شعرهای زیبا با مضمون گیسو همراه با عکس نوشته
شعرهای زیبا با مضمون گیسو
هر عاشق دیوانه که در جمله گیتی است
بر پای دلش سلسله موی تو دیدیم
سر حلقه رندان خرابات مغان را
دل در شکن حلقه گیسوی تو دیدیم
از مغربی احوال مپرسید که او را
سودازده طرّه هندوی تو دیدیم
آن کس که آفریده نگاهت خمار بود
در خلق و آفرینش دل بیقرار بود
لب را که میسرشت خجالت کشیده بود
سرخی صورتش همه جا آشکار بود
ابرو که میکشید مدادش شکسته بود
گیسو که میبرید هوا تار تار بود
گرمای هر دو دست تو را جاودانه ساخت
آرامشی که تا به ابد ماندگار بود…
هر چه شد آن پیچک گیسو به هم تابیدهتر
مشکل این عاشق سرگشته شد پیچیدهتر
سُست شد ایمان من تا تاب دادی زلف را
خواستی این شاخه پوسیده را، پوسیدهتر
بیشتر در دام راه افتاد این گم کرده راه
هرچه شد این عاشق گمراه دنیادیدهتر
در میان ابرهای تیره دل زیباتری
ماه من از اینکه هستی باز هم پوشیدهتر
قیمتی تر میشوی همچوم عقیق سرخ رو
هر چه باشی ای دل عاشق به خون غلتیدهتر
دست و پا گم کردی ای دل کاشکی لب وا کنی
در میان اهل معنا بعد از این سنجیدهتر…
گیسو بتکان دختر زیبای غزلها
آب از سر من رفته و دیگر چه حجابی؟
دیشب زدم از خواجه پی هر دومان فال
می گفت: حلال است به ایام شبابی
زندان اگر آغوش تو، سلول تو بازوست
به به که چه بندی، چه قرنطینه نابی
نشسته دشنه گیسو به زیر روسریت
حجاب کن به حجابت غلاف میگویند
قبول کرده ام این را که عاشقت هستم
به گریههای بلند اعتراف میگویند
تجمعی که اساسا به موت وابسته ست
به سر به زیری من اعتکاف میگویند
گذشته از خط قرمز لبت خبر داری؟
به رنگ قرمز تند انحراف میگویند
هزار وعده خوبان یکی وفا نکند
تو فرق میکنی آخر خلاف میگویند
قبیلهام به زبان مولف تاتی
همیشه فاصلهها را شکاف میگویند
طرح موهای قهوهایرنگت
کشف یک فرشباف تبریزیست
نقش برجستههای گیسویت
چند سوغاتی از نشابورند
شعر و متن در مورد باد و مو
وقتی که موج موج به رقص آمد، در باد گیسوانِ پریشانت
میریخت روح تازه بارانها، برشانههای عاشق و لرزانت
روزی برون برآمدی از خانه، موگیر را ز موی رها کردی
دیدم از آسمان که فرود آمد، «انجیل»ها به گوشه دامانت
هر شرفه صلابت پایت را، همواره جویبار غزل میساخت
گلهای سرو یاسمن و نسرین، در گوشههای باغ پریشانت
گیسو به باد میدهی، میسوزی، ما این زمینیان پریشان را
در آسمان تمام ملایکها، انگشت به لب گزیده و حیرانت
ارواحها شناوَری در باد اند، هر لحظه از تجسمِ رویایت
پیغمبران حادثهها آری، سوگند میخورند به چشمانت
“اهل الدین بحری”
✦✦✦
کسی در باد میخواند به نام گیسوانت شعر
و میجوشد ز دریای نگاه بی کرانت شعر
اگر تندیس زیبای غزل! آغوش بگشایی
شبی فواره خواهد زد میان بازوانت شعر
تویی مهمان ناخوانده که در رویای من یکشب
نهادی پا به دنیای دلم، با ارمغانت: شعر
تو حافظ، شمس،مولانا، تو بیدل، صائب و خیام
که زانو میزند هرروز و شب در آستانت شعر
تو شعر خلقتی آری، که در آیینه میباری
نگاهت شعر، چشمت شعر، گیسو شعر و جانت شعر
زمان افسانه خواهدکرد ما را در جنون روزی
مرا با داستانم تو! تو را با داستانت شعر
بیا گیسو رها کن تاشود طوفانی از مضمون
و در آیینهها پیچد به دور بازوانت شعر
“امین شیرزادی”
✦✦✦
