معنی بیعت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بیعت. [ب َ / ب ِ ع َ] (از ع، اِ، اِمص) (مأخوذ از بیعه تازی) عهدو پیمان. (ناظم الاطباء). فرمانبرداری کردن و عهد و پیمان و اخلاص خود را در دوستی فروختن و مرید شدن. (غیاث اللغات). شناختن امارت یا خلافت یا پادشاهی کسی. (یادداشت مؤلف). پیمان بستن به فرمانبرداری و اطاعت از کسی. در تاریخ اسلام چنین مرسوم بود که آنکس که پیمان طاعت می بست دست خود را در دست پیغمبر یا خلیفه یا امیر میگذاشت. گویند هنگام فتح مکه همینکه پیغمبراسلام از بیعت با مردان فراغت حاصل کرد بسوی زنان متوجه شد و دست خود را در قدح آب فروبرد، و زنان نیز دستهای خود را در آن قدح فروبردند و بدین وسیله پیمان زنان مکه نیز انجام گرفت. (از دائره المعارف فارسی): برسم بپروردگار خود در حالیکه وفا کرده باشم بعهد خود در بیعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). و آنچه شرط شده بر من از این بیعت از وفا و دوستی.... عهد خداست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). التزام نمودند ما را آنچه خداوند بر ایشان واجب ساخته از اطاعت امام بواسطه ٔ بیعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312).
گفتم که کنون آن شجر و دست چگونه است
آن دست کجا جویم و آن بیعت و محضر.
ناصرخسرو.
ابومحمد عبدالسلم بن محمدبن الهیصم که از ائمه ٔ خراسان بود حکایت کرد که چون بیعت خلافت امیرالمؤمنین القادر باﷲ میرفت من در میان برخاستم و این خطبه انشا کردم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 282). چون ناصرالدین سبکتکین وفات یافت و امارت بر امیر اسماعیل قرارگرفت لشکر، گردن طمع دراز کردند و بمال بیعت مطالبت نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 153).
اگر گوشم بگیری تافروشی
کنم در بیعت بیعت خموشی.
نظامی.
عهدها کردند با شیر ژیان
کاندرین بیعت نیفتد در زیان.
مولوی.
- بیعت اولی، بیعت دوازده تن از مردم مدینه بمکه در موسم حج با رسول (ص) و آنان شش تن از قبیله ٔ اوس و شش تن از خزرج بودند و این بیعت را بیعهالنساء نیز نامندچه شرط در آن بیعت بود که زنا نکنند و دختران نکشند. (یادداشت مؤلف).
- بیعت ثانیه. رجوع به بیعهالحرب شود.
- بیعت حدیبیه، حدیبیه نام محلی در نه منزلی مدینه بوده است. هنگامی که عثمان برای انجام مذاکرات به مکه رفت این مذاکرات منجر به قراردادی که آن را عهد حدیبیه یا صلح حدیبیه میخوانند شد که به موجب آن مقرر شد که مسلمانان در آن سال (ششم هَ. ق.) بدون بجا آوردن حج برگردند و سال دیگر بمکه آیند. (از دایره المعارف فارسی). رجوع به حدیبیه شود.
- بیعت رضوان، یا بیعت شجره. بیعت حدیبیه. بیعت عقبه.
- بیعت شجره، بیعت کسانی را که در صلح حدیبیه با پیغمبر بیعت کردند بیعت شجری نیز میگویند و اطلاق شجره بمناسبت مکانی بوده است که آنجا ظاهراً درختی خمیده و کهنسال در کنار چشمه ای بوده و در 9منزلی مکه در حدیبیه واقع بوده است. (از دائره المعارف فارسی). رجوع به حدیبیه شود.
- بیعت عام، بمعنی بیعت شجره است. رجوع به سفینهالبحار قمی شود.
- بیعت عشیره، بیعت علی (ع) است باپیغمبر (ص). (سفینهالبحار قمی).
- دست به بیعت دادن، فشردن یا گرفتن دست بنشانه ٔ بیعت و پیروی:
دستم بکف دست نبی داد به بیعت
زیر شجر عالی پرسایه و مثمر.
ناصرخسرو.
رجوع به دست شود.
|| عقد نکاح. (غیاث اللغات). || (اصطلاح صوفیه) بیعت کردن یا بستن با کسی، بمعنی مرید او شدن است. (دائره المعارف فارسی).

فرهنگ معین

(مص ل.) پیمان بستن، (اِ.) عهد، پیمان، (اِ.) معبد یهود و نصاری، جمع بیعات. [خوانش: (بِ عَ) [ع. بیعه]]

فرهنگ عمید

عهدوپیمان،
پیمان دوستی و وفاداری،
(اسم مصدر) [قدیمی] پیمان اطاعت که مسلمانان با خلیفه می‌بستند و دست در دست او می‌گذاشتند و اطاعت خود را اظهار می‌داشتند،
* بیعت شکستن: (مصدر لازم) شکستن عهدوپیمان دوستی و وفاداری،
* بیعت کردن (بستن): (مصدر لازم) عهد بستن،
* بیعت گرفتن (ستاندن): (مصدر لازم) [قدیمی] عهدوپیمان دوستی از کسی گرفتن،

حل جدول

پیمان وفادارى

فرهنگ فارسی هوشیار

پیمانش فرما نبرداری خرید و فروش کنشت کلیسا ‎ (مصدر) دست دادن بعنوان عهد و پیمان پیمان بستن عهد کردن، (اسم) عهد پیمان. (اسم) معبد یهود و نصاری. جمع: بیعات

فرهنگ فارسی آزاد

بَیعَت، عهد و پیمان بستن، اطاعت، پیمان، عهد،

بِیعَت، هیئت معامله، کَنیسه، مَعبد یهود. (جمع: بِیَع، بِیعَات، بِیعات)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر