خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۷۹ سریال ترکی حسرت زندگی
سر میز شام فاطما به عمر و غمزه رسیدگی میکنه و با خوبی باهاشون رفتار میکنه که اونا جا خوردن که بالاخره فاطما حرفشو میزنه و میگه که دیگه ترفیع گرفتی خداروشکر حقوقت بیشتر میشه دیگه میتونین از اون لونه موش دربیارین، بیاین همین واحد کناری بازسازیش کنین همینجا زندگی کنین عمر میگه که من نمیتونم پدرم و مادربزرگمو تنها بزارم فاطما میگه خوب شوکران و طاهر هستن دیگه اونا ازشون مراقبت کنن! اونا باهم در اینباره حرف میزنن کن فاطما بهش میگه الان که دخترم ترفیع گرفته واسه حقوقش نقشه کشیدین؟ سپس به غمزه میگه فکر کردی واسه چی حاجی رشاد گفته بری اونجا؟ واسه اینکه تو مخارج خونه کمک باشی! عمر با عصبانیت بهش میگه حد خودتونو بدونین صبر منم داره لبریز میشه سپس با غمزه میرن که همگی فاطما را سرزنش میکنن به خاطر این رفتارش. جلوی در خونه عمر و غمزه باهم حرف میزنن و آروم میشه جو که غمزه وقتی میفهمه وجدانو صبح رفته دیده جا میخوره و دوباره باهاش دعوا میکنه. وقتی میرن داخل خونه اونجا بقیه هم در جریان قرار میگیرن. حاجی و طاهر عمر را سرزنش میکنن که وجدان وقتی میبینه در خونه بازه میره داخل و با دیدن نیلوفر باهاش حرف میزنه و ازش میخواد تا برن اونجا اما نیلوفر نمیخواد بره و میگه همینجا میمونم وجدان التماسش میکنه و میگه یه کار خوب پیدا میکنم در آخر نیلوفر وقتی آروم میشه از همشون تشکر میکنه و میگه بهتره برم با مامانم نمیتونم تو این وضع تنهاش بزارم. وجدان و نیلوفر میخوان از اونجا برن که حاجی رشاد اجازه نمیده و میگه شما هم همین جا بمونین همه جا میخورن اما وجدان قبول میکنه.
غمزه پکر شده که وقتی عمر باهاش تنها میشه میگه اینکه تصمیم من نبوده پس چرا برای من قیافه میگیری؟ سپس با همدیگه حرف میزنن و سعی میکنن آروم بشن. وجدان وقتی طاهر را تنها میبینه میره پیشش و پولی که بهش داده بود را میخواد پس بده طاهر با عصبانیت بهش میگه پولی که بهت دادم به اندازه یک ماهت کافی بود سریعاً از اینجا برو اما وجدان باهاش بحث میکنه و میگه بیا پولاتو بگیر واسه خودت از اینور خودت کمک میکنی بعد منت میزاری؟! سپس پولا را تو صورتش میزنه که شوکران به اونجا میره و بعد از رفتن وجدان باهاش دعوا میکنه و میگه ماجرای این پول چیه؟ همگی دوباره از سر و صدا جمع میشن که طاهر با گریه میگه میخواستم فقط منم یه کمکی کرده باشم و در آغوش پدرش گریه میکنه شوکران با گریه و ناراحتی از خونه بیرون میره….