معنی نبی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نبی. [ن َ بی ی / ن َ] (از ع، ص، اِ) پیغمبر. رسول. (برهان قاطع). آگاه کننده از خدا. (السامی) (دهار).پیغمبر. (منتهی الارب) (دهار). نذیر. (منتهی الارب). آنکه از خدای خبر دهد. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). نبی، عام است خواه صاحب کتاب باشد یا نباشد، و رسول خاص است، آنکه صاحب کتاب باشد. (غیاث اللغات از شرح نصاب). فعیل است بمعنی فاعل اگر مشتق از «نباء» است که بمعنی خبر دادن باشد پس نبی بمعنی خبردهنده بود، یا مشتق از «نبو» که معنی علو و ارتفاع باشد، چون مرتبه ٔ نبی از دیگر مخلوقات ارفع و اعلی است نبی گفتند. (غیاث اللغات) (آنندراج). النبی، من اوحی الیه بملک او الهم فی قلبه او نبه بالرؤیا الصالحه. فالرسول افضل بالوحی الخاص الذی فوق وحی النبوه لأن ّ الرسول هو من اوحی الیه جبرائیل خاصه بتنزیل الکتاب من اﷲ. (تعریفات). ج، انبیاء، نبیون، انباء، نباء: به حق محمد که نبی برگزیده است. (تاریخ بیهقی ص 316).
شفیع مطاع نبی کریم
نسیم جسیم بسیم وسیم.
سعدی.
|| بلندقدر. (دهار). بلندشده. بزرگی داده شده بر جمیع خلق. (یادداشت مؤلف). || زمین بلند. (ناظم الاطباء). آنچه مرتفع باشد از زمین. زمین مرتفع. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). || راه واضح. (از معجم متن اللغه). || راه. طریق. (ناظم الاطباء). رجوع به نبی ٔ شود.

نبی. [ن َ بی ی / ن َ] (اِخ) پیغمبر اسلام. حضرت محمدبن عبداﷲ:
محمد بدو [به کشتی] اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و وصی.
فردوسی.
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
به هم نسبتی یکدگر راست راه.
فردوسی.
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای.
فردوسی.
سخن نهان ز ستوران به ما رسید چو وحی
نهان رسید ز ما زی نبی به کوه حرا.
ناصرخسرو.
دعوی همی کند که نبی را خلیفتم
در خلق این شگفت حدیثی است بلعجب.
ناصرخسرو.
یاد ازیرا کنم من آل نبی را
تا به قیامت کند خدای مرا یاد.
ناصرخسرو.
فلک شکافد حکمش چنانکه دست نبی
شکاف ماه دوهفت آشکار می سازد.
خاقانی.
هر قلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم
تاج وتختی که مسلمان شدنم نگذارند.
خاقانی.
زآن کلیدی که نبی نزد بنی شعبه سپرد
بانگ پرّ ملک و زیور حورا بینند.
خاقانی.
نه جفت نبی که پاک بودند همه
بد عایشه و حبیبه ٔ محترمه.
(نصاب).
باری ای خالق زمین و زمان
مرسل و منزل نبی و نبی.
؟ (از صحاح الفرس).

نبی. [ن ُ / ن ِ] (اِخ) قرآن. (منتهی الارب) (برهان قاطع) (نصاب) (غیاث اللغات). قرآن مجید. نوی. (انجمن آرا). مصحف. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). کلام خدا. نوی. نپی. (از برهان قاطع). کلام الهی. (غیاث اللغات). ذکر. فرقان. تنزیل. کلام اﷲ. کتاب اﷲ. کتاب العزیز. کتاب الشریف. کراسه. و نیز رجوع به نوی (اِخ) شود:
به سخن مانَدشعر شعرا
رودکی را سخنی تلو نبی است.
شهید بلخی.
ز تو چو یاد کنم وز ملوک یاد کنم
چنان بود که کنم یاد با نبی اشعار.
فرخی.
بسیار کس بود که بخواند ز بر نبی
تفسیر اونداند جز مردم خبیر.
منوچهری.
به سوره سوره ٔتورات و سطر سطر زبور
به آیه آیه ٔ انجیل و حرف حرف نبی.
ادیب صابر.
نام پیغمبر بشیر است و نذیر اندر نبی
تو نه پیغمبر ولیکن هم بشیری هم نذیر.
سوزنی.
نکنم خواجه را به شعر هجی
لیک برخوانم آیتی ز نبی.
انوری.
تا خانه ای از فلک بود جوزا
تا سوره ای از نبی بود طه.
جمال الدین عبدالرزاق.
مر ضعیفان را تو بی خصمی مدان
از نبی اذ جاء نصر اللَّه بخوان.
مولوی.
بطن چارم از نبی خود کس ندید
جز خدای بی نظیر بی ندید.
مولوی.
از پی این عاقلان ذوفنون
گفت ایزد درنبی لایعلمون.
مولوی.
باری ای خالق زمین و زمان
مرسل و منزل نبی و نبی.
(از صحاح الفرس).

نبی. [ن ُ ب َی ی] (ع اِ مصغر) تصغیرِ نَبی ّ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به نبی شود.

نبی. [ن ُب ْ با] (ع اِ) ج ِ ناب، بمعنی پشته. (از منتهی الارب). رجوع به ناب شود.

نبی. [ن ُ بی ی] (ع ص، اِ) ج ِ نابی. (ناظم الاطباء). || (مص) نبو. نبوه. (از اقرب الموارد). رجوع به نبو شود.

نبی ٔ. [ن َ] (ع ص، اِ) پیغامبر از جانب خدای تعالی. (منتهی الارب). ج، انبیاء، نباء، انباء، نبیون. || از جائی به جائی بیرون آینده. (منتهی الارب). بیرون شونده از مکانی به مکانی، فعیل است بمعنی فاعل و گویند «بیرون شده » است، پس فعیل باشد بمعنی مفعول. (از اقرب الموارد). و قول الاعرابی یا نبی ٔ اﷲ [بالهمزه]، ای: الخارج من مکه الی المدینه، انکره علیه فقال لاتنبزباسمی فانما انا نبی اﷲ. (منتهی الارب). || جای بلند کج. (منتهی الارب). مکان مرتفع محدودب. (اقرب الموارد). جای بلند کج و معوج. (ناظم الاطباء). || راه آشکار. راه روشن. (اقرب الموارد).

فرهنگ معین

(نَ یّ) [ع.] (ص.) پیغامبر. ج. انبیاء، نبیون.

(نُ) (اِ.) قرآن مجید.

فرهنگ عمید

پیغمبر،
خبردهنده از غیب به الهام خداوند،

قرآن مصحف: به سوره‌سورت تورات و سطرسطرِ زبور / به آیت آیت انجیل و حرف‌حرفِ نبی (ادیب صابر: ۳۰۰)،

حل جدول

پیامبر

مترادف و متضاد زبان فارسی

پیغمبر، رسول، رسول، فرستاده، مرسل، وخشور، وخشور

فرهنگ فارسی هوشیار

پیغمبر اسلام (ص)

فرهنگ فارسی آزاد

نُبِی، نِبِی، کلمه فارسی است و به قرآن نیز اطلاق شده است،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری