دیدم به او می گوید. مورات عصبانی شده و مستقیم سراغ دیدم رفته و او را اخراج می کند. کمال پدر سونا، به دیدن نجات می رود و در حالی که دریا هم آنجا نشسته در مورد خبطی که دخترش کرده و حیات را به دروغ جای خودش به شرکت فرستاده حرف می زند. وقتی نجات و دریا متوجه این می شوند که تمام مدت حیات آنها را گول زده عصبانی می شوند. دوروک و عظیمه در شرکت از حیات می خواهند که دیگر بهتر است خودش حقیقت را به مورات بگوید. اما از طرفی دریا به اتاق مورات می رود و عکسی از سونای واقعی و پدرش را نشان مورات می دهد و می گوید که حیات او را گول زده و دروغ گفته. او از اتاق مورات خارج شده و وقتی حیات را می بیند دستش را می گیرد تا از شرکت بیرونش کند و با دیدن انگشتر عتیقه در دستانش، سعی می کند انگشتر را به زور از دست حیات دربیاورد که ناگهان مورات بین آنها آمده و دست حیات را می گیرد و با خودش می برد. او حیات را اخراج می کند و خودش هم با ناراحتی سوار ماشینش شده و انجا را ترک می کند. حیات با گریه دنبالش می افتد و اسمش را صدا می زند اما مورات بدون توجه به او به راهش ادامه می دهد….