خلاصه داستان قسمت ۶۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای  چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.

قسمت ۶۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
قسمت ۶۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

قسمت ۶۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

ییلدیز با غمزه به طرف رستوران اکین راهی میشن. وقتی به آنجا می رسند امیر از قصد چند تا دخترو میفرسته تا پیش جانر برن و باهاش احساس صمیمیت کنند جوری که نشون بده همدیگر را خیلی وقته میشناسند. جانر که اون دختر هارو نمیشناسه حسابی جا میخوره و نمیدونه ماجرا از چه قراره! غمزه و ییلدیز نظرش به میز جانر جلب میشه و از ییلدیز میپرسه که اونجا چه خبره؟ اون دخترا کین دیگه؟ ییلدیز بهش میگه اونا دوست دختر های قدیمیه جانر هستند، ییلدیز با غمزه صحبت میکنه تا با جانر بیشتر رفت و آمد کنه و واسش کلاس یوگا بزاره، غمزه هم قبول میکنه. هاندان به خانه دوعان میره و کومرو با دیدن او باز به هم میریزه و ازش میپرسه که دوباره اینجا چیکار می کنی؟ او بهش میگه من به زودی می خوام برگردم، کومرو با شنیدن این خبر جا میخوره. هاندان به کومرو میگه من اومده بودم اینجا فقط بخاطر تو، میخواستم باهات وقت بگذرونم و بهت نزدیک بشم ولی حالا که میبینم دلت نمیخواد و راضی نیستی خوب دیگه دلیلی ندارم که اینجا بمونم و بهش میگه میخوام حداقل این آخرین روزهارو پیشت باشم، نترس اجازه تو هم از دوعان گرفتم.

هاندان میگه می خوام امشب شامو خودم درست کنم. جنک به اندر زنگ میزنه و بهش خبر میده که من از بانک اخراج شدم به خاطر اشتباه یه نفر و نمیتونم کاری که ازم خواستی را انجام بدم. اندر بهش میگه باشه و باهاش قرار میزاره تو یه رستوران که با همدیگه صحبت کنن. اسما با هالیت جان وقتی به پارک میره همان زن را میبینه که به قمار دعوتش کرده بود وقتی متوجه میشه داره با یه نفر دیگه حرف میزنه با عصبانیت پیششون میره و به همشون میگه که این زن کلاهبردار است و باهاش درگیر میشه. سادایی اسما را در پارک میبینه و به سمتشون میره و جلوی اسما را میگیره و میفهمه که اسما درگیر قمار شده بوده. ییلدیز به خانه میره و متوجه میشه که هاندان در نبودش اونجا بوده و به خاطر اینکه پاش به خانه دوعان باز شده عصبانی و کلافه میشه و به طرف خانه هاندان میره. ییلدیز بعد از کمی بحث کردن با هاندان با طعنه و کنایه بهش میگه که از اندر شنیدم هیچ پول و ثروتی نداری! و نقشه ای داری که اومدی اینجا! هاندان میخنده و به خاطر این فکر بچه گانه اش مسخره‌اش می‌کند اما وقتی ییلدیز از اونجا میره حسابی عصبانی میشه که چرا اندر همچین حرفی به ییلدیز زده و چجوری تونسته از ماجرای بی پولیش با خبر شده؟!

سادایی پیش چاتای میره و بهش میگه که تو پارک فهمیدم که اسما گرفتار قمار شده بوده و بدهی بالا آورده بوده. چاتای بهش میگه اتفاقاً از مدرسه هالیت جان هم به من زنگ زدند و گفتند که پولی که به حساب مدرسه ریخته بودن احتیاجی نبوده و به حساب سیلدیز زدن. چاتای به سادایی میگه حتما ییلدیز اون پولو برای بدهی اسما مادرش میخواسته. ییلدیز به چاتای زنگ میزنه و بهش میگه که مدرسه پولی که زده بودیو برای من زده مثل اینکه فعلاً پول لازم نداشتند و ازش میخواد تا یه شماره حسابی چیزی بده تا پولو براش واریز کنه. چاتای بهش میگه اتفاقاً قبل از تو مدیر مدرسه بهم زنگ زد و گفت که پولو برای تو زده. ییلدیز شرمنده میشه و نمیدونه باید چی بگه. چاتای میگه لازم نیست برای من پول بزنی بزن به حساب هالیت جان. وقتی دوعان به خانه برمی گرده ییلدیز پیشش میره و بهش میگه من یه پیشنهاد دارم چطوره که یکی از پسرهای دوستامو با کومرو آشنا کنیم؟ تا این جوری با یه آدم درست حسابی ازدواج کنه و دوباره گرفتار آدم های نادرست نشه و اشتباه گذشته اش و دوباره تکرار نکنه، دوعان خوشش میاد و تایید میکنه.

موقع خوردن شام همه سر میز نشستن و هاندان هم پیش آنها رفته موقع غذا خوردن هاندان با طعنه و کنایه بهشون میگه که متوجه شدم ییلدیز و مادرش بدهی بالا آورده بودند و برای اینکه بدهیشان را صاف کنند چند تا از کیف های کومرو را پنهانی بردن و فروختن همگی شوکه میشن و کومرو به شدت عصبانی میشه. ییلدیز و اسما حسابی جا خوردند و نمیدونن باید چی بگن. اسما خودشو به مریضی میزنه و از ییلدیز میخواد تا او را به اتاقش ببره. وقتی به اتاق اسما میرن اسما به ییلدیز میگه این از کجا متوجه شده؟ حالا ما باید چیکار کنیم؟ ییلدیز میگه کار خاصی نمی تونیم بکنیم تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که فقط انکار کنیم که همچین کاری انجام ندادیم. اندر سر قرار با جنک میره. وقتی به رستوران می رسد براش تعریف میکنه که به خاطر یکی از مشتری ها که اشتباهی مرتکب شده من اخراج شدم اندر با خودش فکر میکنه و حدس میزنه که اون فرد هاندانه به خاطر همین بهش میگه من میتونم برات یه موقعیت شغلی بهتر با سمت بالاتری واست جور کنم و در ازاش کاری باید برام انجام بدی. از مدرسه هالیت جان به چاتای تماس می‌گیرند و بهش خبر می‌دهند که پسرتون هالیت جان با یه نفر دیگه دعواش شده و کمی زخمی شده چاتای نگران میشه و خودشو به‌ سرعت به مهدکودک میرسونه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل پنجم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا