خلاصه داستان قسمت ۵۰۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۰۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۵۰۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
آدام به فکرت زنگ میزنه و میگه علیرضا را پیدا کردم فکرت ازش میپرسه تو چه وضعیتیه به نظرت میتونیم امیدوار باشیم یا نه؟ آدام بهش میگه وضعیت مالی خیلی بدی داره داشت حمالی می کرد به احتمال زیاد بشه راضیش کرد. بعد از قطع تماس فکرت این خبر را به چتین میگه چتین بهش میگه به نظرت قبول میکنه؟ چون آخرش زندانه؟ فکرت میگه وقتی تو همچین وضعیتی باشی شاید یه رقمی داشته باشه واسم مهم نیست چقدر فقط می خوام که خون عمویم پایمال نشه. شب در عمارت فادیک و راشد به همراه جوریه در آشپزخانه هستند و میخوان تخمه بشکنند که غفور به آنجا میاد و بهشون میگه دیدین توی عمارت چقدر نگهبانه؟ آخه این همه دیگه خیلی زیاد نیست به نظر شما ها؟ راشد تایید میکنه و میگه آره همه جا نگهبانه غفور میگه معلوم نیست چه جوری اینا رو میخوان سیر کنن خیلی کارتون سخت تر میشه اینجوری، فادیک تایید میکنه. شرمین و بتول در حال غذا درست کردن هستند شرمین میگه غذاها دیگه آماده است باید دیگه بریم میزو بچینیم بتول میگه باشه و بهش میگه به نظرت اگه حشمت زلیخارو بکشه چی میشه؟
شرمین میگه چه حرفایی میزنی مگه اون زورش به زلیخا میرسه؟ امکان نداره! همچین اتفاقی نمیوفته. بتول میگه حالا حدس بزن اگه این اتفاق افتاد چی؟ شرمین میگه حتماً هاکان یا فکرت اونو می کشند بتول میگه خیلی خوب نمیشه اینجوری؟ دیگه با یه تیر دو نشون زدیم. شرمین کلافه میشه و ازش میخواد تا به این چیزها فکر نکنه و میگه فکر کردی الان بری بهش بگی اون قبول میکنه با اتفاقاتی که افتاده؟ بتول با پوزخند بهش میگه حالا کی گفته که من قراره برم بهش بگم و با لبخند به شرمین نگاه میکنه! فکرت با زینب به سینما رفتن وقتی بیرون میان زینب میگه که خیلی از این فیلم خوشم اومد و با همدیگه درباره فیلم کمی صحبت می کنن. شرمین و بتول در حال خوابیدن هستند که صدایی می شنود آنها با دیدن دور و اطرافشون متوجه حضور یک موش تو خونه میشن هر دوی آنها روی تخت می ایستند و جیغ میزنند و وهاب را صدا میزنند. وهاب با کلافگی میاد و میگه چه اتفاقی افتاده؟ آنها موشو بهش نشون میدهند وهاب میگه اون که ترس نداره اسمش زیتونه بتول ازش میخواد تا موش را به بیرون بندازه اما وهاب پاسخی بهش نمیده آنها با ترس به هم دیگه نگاه میکنند و میگن چه جوری امشب بخوابیم؟ بتول با ترس به شرمین میگه فکر می کنی بازم باشه؟
هاکان خاطراتش را با زلیخا در ذهنش مرور میکنه. فردای آن روز فادیک در آشپزخانه از جوریه کمک میخواد اما او هیچ کاری انجام نمیده و میگه میترسم دست بزنم بعد بهم انگه دزدی بزنی فادیک کلافه میشه و با صدای بلند باهاش دعوا میکنه و میگه که بسه دیگه خستم کردی زلیخا حرف های آنها را میشنوه و به اونجا میره و ازش میپرسه که ماجرا چیه؟ فادیک جریانو واسش تعریف میکنه زلیخا به جوریع میگه یه بار ازت عذرخواهی کردیم دیگه توهم عذرخواهی مارو پذیرفتی دیگه این کارا چیه؟ جوریه میگه داشتم شوخی میکردم فادیک جدی گرفته. فکرت به همراه چتین به خانه علیرضا میره و با مقدار پولی که بهش نشون میده ازش میخواد خودشو معرفی کنه تا از این طریق قاتل اصلی عمویش دستگیر بشه سپس بهش میگه البته تو هم به سزای اعمالت میرسی اما بهت قول میدم تو تمام مدتی که تو زندان باشی خانوادهات تحت حمایت منن و هیچ چیزی کم نمیزارم اما آدام بهشون میگه من با این چیزها کسی رو نمی فروشم و ازشون میخواد تا خانهاش را ترک کنند. فکرت میگه باشه من فقط خواستم بهت یه فرصت بدم اما اینو بدون که من عقب نشینی نمیکنم و به زودی تو زندان میوفتی و از اونجا میرن.
وهاب موشی که در خانه شب گذشته گرفته بود را کشته سپس توی پاکت میندازه و به پسر بچه پول میده تا روی میز حشمت بزاره وسط رستوران. وقتی سر میزش برمیگرده میبینه که یه پاکت روی میزش با باز کردن پاکت و دیدن موش حسابی میترسه و مشتری هاش هم با دیدن موش جیغ میزنن و از اونجا میرن. او حسابی عصبانی میشه یکی از افراد حشمت پسر بچه را پیدا میکنه و پیش حشمت میاره و ازش میپرسه که کی خواسته همچین کاری انجام بده اون بچه مشخصات وهاب را میده حشمت که میفهمه کار وهاب بوده عصبانیتش چند برابر میشه. عبدالقدیر افرادشو میفرسته تا علیرضارو پیدا کنند و بکشنش. علیرضا با دیدن افراد عبدالقدیر از آنجا فرار می کند. بتول با شرمین به طرف خانه حشمت میرن.
بتول نقشه میکشه و به شرمین میگه برو و به نگهبان های خانه حشمت بگو اومدم تا یک سری از لباسهای بتول را که مونده بردارم و تمام سعیتو بکن تا موافقت کنند وقتی رفتی داخل خانه یکراست برو سراغ اتاق خواب حشمت و اسلحه را بردار و بیا بیرون شرمین موفق میشه اما وقتی در حال تلاش کردن است که در گاوصندوق باز کنه حشمت همون موقع میرسه شرمین موفق میشه تا اسلحه را برداره و همه چیزو سر جاش بزاره. حشمت دلیلشو میپرسه که شرمین میگه اومدم لباساشو بردارم هیچ چیز دیگه ای نداریم که بپوشیم حشمت میگه اینارو هم با پول من خریده و اجازه نداری برداری ببری و آن را از خانه اش بیرون می کند. بتول خوشحال میشه و مادرشو تشویق میکنه و میگه آفرین مامان خوشگلم میدونستم که از پسش بر میای. هاکان تو گاراژ عبدالقدیر هست که تلفن زنگ میخوره و بهش میگن که هامران را پیدا کردن. او نامه ای مینویسه و به سمت آدرس میره اما وقتی اونجا میرسه هامران از پشت اسلحه روی سرش میزاره و از مقابل هم دو نفر سمتش نشونه میگیرن هاکان میگه داری اشتباه می کنی اونجوری که فکر می کنی نبوده اما هامران گوشش بدهکار نیست….