سودای همرهی را گیسو به باد دادی
رفت آن سوار و با خود یک تار مو نبرده
✦✦✦
جان را شکنِ زلف تو شیدای جهان کرد
زان شامه گیسو که دهی باد بهاری
“سعید روزبه”
✦✦✦
گیسو بلند کرده نشاندی به دوش باد
هر تار موت تازه سواری به هر جهت
“سیدمحمدعلی رضازاده”
✦✦✦
سر گیسوی تو در مشت گره خوردهی باد
خبر از خانهی ویران شده در مه میداد
من همان نامهی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد
داس بر ساقهی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد
هر چه فریاد زدم، کوه جوابم میکرد
غار در کوه چه باشد؟: دهنی بی فریاد
داشتم خواب شفایی ابدی میدیدم
که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد
بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظرهایی تار ندارم در یاد
“احسان افشاری”
✦✦✦
گیسویم
شانه نه
شانه میخواهد
باد میرقصاند و
می پیچاند و
تاب میدهد
رنگ و لعاب میدهد
تن خسته رود
سجده بر سنگ میخواهد
بودنت برای همه نداشتههایم کافیست
غصههایم را
بر دوشت میآویزم
به تو تکیه میکنم
آرام آرام
دنیا از پیش چشمانم عبور میکند
چشم میگشایم
خورشید بازی نور و طلوع را
آغاز کرده است
و تو شب را
از لب پنجره کنار زدهای
“سمیه مشتاقی”
تک بیت های ناب درباره گیسو
بهشت است آنکه من دیدم نه رخسار
کمند است آن که وی دارد نه گیسو
آنان که به گیسو دل عشاق ربودند
از دست تو در پای فتادند چو گیسوی
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
هم ببیند جان جمال تو عیان
چون نهان شد در خم گیسوی تو
گیسو شکست و شد گره کار، بستهتر
کار دل شکسته ما شد شکستهتر
همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود
آه از این راه که باریکتر از موی تو بود
بخت بلندم آخر سر حلقه جنون ساخت
کان حلقههای گیسو شد حلقههای گوشم
این چه تابی است که آن حلقه گیسو دارد
که دل اهل جهان بسته به یک مو دارد
شبی گیسو فرو هشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن
یک شبی گیسوی مشکین تو دیدم درخواب
خواب آن یک شبه یک عمر پریشانم کرد
به سفر رفتی و خوبان همه گیسو کندند
در فراق تو عجب سلسلهها بر هم خورد
کجا بودی که دیشب تا سحر در فکر گیسویت
دلم خواب پریشان دید و من تعبیرها کردم
کنار پنجره گیسو به گیسوی شب و باران
حواست نیست عاشق کرده ای حتی درختان را
به زینت سر گیسوی تو نباشد اگر
شکوفهای ز سر شاخهای نخواهم چید
چو گیسوی تو ندارد بنفشه حلقه و تاب
چو طره تو ندارد بنفشه چین و شکن
رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوز
غرق گل است بسترم از بوی او هنوز
دوران شب ز بخت سیاهم بسر رسید
نگشوده تاری از خم گیسوی او هنوز
شب این سر گیسوی ندارد که تو داری
آغوش گل این بوی ندارد که تو داری
یک جهان دل بین که از گیسوی او آویخته
یک چمن گل بین که در پیراهنی افتاده است
حلقه گیسو به گرد گردنش حسرت نماست
ای دریغا گر رسیدی دست من در گردنش
زیر ناز گیسوی افشان بید سوسن و مینا و ناز افتاده مست
سلام دریا، سلام دریا، فشانده گیسو! گشوده سیما
یک پلک سرمه ریخت که بیدل کند مرا
رسولانِ سرِ زلفت پریشانند از هر سو
سایه در سایه سحرهای شبانه
جهانی را پریشان کرد از آشفتن یک مو
با نگاهی، دلبران گیسو پریشان میکنند
