خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی قیام عثمان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی قیام عثمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. کارگردانی این سریال برعهده متین گونای و نویسندگان آن مهمت بوزداغ، آتیلا انگین، آسلی زینب پکر بوزداغ و اوزان بودور می باشند. ژانر این سریال ترکیه ای تاریخی ، بیوگرافی ، اکشن ، عاشقانه می باشد که در سکانس هایی هم اتفاقات طنز چاشنی فیلم نامه شده است. اسامی بازیگران این سریال عبارتنداز؛ بوراک اوزچیویت، نورالدین سونمز، راگیپ ساواش، ساروهان هونل، اسماعیل حقی، طغرل چتینر ، عایشه گل گونای، آلما ترزیک، امره باسالاک، عبدل سوسلر، ارن حاجی صالح اغلو، اوزگه تورر، بوسه ارسلان، آسلیهان کارالار، اوور اسلان، آچلیا اوزجان، امل دده، ییت اوچان، علی سینان دمیر، شوکت چاپکوناغلو، آیشن گورلر، یاشار آیدناغلو، ارن ووردم، جونیت آرکین… .
خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی قیام عثمان
در قلعه کوملوجا فرمانده کالونوز که حدس میزند عثمان هنوز در قلعه است،می گوید باید او را از جایی که پنهان شده بیرون بکشند و پیشکار مورد اعتماد خود را برای دزدیدن آی گل، دختر دوندور بیگ میفرستد.
در قبیله ترکها زنها در حال شستن لباسها هستند.بورچین با خشم و ناراحتی لباس حنابندان خود را می شوید.زنان همه متوجه حال بد او می شوند.آی گل می رود تا او را آرام کند.بورچین به تلخی به آی گل پشت می کند و از جمعیت دور می شود.آی گل به دنبالش می دود.در همین حین سربازان مزدور کالونوز منتظر فرصت برای ربودن آی گل هستند.
آی گل اشکهای بورچین را پاک می کند و میپرسد:《هنوز از عثمان متنفری؟اون رفته انتقام کسی که تو دوستش داری رو بگیره.》 بورچین با ناراحتی می گوید که عثمان خود باعث مرگ آیبرس شده و این انتقام نیست.در همین زمان سربازان ترک از نگهبانی بورچین و آی گل غفلت کرده اند.
ناگهان سربازان مزدور مقابل آن دو ظاهر می شوند.بورچین و آی گل هر دو خنجرهایشان را می کشند و سعی می کنند که از خود دفاع کنند،ولی آنان بورچین را با سیلی بیهوش کرده و آی گل را می دزدند.
ضیافت شام در چادر دوندر بیگ بر پاست او به روسای قبایل ترک می گوید که سرزمین بطینیه پاسخگوی نیاز آنها نیست و برای همین با تکفور صلح کردند چون برخی از قبایل با کمبود آب مواجه هستند و برخی با کمبود احشام، صلح میتواند راه حل آنها باشد.سامسا از دلاوران جنگجوی قایی ، مخالفت می کند و می گوید که از طایفه کفار کسی دوست آنها نمیشود.
در همین زمان علیشار فرماندار منطقه بطینیه وارد مجلس میشود و دوندر را ملامت می کند که چرا بی خبر از فرماندار با تکفور توافق کرده است.سپس به مجلس نگاه می کند و می گوید:《این همه قبیله با کدوم صلاحیت اینجا مستقر شدید مگه نمیدونید در این سرزمین من سایه سلطان هستم؟》
در همین زمان بورچین که به هوش آمده به میان مجلس می دود و خبر دزدیده شدن آی گل را می دهد و به آنها می گوید که تکفور مرده و همه فکر می کنند که کار عثمان است.علیشار خطاب به دستیارش با بدجنسی می گوید: 《عثمان جنگجوی بزرگ قایی تا حالا ندیدم تیرش به هدف نخوره ، حتما قاتل تکفور رو دنبال کرده،ببینیم از پشت این ماجرا چی در میاد》 در داخل قلعه کوملجا آی گل را با دستان بسته در میدان شهر می گردانند و از عثمان میخواهند که خود را نشان بدهد و اگر نه آی گل کشته می شود.
صوفیا به جای همسرش بر تخت نشسته و خطاب به مشاورین همسر مرده اش تکفور، می گوید که تا انتقام تکفور را نگیرد ارام نمیگیرد و به کالونوز اجازه می دهد از تمام اختیاراتی که خودش دارد استفاده کند.در همین زمان دوندر بیگ و همراهانش وارد قلعه کوملجا می شوند.دوندر بیگ خطاب به کالونوز می گوید:《عثمان در این قلعه نیست،هدف شما من بودم.اگر من و همراهانم سالم از اینجا بیرون نریم، کل قوم ترک مثل کابوس به سرتون آوار میشن》
صوفیا آی گل را به پدرش بر می گرداند و دستور دستگیری دوندر و همراهانش تا زمان پیدا شدن عثمان می دهد.سربازان وارد اتاق می شوند و آخرین سربازی که وارد اتاق می شود عثمان است که در لباس سرباز استتار کرده بوده، او بر گلوی دستیار کالونوز شمشیر می گذارد و او را گروگان میگیرد.
صوفیا پیشنهاد می دهد که همه آنها به جز عثمان را آزاد کند و عثمان در دادگاهی عادلانه که داروغه های ترک هم باشند محاکمه شود.دوندر نمیپذیرد و می گوید بدون برادر زاده اش جایی نمی رود.اما بامسی بیگ می گوید که حق با صوفیا است و اگر آنها هم بودند چنین می کردند.همه با تعجب به بامسی بیگ نگاه می کنند.دوندر بیگ متوجه می شود که حتما بامسی بیگ از چیزی اطلاع دارد که آنها نمی دانند و بنابراین می پذیرد.عثمان شمشیرش را می اندازد و خود را تحویل می دهد.
جنگجویان عثمان از قبل نقش خود را می دانند.در حالیکه عثمان در زندان است.یکی از جنگجویان برای آوردن شراب وارد آشپزخانه قلعه می شود و در سوپ عثمان قطعه ای آهن می اندازد تا بتواند با آن دستهایش را باز کند.
صوفیا در حال نگاه کردن به ابزار شکنجه است.هلن نزد او می رود و می گوید که عثمان فقط با درد شکنجه حرف می زند.اما صوفیا می گوید که می داند که عثمان قصد فرار از زندان را دارد و تصمیم دارد از فرار او چشم پوشی کند، تا بتواند به امانت های مقدس دست پیدا کند.سپس به هلن دستور می دهد که شکارچی تئوکریس را خبر کند تا بعد از آزادی عثمان او را تعقیب کند.هلن که ترسیده می گوید:《این خیلی خطرناکه، اگر بتونه از دست تئوکریس فرار کنه دیگه دستمون بهش نمیرسه.》صوفیا پاسخ می دهد:《ترجیح میدم این بازی خطرناک رو بازی کنم تا اینکه منتظر مجازات استاد یاتیس باشم،》