خلاصه داستان قسمت ۳۹۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۹۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۳۹۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر و بتول به طرف شرکت میرن و دمیر به منشیش میگه تمام پرسنل را جمع کند تا بتول را معرفی کند به همه. دمیر به عنوان وکیل شرکت بتول را معرفی میکنه و همه از تحصیلاتش و زیبارو بودنش تعریف میکنن جز یه نفر که به منشی میگه حس خوبی اصلا بهش ندارم شرکت را به باد میده. بعد از مراسم معارفه، دمیر به بتول وکالت نامه میده و میگه به خاطر اتفاق های اخیر احتمال داره نتونم خوب رسیدگی کنم به شرکت اینجوری میتونی تو به جای من وقتی نیستم به شرکت رسیدگی کنی. بتول که داره نقشه اش به خوبی پیش میره و روز به روز به هدفش نزدیک میشه حسابی خوشحاله و سریعا وکالت نامه را امضاء میکنه. بعد از انجام دادن تمامی کارها دمیر به عمارت برمیگرده و بتول تو شرکت میمونه و با عکس پدر دمیر یعنی عدنان حرف میزنه و میگه هیچ وقت فکر نمیکردی من به اینجا برسم نه؟
و پوزخندی می زند و همانطوری که پشت میز دمیر میشینه میگه گفته بودم بالاخره یه روزی به یه طریقی تمام اموال و املاکی که واسه پدرم بوده را پس میگیرم. دمیر تا میخواد سوار ماشین شود تا حرکت کند یکی از کارگرها پیشش می رود و خبر می دهد که یکی از آسیاب های سنگی آتیش گرفته، دمیر جا میخوره و بهش میگه سریعا به آتش نشانی زنگ بزنین تا خاموشش کنن. زلیخا با گولتن و ثانیه به گلخانه میرن و بهشون میگه ما مجبوریم امیت را تحمل کنیم یکسری مدارک دستشه که رو کنه همه چیز علیه ماست و دمیر زندان میافتد و زندگیش نابود میشه. گولتن و ثانیه زلیخا را در آغوش میگیرن و دلداریش میدن و بهش میگن که ناراحت نباش ما همیشه پیشتیم نگران هیچی نباش. دمیر به عمارت میرسه و خبر آتش سوزی آسیاب سنگی را به زلیخا میده، زلیخا تعجب میکنه و میگه آسیاب ها که سنگی هستن چجوری آتیش گرفته؟
دمیر میگه نمیدونم گفتم به آتش نشانی خبر بدن. همان موقع فکرت میاد و به دمیر میگه ازمیر بودم اونجا فهمیدم دارن باهم حرف میزنن و احتمال میدادن که کار تو باشه مرگ ارکان گوموش اوغلو. دمیر جا میخوره. فکرت بهش میگه بین تو و هاکان گوموش اوغلو چیه؟ چه دشمنی باهم دارین؟ دمیر انکار میکنه و میگه من اصلا رابطه ای ندارم باهاشون نمیشناسمش. زلیخا به حیاط عمارت میاد و به دمیر میگه تو جاده مرسین جلوی یه کامیون گرفتن و دزدیدن، راننده را هم حسابی مجروح کردن و الان بیمارستانه. دمیر شوکه شده که چجوری پشت سر هم این همه اتفاق می افتد که فکرت بهش میگه دمیر اینا اتفاقی نیست یه کاسه ای زیر نیم کاسه ست. دمیر میخواد بره به بیمارستان پیش راننده که فکرت اصرار میکنه منم میام اما دمیر میگه نمیخواد خودم میرم ولی فکرت زودتر از دمیر میره تو ماشین میشینه و تکان هم نمیخوره.
