خلاصه داستان قسمت ۴۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۴۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
زلیخا در طول مسیر به ازمیر با مهمت کارا روبرو میشود مهمت ازش میپرسه که به کجا داره میره و زلیخا براش تعریف میکند که برای فهمیدن یک سری از حقایق راهی ازمیره و به دنبال کسی به اسم هولیا کوموش اغلو میرود. مهمت وقتی می فهمد که زلیخا به دنبال خواهر خودش است اصرار میکند تا به همراهش برود به بهانه اینکه به تنهایی به اونجا نره و در آخر هم موفق می شود و مهمت با زلیخا به طرف ازمیر می روند. در طول مسیر مهمت برای اینکه از یک سری حقایق سر در بیاورد بهش میگه میتونی با من درد و دل کنی و هرچی که تو دلت هست را بگی. زلیخا یاد طرز برخورد دمیر و رفتارش با او میافتد و وقتی چشمش به انگشترش میافته یاد حرف دمیر میافتد که بهش گفته بود اگر انگشتر را از انگشتت در بیاری انگشتت را از جا می برم. زلیخا با یادآوری این خاطرات به هم میریزد و با عصبانیت به مهمت میگه ماشینو نگه دارد سپس با سرعت از ماشین پیاده شده و با تمام نیرویش انگشتر را پرت میکند و زیر گریه می زند.
مهمت برای این که او را آرام و دلداری بدهد در آغوشش می گیرد و بهش میگه بهتر است از این سفر صرف نظر کنیم و بزاریم برای یک وقت دیگه تا حالت بهتر بشه زلیخا با جدیت تمام میگه نه من باید به ازمیر برم به هیچ وجه از این سفر دست نمیکشم سپس به راهشان ادامه می دهند. لطفیه و ثانیه وقتی به عمارت برمی گردند به آنها خبر میدهند که زلیخا به تنهایی به سمت ازمیر رفته آنها از این کار زلیخا عصبی و نگران می شوند. لطفیه و ثانیه با همدیگه در پشت حیاط عمارت در حال صحبت کردن هستند که یکدفعه شرمین را می بینند که با یک ماشین لوکس آمریکایی وارد عمارت شده و پشت حیاط پارک می کند آنها از این ماشین تعجب می کنند که با کدام پول خریده! ثانیه به لطفیه میگه بتول وکالت تام از دمیر خان دارد نکنه داره از شرکت سو استفاده میکنه؟! لطفیه بهش میگه نه فکر نکنم بتول دختر تحصیل کرده و خوبیه همچین کاری نمیکنه و جفتشان حس میکنند که این وسط کاسه ای زیر نیم کاسه است زلیخا و مهمت در بین راه به یک هتل می روند تا بتوانند شب را استراحت کرده و صبح به مسیرشان ادامه دهند.
زلیخا از هتل به عمارت زنگ می زند و به لطفیه خبر می دهد که در مسیر مهمت همراهیش کرده و الان هتل رسیدند تا استراحت کنند سپس حال عدنان را ازش می پرسه. لطفیه با شنیدن صدای زلیخا آرام می گیرد فردای آن شب ثانیه به این نتیجه می رسند که به طرف اسپارتا بروند تا ببینند آنجا اتفاق خاصی افتاده بوده که باعث سکته علی رحمت شده بود یا نه! عبدالقدیر دم در خانه شرمین میرود تا به بهانه تحویل سند ماشینش سر و گوشی هم آب دهد شرمین ازش تشکر میکنه و دعوتش می کند به صرف یک فنجان قهوه عبدالقدیر هم تعارف را هوا می زند. تو این فاصله که شرمین قهوه بیاورد فسون از راه می رسد و به شرمین میگه که الان دیدم لطفیه با ثانیه از عمارت بیرون رفتند و پشت سرشان آب ریختند سفر می رفتند؟ شرمین بهش میگه آره داشتن میرفتن اسپارتا مثل اینکه تو فوت علی رحمت تکین شک دارند و احساس می کند اتفاقی افتاده. عبدالقدیر با شنیدن این حرف ها حسابی جا میخورد و کلافه می شود به خاطر همین قهوه سریع تشکر میکند و پشت سر ماشین لطفیه میره.
