ریشه ضرب المثل سوزن همه را میپوشاند اما خودش لخت است چیست؟
احتمالا همه شما این ضرب المثل سوزن همه را میپوشاند اما خودش لخت است را چه به صورت مثل و یا به عنوان معما شنیده اید حال بیایید ببینیم این ضرب المثل از کجا آمده و در کجا کاربرد دارد .
یکی از ضرب المثل های فارسی که البته امروز کمتر به کار میرود و البته میتوان گفت کمتر هم کاربرد دارد، «ضرب المثل سوزن همه را میپوشاند اما خودش لخت است» میباشد. این ضرب المثل تمثیلی است از آدمهای از خود گذشته که برای دیگران کار میکند اما به فکر نیازهای خودش نیست. در این مطلب مفهوم و کاربرد این ضرب المثل را میخوانید، سپس یک داستان کودکانه درباره ضرب المثل سوزن همه را میپوشاند، اما خودش لخت است خواهید خواند.
کاربرد و معنی ضرب المثل سوزن همه را میپوشاند اما خودش لخت است
این ضرب المثل درباره انسانهای بخشندهای به کار میرود که به فکر دیگران هستند و اغلب از خودشان و نیازهای خودشان غافل میمانند. مثل سوزن که کارش دوختن و پوشاندن عریانیهاست، اما خودش لباسی به تن ندارد.
داستان ضرب المثل سوزن همه را میپوشاند اما خودش لخت است
ریشه و حکایت این ضرب المثل مشخص نیست و شاید بتوان گفت حکایتی ندارد بلکه فقط تمثیلی است از انسانهای فداکار که به خودشان رسیدگی نمیکنند و فقط به فکر دیگران هستند. اما ما با تخیلات خود، داستانی کودکانه برای این ضرب المثل ساخته ایم که میتوانید بخوانید:
در دنیای عحیب و غریب اشیاء، هر کس به کاری مشغول بود. بالشت تنبل چاق گوشه ای لم داده بود و تلویزیون تماشا میکرد. چرخ خیاطی که در حال کار بود یکریز غر میزد و سر و صدا میکرد، گاهی هم لج میکرد و هر بار به بهانهی خراب شدن یکی از اعضای بدنش از کار دست میکشید. دکمه ها با دو چشم سیاه بزرگ به اطرافشان خیره شده بودند و حرفی نمیزدند. دوک نخ هم مدام دور سرش میچرخید و ورزش میکرد تا لاغر و لاغرتر شود. در این میان پیرزن خیاط شروع کرد با اشیاء حرف زدن و درد دل کردن. بیچاره به یاد همسر مرحومش افتاده بود. میگفت خدا حاج اکبر را بیامرزد. تا عمر داشت زحمت کشید و کار کرد و هر چه داشت و نداشت، برای بچه هایش خرج کرد. یکی یکی آنها را به دانشگاه فرستاد، برایشان کتاب و دفتر و کامپیوتر و هر چه لازم بود خرید، بعد هر کدام را فرستاد خانهی بخت و خلاصه تمام دار و ندارش را وقف فرزندانش کرد. حاج اکبر هیچوقت به فکر خودش نبود. نه ماشین داشت نه خانه، نه به سر و وضعش میرسید نه حرص و طمع شکم داشت. عشقش بچه هایش بودند. روزی که میخواست از دنیا برود وابستگی به این دنیا نداشت. اما کسی هم به دادش نرسید که خرج کفن و دفنش را بدهد. من اگر همین خیاطی را بلد نبودم و کار نمیکردم، اگر پس انداز نداشتم، آن وقت نمی دانم چه کسی میخواست به دادمان برسد… اشیاء که تا آن موقع داشتند گوش میدادند یکی یکی به حرف درآمدند. بالشت نفس عمیقی کشید و گفت دستمریزاد حاج خانم. شما هنرمندی. زحمات شما قابل تحسین است. دوک نخ با عشوه گفت: عشق هم عشقهای قدیم، خدا حاج اکبر را بیامرزد. چرخ خیاطی شروع کرد به فاتحه خواندن برای حاج اکبر، دکمه ها که با چشمهایشان همه را خوب میپاییدند و دقیق بودند، به هم نگاهی کردند و گفتند: چقدر بعضیها فداکارند، بی سر و صدا برای دیگران زحمت میکشند و کم کم خودشان را فراموش میکنند، مثل سوزن، همین سوزن ما که سرش توی کار خودش است و یکسره کار میکند تا لباس بدوزد. سوزن همه را میپوشاند اما خودش لخت است! سوزن که تا آن لحظه مشغول کار بود، با آن تن نحیف و باریکش یک لحظه ایستاد. دهان کوچکش به لبخندی باز شد. از تعریف و تمجیدی که درباره اش شده بود تشکر کرد و دوباره شروع کرد به دوختن درزهای لباس. |
منبع : ستاره
بیشتر بخوانید :
داستان ضرب المثل “یک بار جستی ای ملخ، دو بار جستی ای ملخ، بار سوم چوب است و فلک”