تو مسیر فکرت به دمیر میگه ماجرارو واسم تعریف کن. دمیر که میبینه فکرت دست بردار نیست بهش میگه ماجرا برای خیلی سال پیشه. با هاکان گوموش اوغلو برادر ارکان که الان مرده تو مرسین یه شرک تجاری داشتیم که باهم شریک بودیم. من دیدم شروت خوب پیش نمیره پا پس کشیدم گفتم نمیخوام ادامه بدم این شراکتو بعد از مدتی شرکت ورشکست شد و هاکان فرار کرد همین بود ماجرا چیز خاصی یا شخصی بینمون نبوده. فکرت میگه پس چرا باید باهات خصومت داشته باشه؟ دمیر میگه نمیدونم شاید فکر میکنه من از قصد اومدم بیرون از شراکت، ورشکست شدنشو از چشم من میبینه. فکرت و دمیر باهم به بیمارستان میرن تا ماجرا ببینن چی بوده. دمیر میپرسه چه اتفاقی افتاد؟
راننده میگه یه ماشین زده بود کنار درخواست کمک کرد منم تا زدم کنار ببینم چیشده ریختن سرم و کامیونو هم با خودسون بردن، فکرت میپرسه چیزی بهت نگفتن؟ راننده میگه چرا گفت به رییست سلام منو برسون. فکرت و دمیر با شنیدن این حرف شوکه میشن و تو فکر فرو میرن. زلیخا با عدنان در حال بازی کردن است که گلتن پیشش میره و زلیخا ازش میخواد که لیلا را از خواب بیدار کنه که شب هم بتونه بخوابه. گلتن به طرف اتاق لیلا میره که تو راه میبینه ردپای گلی روی کف خونه ست و وقتی به اتاقش میرسه میبینه لیلا نیست. فادیک از راه میرسه و بهش میگه و از سر و ثدا و استرس اونا زلیخا میاد و میپرسه چیشده؟ گلتن میگه لیلا نیست تو تختش. زلیخا که انگار یه پارچ آب یخ ریختن رو سرش دست و پاشو گم میکنه و با گریه از عمازت بیرون میزند و به همه میگه که به دنبال لیلا بگردن.
زلیخا چشمش به امیت می افتد و با عصبانیت به اهل عمارت میره و اسلحه برمیداره و به حالت دویدن به طرف امیت میره و با فریاد ازش میپرسه که بچه من لیلا من کجاست؟ همگی سعی میکنن جلوی زلیخارو بگیرن ولی نمیتونن از طرفی امیت فرار میکنه از زیر دستش و به داخل خانه میره. فکرت و دمیر از راه میرسن و میرن تا ببینن چیشده؟ زلیخا با خشم و گریه بهش میگه همه این بلاها تقصیر توعه بچه ام نیست لیلام نیست بگرد دنبالش. دمیر و فکرت بهم نگاه میکنن و تو شوک بزرگی میرن. دمیر دست و پاشو گم میکنه و میخواد خودش بگرده دنبال لیلا ولی فکرت میگه این کارت بیهوده ست چجوری میخوای پیداش کنی اصلا نمیدونیم کجاست باید بریم پیش پلیس.
دمیر مخالفت میکنه ولی فکرت بهش میگه تو به هاکان شک داری؟ دمیر میگه مطمئنم دیگه کار اونه و باهم به طرف پلیس میرن. دادستان به خاطر چیزهایی که شنیده تا حدی به دمیر مطمئن شده که قتل سودا کار اونه و مضنون اول این پرونده ست و شروع میکنه به ثبت کردن جرم دمیر که همان موقع دمیر و فکرت وارد اتاق دادستان میشه و میگه دخترمو دزدیدن. دادستان میگه به کسی شک دارین؟ دمیر میگه بله به هاکان گوموش اوغلو. در حین حرف زدن اونا فکرت که تو اتاق حضور داره پرونده ی کسی که به عمارت حمله کرده بود، روی میز دادستان نظرشو جلب میکنه. فسون به لطفیه خانم میگه که لیلا دزدیده شده و همگی شوکه میشن و پیشنهاد میدن که باهم به عمارت برن تا پیش زلیخا باشن و باهاش همدردی کنن…