عبدالقدیر تومسیر به خودش میگه ما با یامان ها کار داشتیم که اول تکین ها پیدا شدند حالا این زنه. سپس سبقت می گیرد تا زودتر از آنها به اسپارتا برسد. ثانیه و لطفیه وقتی به آنجا می رسند یکراست به همان شرکت کارا ها میرود تا درباره مهمت کارا تحقیق کنند. وقتی داخل شرکت میرود از فردی که آنجا بود می پرسد چند وقت پیش فردی به اسم علی رحمت تکین از چوکوروا به اینجا آمده بود تا درباره مهمت کارا سوال کنه آن مرد بهش میگه آره یادمه یه مردی با اصالت و باریشی سفید. لطفیه وثانیه نشانه هایی را که میدهد تایید می کنند و ازش میپرسند که چه چیزی از شما پرسید؟ چی کار داشت؟ او میگه اومده بود درباره مهمت کارا سوال میکرد و تا می خواد دهن باز کند و تعریف کند عبدالقدیر یکدفعه وارد اتاق می شود و بهش میگه اومدم دنبال فاکتورها آماده است دیگه؟! سپس به لطفیه و ثانیه نگاه می کند و با تعجبی ساختگی بهشون میگه شما اینجا چیکار می کنین؟ لطفیه برایش توضیح میدهد که برای چه چیزی اومده و ثانیه در ادامه میگه و تا ایشون خواستن حرف بزنند شما اومدین.
عبدالقدیر یه جورایی حرف در دهان صاحب دفتر می گذارد و بهش میگه که از چوکوروا رفته و آنجا سرمایهگذاری کرد. زلیخا و مهمت وقتی به ازمیر می رسند به آدرسی که بهش دادن میروند ولی وقتی زنگ خانه را میزند متوجه می شود که سالهای پیش از آن خانه رفتن. زلیخا وقتی ازش می پرسد آدرس جدید خانه شان را دارد یا نه بهش میگن آدرس دقیق نداریم ولی به منطقهای به اسم یا عالی کوی رفتند. زلیخا به داخل ماشین بر می گردد و مهمت ازش می پرسد که چی شد؟ زلیخا بهش میگه از اینجا اسباب کشی کردند به منطقهای به اسم یا عالی کوی رفتن. مهمت بهش میگه اونجا منطقه وسیعی به نظرم بی فایده است سعی میکند تا زلیخا را منصرف کند و به چوکوروا برگردند زلیخا بهش میگه من تا اینجا اومدم تا پیداش نکنم و باهاش حرف نزنم برنمیگردم سپس یه جا میرن تا غذا بخورند.
عزیز خانم که دوباره به دوران قدیم رفته حسابی به خودش می رسد و دست عدنان را میگیرد بدون اطلاع دادن به کسی آژانس خبر می کند و دو نفر از خدمتکار ها در حال باغبانی بودند که آنها را میبینند ولی چیزی نمیگن فادیک و گلتن وقتی به سراغ عزیز خانوم و عدنان میرن متوجه میشن که نیستند سپس با گشتن عمارت استرس می گیرند و گلتن به شرکت زنگ می زند تا به چنین خبر بدهد ولی از اونجایی که سر زمین رفته به فکرت می گوید .همان موقع چتین از راه میرسد و با همدیگه به طرف عمارت می روند. فکرت تمام خدمتکاران و کارکنان عمارت را سرزنش می کند و می گه زلیخا شما رو خانواده خودش میدونه چطور تونستین مواظب امانتی هایش نباشین؟ عزیز خانوم که فکر میکنه با عبدی پاشا قرار دارد به یک کافه می رو و بعد از چند دقیقه به خودش میگه اگه دیر برسم خونه بابام حسابی دعوا میکنه سپس بدون این که عدنان را بردارد به عمارت برمی گردد. تو بازار بتول به طور اتفاقی عدنان را پیدا میکند و با خود به طرف عمارت میبرد..