خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۶۲ سریال ترکی حسرت زندگی
عمر بعد از رفتن غمزه و بلاهایی که سرش اومده بهم ریخته و شبا تا صبح تو می خانه ها در حال خوردن نوشیدنیه و حال و اوضاع خوبی نداره و بعد از مست شدن میره تو ساحل قسمت قلعه دختر میشینه منتظر غمزه اونجا توهم غمزه را میزنه و فکر میکنه صادق غمزه ست. صادق به خاطر وضعیتی که داره اونو سرزنش میکنه و میگه این چه وضعیه هر شب هرشب باید بیام اینجا دنبالت! سپس میبرتش تو آرایشگاه و بعد از قهوه دادن بهش میگه که بیا حرفامونو یکی کنیم بهش گفتم هنوز ماهیگیریم یکم دیگه میایم سوتی ندی! عمر بعد از کمی که حالش بهتر میشه به خانه میره و اول به مادربزرگش سر میزنه و بعد میره تو اتاقش. مادربزرگش که بعد از اون ضربه حواسپرتی گرفته میره حاجی را بیدار میکنه و بهش میگه که یه پسر جوون هرروز صبح مست میاد تو اتاق من! حاجی که باور نمیکنه حرفاشو میگه آخه چه مستی مادر من و اونو به اتاقش میبره. حاجی به مسجد برگشته و وتقی میره اهالی محله بهش میگن که خیلی خوب شد که اومدین طاهر میره دنبال حاجی و بهش میگه عمر بازم نیومد؟ چند هفته ست نمیاد چخبره؟
حاجی میگه به فکر غمزه ست هنوز، طاهر از طلاق غیابیش از غمزه حرف میزنه که حاجی میگه به موقعش باهاش حرف میزنم. هاکان راننده یه مرد پولدار شده و نساء هم به کارهای خانه اش میرسه. همگی در حال کار کردنن تا بتونن وام هایی که برای درمان مادر حاجی گرفتن را پس بدن. شوکران تو خونه حاجی رشاد به کارهای خانه میرسه و نساء بچه کوچیکاشو سپرده پیش شوکران او از کارهای خانه حسابی عصبی و کلافه شده ولی کاریم نمیتونه بکنه. عمر با دیدن چمدان گوشه اتاقش یاد غمزه میوفته که قرار بود باهم فرار کنن و برن تا هالوک پیداشون نکنه سپس به گوشیش دوباره زنگ میزنه که میبینه در دسترس نیست و بهم میریزه. سر میز صبحانه طاهر با عمر درباره طلاقش حرف میزنه و بهش میگه که اون زن رفته دیگه الان پیش هالوکه! عمر از حرفاش عصبی میشه و میره بیرون که حاجی با طاهر دعوا میکنه و میگه اینم خراب کردی آخرش! گند زدی به حال و احوالشالان خیالت راحت شد! و با کلافگی میگه برم من بانک موعد قسط رسیده بگم یکم بندازه عقب…