داستان کامل قسمت سوم سریال گیلدخت از شبکه ۱

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت سوم سریال گیلدخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی که در ۶۰ قسمت ساخته شده است را می خوانید، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

قسمت سوم سریال گیلدخت

خانم گل بالای سر بیماری نشسته و او را مداوا می کند که فیروزه دوان دوان خودش را به او می رساند و با خودت به خانه خان می برد.

تقی خان در ایوان عمارتش نشسته و خانم گل هم به کنارش می رود و یک لیوان از دمنوش های خودش را بهش می دهد و کم کم سر صحبت را باهاش باز می کند.

خانم گل مستقیما سر اصل مطلب می رود و از تقی خان می پرسه می دونی برای چی این جام که او بله ای می گه و ادامه میده اگر نمی دونستمم با پرسیدن شما فهمیدم ولی اون شخص باید مجازات شه و من از حرفم نمی گذرم…

خانم گل با شنیدن حرف های خان باز هم جا نمی زند و می گوید شما خودتون مقصر این ماجرا هستید، گلنار با لباس مبدل رفته بود و کسی او را نمی شناخت، اگر دادار دودور نمی کردین کار به این جا ها کشیده نمی شد…

در ادامه هم با دیدن سکوت تقی خان از عدالت و عطوفت او می گوید و موفق می شود که تقی خان از خیر جون میرشکار بگذرد… با سکوت رضایتمندی او هم سریعا میگه میرشکار را آزاد کنید و دیگر داغش نزنید…

تقی خان هم می گوید قبل از این که تبعیدش کنم باید ببینمش و باهاش حرف بزنم…

خانم گل خوشحال رو به تقی خان از این که رویش را زمین ننداخته، تشکر می کند و می گوید دیگر دوره زمونه عوض شده، یقینا در آینده گلنار هم به بچه هاش این حرف و خواهد زد و می رود…

یکی از تفنگ چی ها میرشکار را پیش تقی خان برده، تقی خان شروع به حرف زدن می کند و می گوید از جونت گذشتم و قصد دارم برای تنبیه تو را به یک جای دور بفرستم تا همه بفهمن بی احترامی به خان و خانواده اش مجازات دارد…

اسماعیل میرشکار خودش را نمی بازد و می گوید خان، من بی ناموسی نکردم، برای خانواده ام خط نوشته بودم تا برای رسم و رسوم ها خدمت برسند و کار دل کار عقل و منطق نیست که تقی خان اخم هایش را تو هم می کشد و می گوید از دارالخلافه خبر رسیده، شازده قجری به خاستگاری گلنار می آید و می رود… اسماعیل میرشکار هم همان جا با شونه های افتاده شوکه از شنیدن حرف های تقی خان، گریه می کند و رفتن خان را می بیند…

تقی خان آماده رفتن شده و به سمت کاروانش همه حاضر و آماده ایستاده اند، می رود… گلنار در اتاقش نشسته و از پشت پنجره رفتن پدرش را تماشا می کند، تقی خان هم جای خالی او را میان باقی اهالی خانه برای خداحافظی می بیند، نیم نگاهی به پنجره اتاق دخترش می کند و می رود…

احترام سادات هم به همراه ندیمه های اطرافش پشت سر خان آب می ریزند و به خان تاکید می کند، او را از خودش بی خبر نگذارد…

گلنار می خواد، اسماعیل را ببیند که رحمت به او اجازه نمیده و می گوید خان دستور داده اجازه ندیم شما نزدیک میرشکار شوید، گلنار عصبی شروع به داد و بیداد می کند که مهربان بانو به سمتش می رود و او را آرام می کند، در آخر هم بهش قول میده که شب اسماعیل را به وعده گاه ببره تا با هم خداحافظی کنند…

گلنار آرام به اتاقش می رود و در خیال خوشش غرق می شود ولی در واقع، مهربان بانو او را گول زده و هم چین کاری برای گلنار انجام نمی دهد…

یکی از تفنگ چی های خان، نامه ای از طرف اسماعیل میرشکار برای گلنار می برد، او هم گردن بندی که به گردنش دارد را باز می کند تا تفنگ چی آن را به میرشکار برساند…

گلنار نامه ی اسماعیل را در اتاقش می خواند و از خوشحالی روی پا بند نیست، او مشغول رویا بافی است و همان جا روی میز خوابش می برد، بعد از تاریکی هوا که تفنگ چی ها آماده بردن میرشکار شده اند، گلنار با شنیدن صدای اسب ها از خواب می پرد و می خواهد برای دیدن میرشکار بیرون برود که متوجه قفل بودن در اتاقش و وعده دروغین مهربان بانو می شود و هر چی التماس می کند و به در می کوبد کسی در را برایش باز نمی کند…

گلنار به سیم آخر زده و کمی بعد از پنجره اتاقش خودش را به بیرون می رساند و بعد از پوشیدن شنلش به سمت اسبش میره تا آن را زین کند که امجد یکی تفنگ چی های خان تلاش می کنه تا جلوشو بگیره ولی موفق نمی شه و گلنار با زن و بچه اش تهدیدش می کنه و موفق به بیرون رفتن از عمارت می شود…

میرشکار هم چنان اسیر در تفنگ چی های تقی خان است ولی دور از چشم آن ها میخی را از داخل چوب درشکه بیرون می کشد و قفل دستش را باز می کند که یادگاری گلنار هم از دستش می افتد…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا