خلاصه داستان قسمت ۸۵ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۸۵ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۸۵ سریال ترکی حسرت زندگی
جو خانه شوکران میریزه بهم و شوکران بهشون میگه از خونه اش برن بیرون. طاهر میخواد به وجدان حمله کنه که عمر جلوشو میگیره طاهر میگه اگه بچه من بود چرا تا الان چیزی نگفتی؟ وجدان میگه گفتم بارها گفتم همون موقع ولی اعتنا نکردی طاهر جا میخوره و میگه داری دروغ میگی! وجدان بعد از بهم ریختن اونا از اونجا میره طاهر به عمر میگه دیگه مطمئنم که قصدش فقط نابودی زندگی میکنه چیز دیگه ای نیست! عمر میگه آروم باش آزمایش انجام میدیم میره پی کارش دستش رو میشه. غمزه میره پیش شوکران تا باهاش حرف بزنه که میبینه اصلا مساعد نیست و از نظر روانی کاملا ریخته بهم و با لباس رفته حموم و خودشو برای بار چندم با لباس داره میشوره غمزه جا خورده و سعی میکنه بیارتش از حمام بیرون تا باهم حرف بزنن و برن بیرون یه هوایی بخوره اما او میگه نه ۵ بار دیگه باید خودمو بشورم. وجدان شب میره خونه نساء که او باهاش دعوا میکنه بابت کارایی که کرده و باز کردن در خونه اش برای هاکان سپس میگه ببین دخترتو به چه روزی انداختی؟! او میگه اونی که دختر منو به این حال انداخته شماهایین! دیگه باید با این واقعیت کنار بیاین! نساء وقتی ازش میفهمه که به شوکران گفته ماجرارو سرزنشش میکنه و بهش میگه اگه از این خونه پاتو بزاری بیرون دیگه نمیتونی برگردی باید تو کوچه بمونی فهمیدی؟ و خودش میره سمت خونه شوکران.
وقتی میره غمزه میره دم در که او با دیدنش جا میخوره و میگه چرا خیسی؟ او بهش میگه که چند ساعته شوکران رفته تو حموم نمیاد بیرون و باهم میرن تو حموم و هرکاری میکنن بیرون نمیاد بعد از چند دقیقه بالاخره راضیش میکنن و میرن بیرون. شوکران دوباره بهم میریزه که اونا آرومش میکنن سپس شوکران ازشون میخواد برن خونشون و تنهاش بزارن. اونا وقتی به خونه میرن ماجرارو برای حاجی رشاد هم میگن که طاهر میگه من مطمئنم که داره دروغ میگه حاجی با ناراحتی میگه دروغ نیست به من اومد گفت که حامله ست طاهر ازش با عصبانیت میپرسه که چرا به اون نگفته حاجی میگه من بارها ازت پرسیدم باهاش رابطه داشتی یا نه تو بهم گفتی نه منم فکر کردم داره دروغ میگه که نامزدیتو با شوکران بهم بزنه! طاهر عصبی میشه و با گریه و درماندگی میگه شوکران حتما ازم طلاق میگیره! مسبب این حال وجدان منم! چطور بهم نگفتی! عمر به نساء زنگ میزنه و بهش میگه که وجدان به بابا گفته بوده که حامله ست نساء جا میخوره و میگه پس چرا به طاهر چیزی نگفته بوده؟! عمر میگه حالا حضوری باهم حرف میزنیم. همه ریختن بهم و نمیدونن چیکار باید بکنن….