معنی دوات در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دوات. [دَ] (ع اِ) سیاهی دان. (منتهی الارب). دویت. ظرف مرکب برای نوشتن. آمه. مرکب دان. دوده دان. خوالستان. مداددان. لیقه دان. حبردان. قاروره. خوالسته. (یادداشت مؤلف). ظرفی که در آن سیاهی کتابت نگاه دارند، و آنرا به فارسی آمه خوانند. ج، دَوی ّ و دُوی ّ. (از آنندراج) (از غیاث). رحیم. کتاب. (منتهی الارب). محبر. محبره. (منتهی الارب) (دهار). ام العطایا. ام المنایا. (المرصع). هر ظرفی فلزی و یا چینی و یا کاشی که در آن مرکب تحریر کنند و از آن بنویسند. (از ناظم الاطباء). ظرفی که در آن مرکب ریزند و با آن نویسند. ج، دَوی ً و دُوی ّ، دِوی ّ، دَوَیات. (از اقرب الموارد):
دوات و قلم خواست ناپاک زن
به آرام بنشست با رای زن.
فردوسی.
بیامد دبیر خردمند و راد
دوات و قلم پیش دانا نهاد.
فردوسی.
ترا در دوات است و قرطاس کار
ز لشکر که گفتت که مردم شمار.
فردوسی.
دوات و قلم خواست، چینی حریر
بفرمود تا پیش او شد دبیر.
فردوسی.
به سمن زار درون لاله ٔ نعمان بسیار
چون دواتی بسدین است خراسانی وار.
منوچهری.
با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا
خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنگ.
ابوحنیفه ٔ اسکافی.
امیر فرمود تا دوات آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). دوات آوردند به خط عالی به توقیع بیاراست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377). گوهرآیین را گفت [مسعود] دویت و کاغذ عبدالغفار را ده، وی دوات و کاغذ پیش من نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130). خواجه بوسهل زوزنی دوات و کاغذخواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 121). پس بیرون از صدر بنشست و دوات خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 153).
جز درختان نیست این خط را قلم
نیست این خط را جز از دریا دوات.
ناصرخسرو.
دوات و قلم خواست و بر پاره ٔ کاغذ نبشت. (نوروزنامه).
بگشاده چون دوات به اوصاف تو دهن
بربسته چون قلم به ثناهای تو میان.
وطواط.
چون لیقه ٔ دوات کهن گشته
پوسیده گوشت در تن مردارش.
خاقانی.
تا زآبنوس روز و شب آمد دوات او
من روز و شب جهان سخندان شناسمش.
خاقانی.
این منم زنده که تابوت تو گیرم بر زر
کآرزو بد که دوات تو به زر برگیرم.
خاقانی.
دوات من ز برون جدول و درون دریاست
نهنگ و آب سیاهش عجب بدان ماند.
خاقانی.
گرم شد کز من این خطاب شنید
بر من بی قلم دوات کشید.
نظامی.
فرضه، دهان دوات. (منتهی الارب). الفرضه؛ آنجا که سیاهی بود در دوات. (دهار). الفرضه و الملیقه؛ آنچه سیاهی در وی بود از دوات. (از السامی فی الاسامی).
- دوات خاصه، محبر یا قلمدان که مخصوص پادشاه بود: پس دوات خاصه پیش آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295).
|| قلمدان. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). دوات چهار جزو داشته: محبری، حُق ّ، جوبه، طبق. محبری جای قلم بوده و حُق ظرفی برنجین یا آهنین که در آن دوده ٔ مرکب می کرده اند و جوبه یا وقبه جای حق بوده و طبق جلد دوات. (از کتاب الکتاب ابن درستویه):
چرا دوات گهر داد شاه شرق به تو
درین حدیث تأمل کن و نکو بنگر
دوات را غرض آن بود کاندر آن قلم است
قلم برابر تیغ است بلکه فاضلتر.
فرخی.
گفت کدام عورت پدید آید از آن کس که او را آن سیرت باشد کاندرین رقعه نبشته است که من اندر دوات یافتم و دست اندر گریبان کرد رقعه ای را بیرون آورد. (تاریخ برامکه). وزیر سر دوات بگشاد و یکی قلم سوی وی انداخت و گفت اینک جواب. (نوروزنامه). دوات در موزه داشت برگرفت و «سیاه » را یک نقطه زیادت کرد تا سپاه داران شد. (نوروزنامه). || در اصطلاح خراسانیان، بوته ٔ زرگری. (یادداشت مؤلف). || پوست حنظل. || پوست دانه ٔ انگور. || پوست خربزه (لغتی است در ذال). (آنندراج).

فرهنگ معین

(دَ) [ع.] (اِ.) ظرفی که در آن مرکب ریزند.

فرهنگ عمید

ظرف کوچکی که در آن مرکب یا جوهر می‌ریزند برای نوشتن، مرکب‌دان، دویت،

حل جدول

آمه

امه

مترادف و متضاد زبان فارسی

آمه، جوهردان، دویت، مرکب‌دان

فرهنگ فارسی هوشیار

ظرف مرکب برای نوشتن

فرهنگ فارسی آزاد

دَوات، مَرَکَّب دان، ظرف کوچکی که در آن مرکب یا جوهر می ریزند و برای نوشتن روی میز می نهند (جمع:دَوَیات)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر