ُ خلاصه داستان قسمت ۸۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه (قسمت آخر)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۱ فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.
قسمت ۸۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
فردای ان روز اسما حوصله اش تنهایی در خانه سر میره به خاطر همین به امیر پیشنهاد میده تا با همدیگه به پارک برن و هالیت جان را بگردونن امیر هم قبول میکنه. تو پارک امیر با هالیت جان سرگرم بازی کردنه که اسما پایش پیچ میخوره، امیر پیشش میره تا ببینه چه اتفاقی افتاده خوبه یا نه! اما وقتی حال اسما خوب میشه متوجه میشن که هالیت جان نیست! آنها حسابی میترسن و کل پارک را زیرو رو میکنن تا هالیت جان را پیدا کنند اما موفق نمیشن. ییلدیز تنهایی تو رستوران نشسته و منتظر دوعانه که هاندان به اونجا میره و برای اینکه اعصاب اونو خورد کنه بهش از قصد میگه میبینم که با گیزم خوب گرم گرفتی و باهاش کنار اومدی! آفرین فکر نمی کردم انقدر روشن فکر و مدرن باشی! ییلدیز میگه چی میگی؟ نمیفهمم! منظورت چیه؟ گیزم چه ربطی به روشن فکری داره؟ هاندان بهش میگه اهان تو از این قضیه خبر نداشتی؟ گیزم دوست دختر قبلیه دوعانه! یه رابطه ی خیلی طولانی و کش دار داشتن حتی وقتی من با دوعان ازدواج کردم از رابطه اونا خبردار شدم و فهمیدم مال خیلی وقت پیشه! این کار را هم دوعان واسه گیزم جور کرده! البته نمیخواد ناراحت بشی این موضوع مال خیلی وقت پیشه! خواهشا به کسی نگو که از من این چیزارو شنیدی! حوصله داستان ندارم و از اونجا میره. وقتی دوعان سر میز میاد ییلدیز باهاش دعوا میکنه و میگه تو منو احمق فرض کردی؟ چرا منو آوردی اینجا؟ چرا بهم نگفتی گیزم دختر سابقته؟ تو رسما منو احمق فرض کردی؟
دوعان جا خورده و میگه این چه حرفیه که میزنی! معلومه که اینجوری نیست! این ماجرا مال خیلی وقت پیشه یجوری عصبانی شدی که انگار مال همین الانه! ییلدیز میگه تو نباید پنهون میکردی اینو از من! در ضمن مجبور نبودم که با دوست دختر ًگذشته تو غذا بخورم! دوعان میگه مگه من بهت میگم که چرا هردفعه با بهونه های مسخره میری با شوهر سابقت بیرون؟ ییلدیز از شنیدن این حرف عصبانی میشه و میگه باورم نمیشه واسه همچین موضوعی همچین چیزیو وسط کشیدی! و با عصبانیت از اونجا میره. اندر، ییلدیز را در حال رفتن به سمت هتل میبینه و پیشش میره و با تعجب میگه چیشده ییلدیز؟ چه انقدر بهم ریخته ای؟ ییلدیز میگه حالم خوب نیست الان با دوعان دعوا کردم اعصابم حسابی خورده اینجارو نمیتونم تحمل کنم! احتیاج دارم برم خونه فقط خونه آرومم مبکنه! اندر بهش میگه وقتی تو حالت خوب نیست و میخوای بری من چرا اینجا بمونم آخه؟ منم باهات میام. ییلدیز میخواد آژانس بگیره که اندر میگه لازم نیست! امروز میدونم چاتای میخواد برگرده ما هم باهاش برمی گردیم ییلدیز قبول میکنه و به اتاقش میره تا لباس هایش را جمع کنه. ادم های دوعان شب قبل به دستور خود دوعان ماشین چاتای را دستکاری کردن و ترمزشو بریدن! مراد چاتای و ماشینش را زیر نظر داشت که میبینه اندر سوار ماشین چاتای شده و او هم میخواد بره. به خاطر همین مراد پیش دوعان میره و بهش خبر میده به مشکلی پیش اومده! دوعان میگه چیشده؟ مراد بهش میگه الان دیدم اندر خانمم سوار ماشین چاتای شد فکر کنم ایشون هم باهاشون میخوان برگردن ! دوعان کمی فکر میکنه و میگه عیبی نداره قسمت و تقدیرش این بوده! اینجوری با یه نشون ۲تا تیر زدیم از دست اندر هم خلاص میشیم.
اما تو اون فاصله زمانی که مراد رفت پیش دوعان، ییلدیز هم سوار ماشین چاتای میشه که از چشم های مراد دور میماند. آنها حرکت میکنن و به طرف جاده میرن. از طرفی دوعان به هتل برگشته و اتاقش را زیر و رو می کند اما ییلدیز را پیدا نمی کند به خاطر همین کلافه میشه و بهش زنگ میزنه تو کجایی؟ ییلدیز با عصبانیت میگه من با چاتای و اندر دارم برمیگردم سمت استانبول! میرم خونه بیا اونجا باهم دیگه صحبت میکنیم. دوعان با شنیدن این خبر حسابی شوکه میشه و با عصبانیت به ییلدیز میگه همین الان از اون ماشین پیاده شو! اما ییلدیز اعتنایی نمی کند و تلفن را قطع می کند. دوعان به مراد میگه ییلدیز هم باهاشون داره میره! و با عجله میخواد به طرف آنها بره. تو جاده یه کلمیون جلوی راه چاتای قرار میگیره که وقتی چاتای میخواد ترمز کنه میبینه ماشین ترمز نداره! همگی میترسن و چاتای نمیدونه باید چیکار کنه سپس هول میکنه و کنترل ماشین را از دست می دهد و از دره به پایین پرت میشن. دوعان با نگرانی و استرس به طرف ماشینش می دود تا خودش را به انها برساند.
پایان فصل پنجم