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
گاه با امواج گیسو، گاه با یک طره مو
به رخ گیسو فروریزی که دلها رابرانگیزی
آمدی با تاب گیسو، تا که بی تابم کنی
به گیسوان بلندت طلای صبح چکید
گیسو مگو که جاده ابریشم است این
سالها آرزویم دیدن مه روی تو بود
دچار غیبت هوشم، چه گفت در گوشم
آوازهای دشتی گیسوی خویش را
گیسو رها نکن به سراغم نیا بد است
پریشان کن سر زلف سیاهت، شانه اش با من
گیسوی تو با مشک ختن بازی کرد
شبی آن سیاه گیسو بگشاد راز با من
تا به سر سودای آن گیسوی دامنگیر دارم
به گیسوی تو سوگند ای سر زلف قرار من
دوبیتی و رباعی در مورد گیسو
تو که نازنده بالا دلربایی
تو که بی سرمه چشمون سرمه سایی
تو که مشکین دو گیسو در قفایی
مستی به شکستن سبویی بند است
هستی به بریدن گلویی بند است
گیسو مفشان، توبه ما را مشکن
ابرو کج دلربای چین چین دامن
گلچهره نازنین گیسو خرمن
آرامش دل ربوده چشمت، دیگر
شعر نو درباره گیسو
تو را میبینم ای گیسو پریشان در غبار یاد
با من
تو با من مهربانی میکنی چون مهر
مهری مهربان با من
پس از توفان
پس از تندر
پس از باران
به رنگ چشمهای روشنت دارد
نسیمی کز فراز باغ میآید
من اینک در خیال خویش خواب خوب میبینم
در یکی از شبها
یک شب وحشتزا
که در آن هر تلخی
بود پا بر جا،
و آن زن هر جایی
کرده بود از من دیدار؛
گیسوان درازش همچو خزه که بر آب
دور زد به سرم
فکنید مرا
عزیز دلم!
در شبی به درازای گیسوانت
به راز عشق پی خواهم برد
و برایت خواهم گفت
که عشق آنقدرها هم پیچیده نیست
که عشق میتواند بافتن ناشیانه گیسوان معشوقه ات باشد
آنگاه که بی وقفه مصراعی از سعدی را با خودت زمزمه میکنی:
کمندست آن که وی دارد نه گیسو
کمندست آن که وی دارد نه گیسو...
…
عزیز دلم!
برایت خواهم گفت
واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل
گیسوان من سفید میشوند
همچنانکه سطر سطر
خواستی که با تمام حوصله
تارهای روشن و سفید را
گفتمت که دستهای مهربانیات
در ابتدای راه
گفتمت که راه دیگری
انتخاب کن :
دفتر مرا ورق بزن
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهای دفتر مرا
من خستهام
میخواهم به عطرِ تشنه گیسو و گریه نزدیکتر شوم
کاری اگر نداری … برو!
ورنه نزدیکتر بیا
شیرین
سوگلی عشق
بالا بلند
گیسو کمند
از لابلای جنگل مژگانم
از ماورای منشورهای سرشکم
رنگینکمان مرمر عریانت
متن آهنگ گیسو فریدون آسرایی
به قربون ِصدای عشق و گیسوی بد اقبالش
به دستِ امنِ یار ِما پرنده اعتماد میکرد
مثال ِقاصدک تو باد… نکنه بی وفاست یارُم
نصیبُم از رخ ِماهش، به جز بغض غروبی نیست
حسود به ما شبیخون زد، دل بی کس، دل تنها
بگو طعنه زنند مردم دل بی صاحب ِ مارو
نپرسیدُم که اون چشمون ادامه کدوم دریاست
گیسو در شعر جهان
ای گیسوان انبوه که تا دوش حلقه حلقه فروریختهای!
ای زلف مجعد، ای عطر پر از نخوت
چه جذبهای برای آنکه امشب،
خوابگاه تاریک از یادبودهایی که در این گیسو خفتهاند،
ای جنگل عطرآگین، آسیای درمانده و آفریقای سوزان
همه دنیای دور و ناپیدا و کمابیش از میان رفته، در اعماق تو زیست میکنند
همچنانکه روح دیگران برفراز موسیقی شناور میگردد
بودلر
بیشتر بخوانید :
متن های زیبا درباره موی یار / عکس نوشته های جذاب موی دلبر