خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۵۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۵۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

شب عظیمه از مورات می خواهد که حیات را ببخشد. مورات با ناراحتی می گوید: «منم خیلی دلم میخواد ببخشمش اما نمیتونم. تو میتونی چقدر سخته یکیو دوست داشته باشی اما هردفعه که نگاهش میکنی جیگرت میسوزه؟ » عظیمه اینها را که می شنود به سمت اتاقش می رود و نامه ی مادر مورات را برمیدارد و به خود می گوید: «من چرا این نامه رو این همه سال نگه داشتم. اگه مورات چیزی از این نامه رو بفهمه خیلی بد میشه… » و شبانه به سمت سلطل زباله ی دم خانه می رود و نامه را داخل آن می اندازد. صبح عظیمه و دریا و نجات دور هم مشغول خوردن صبحانه هستند که مورات دست حیات را گرفته و وارد خانه می شود. دریا حرص می خورد و می گوید: «این چه وضعشه! » مورات به آنها می گوید که قرار است شب با خانواده ی حیات آشنا بشوند. دریا می گوید: «تعجب میکنم این دختره ماه هاست همه مون رو گول زده و اون وقت تو اونو به عنوان عروس میاری تو این خونه؟! » مورات می گوید: «اگه کسی ناراحته اون میتونه بره!» نجات از دریا می خواهد که دیگر حرفی نزند. دریا با دلخوری جمع را ترک می کند و مورات به حیات می گوید که قرار است امروز با مادربزرگش برای خرید بروند. بعد هم عظیمه را گوشه ای می کشد و انگشتر خانوادگی را به او می دهد و می گوید: «برین واسه حیات انگشتر دیگه ای بخرین. دوست ندارم اینو تو دستاش ببینم! »

حیات وقتی این را متوجه می شود غصه می خورد اما می گوید: «من مورات رو درک میکنم… کاش از دستم عصبانی بود اما اون دلش ازم شکسته… » دریا داخل اتاقش می شود و نامه ای که عظیمه دور انداخته بود را می خواند. او همه چیز را متوجه می شود. دریا با خبرنگاری به اسم ودات تماس می گیرد و می گوید که خبری برایش دارد که می تواند حتی از روی آن فیلم بسازد! کرم به شرکت رفته و سوئیچ ماشین را مورات می دهد و می گوید که استعفا داده است. مورات می گوید: «من که گفته بودم میتونی کارتو داشته باشی.» کرم می گوید: «یعضی از کارها جنبه مادیش مهم نیست اقا مورات! » و می رود. دوروک از بحث آنها سردر نمی آورد و مورات هم که همه چیز در زندگی اش بهم ریخته دیگر چیزی نمی گوید. حشمت به شرکت مورات می رود و از کارمندان او کمی تحقیق می کند تا این که به خود مورات برمیخورد. مورات او را به اتاقش می برد و حشمت می پرسد: «تو چرا انقدر زود درد عشقت خوب شد؟ آدم عاشق از کسی که دوستش داره ضربه بخوره انقدر راحت هضمش نمیکنه! » مورات کمی به فکر فرو می رود و می گوید: «جواب این سوالتون رو میدم اما امشب وقتی واسه شام اومدین. » حشمت هم قبول می کند. مورات به طلافروشی ای که عظیمه و امینه و حیات آنجا هستند می رود.

او با دیدن امینه هم جا می خورد اما چیزی نمی گوید. عظیمه زیباترین و گران ترین انگشتر را دست حیات می کند و می گوید که او لایق بهترین هاست. بعد از آن وقتی مورات حیات را به بازار می رساند تا وسایل مورد نیازش را بخرد، حیات دلخور می شود و می گوید: «تو باعث میشی من حس بدی پیدا کنم. من از وضعیت خانواده ام خجالت نمیکشم. امشب قراره با خانواده ی حیات واقعی آشنا شی… » مورات لبخند زده و پیشانی او را می بوسد. دریا به یک پیک نامه ی مادر مورات را می سپارد و می گوید که حتما ان را به دست خود مورات سارسلماز برساند. ایپک به نجاری ای که کرم حالا در آن کار می کند می رود و می گوید: «امشب نمیخوای پیش دوستات باشی؟ اگه به خاطر من نمیای، اینو بدون که من خیلی وقته تورو تو قلبم دفن کردم. » کرم عصبانی می شود و بهم می ریزد. ایپک هم آنجا را ترک می کند. شب دخترها آماده می شوند اما حیات ساده ترین لباس را انتخاب می کند. تا این که هدیه ای از طرف تووال برایش می رسد که لباس زیبای قرمز رنگی را برای حیات انتخاب کرده است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا