خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیت‌های مختلف، روایتگر قصه‌هایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیت‌های اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالش‌های زندگی خود دست و پنجه نرم می‌کنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آن‌ها تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

قسمت ۶۸ سریال ترکی حسرت زندگی
قسمت ۶۸ سریال ترکی حسرت زندگی

قسمت ۶۸ سریال ترکی حسرت زندگی

غمزه بعد از سر کارش میره به آرایشگاه صادق تا چمدونشو برداره اونجا عمر با دیدنش دوباره باهاش دعوا می‌کنه و میگه تو چرا اومدی اینجا؟ دنبال بهونه‌ای که منو ببینی آره؟ و بهش میگه که اونجا دیگه نیاد اما غمزه میگه نه بابا تو کی باشی که واسه من تعیین تکلیف کنی! اینجا مغازه شوهر خواهرمه هر وقت بخوام میام هر وقت بخوام میرم اونا با هم کل کل می‌کنن که صادق کلافه میشه و با کلافگی میگه بس کنید بشینین با هم حرف بزنین بعد با هم دعوا کنید تو عصبانیت همون جا غمزه بهش میگه که تمام این مدت بازداشت بودم اونجا وقتی هالوک فهمید که حالا حالاها دیگه از زندان آزاد نمی‌شه تبرئه کرد منو و گفت که من تقصیری نداشتم که پیش تونا باشم و بعد از کمی بحث کردن عمر از اونجا میره. شب غمزه میره به دم در خانه حاجی رشاد و او با دیدنش عصبی می‌شه و دوباره بهش میگه که تمام این مشکلات مقصرش تویی سپس بعد از کمی حرف زدن غمزه بهش میگه می‌دونی الان پسرت کجاست؟ تو چه وضعیه؟ اگه می‌خوای بتونی دنبالم بیا. غمزه اونو می‌بره به همون می خانه ای که عمر اونجاست.

حاجی وقتی عمر را تو اون وضعیت می‌بینه عصبی می‌شه و باهاش دعوا می‌کنه و اونو از اونجا بیرون می‌بره سپس عمر و غمزه را سوار تاکسی می‌کنه و با هم میرن به طرف خانه. وقتی به خانه می‌رسند عمر را می‌برند حمام و رو سرش آب یخ می‌ریزند تا به خودش بیاد حاج رشاد عمر را سرزنش می‌کنه و بهش میگه من هم زنمو از دست دادم هم کارمو هم تو موقعیت‌های خیلی سخت و بدی قرار گرفتم اما به الکل پناه نبردم و فقط به خدا توکل کردم و صبر کردم در آخرم سربلند بیرون اومدم اما تو چی؟ این بلا رو سر منم آوردی! فقط ای کاش مرده بودم و نمی‌دیدم سپس بعد از کمی سرزنش کردنش بهش میگه دیگه نباید به سمت این کوفتی بری صبح میری سر کار شبم میای خونه جای دیگه‌ای هم نمیری همینی که گفتم! عمر با کلافگی میگه دیگه نمی‌ذارم کسی برام تصمیم بگیره هیچکی! و با عصبانیت از خونه میره حاجی حالش بد میشه و اونو روی مبل می‌نشونند که غمزه  میره دنبال عمر….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا