معنی پینه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

پینه. [ن َ / ن ِ] (اِ) رقعه. وصله. درپی. پاره. ثفنه. لدام. پیوند جامه. رقعه ای که بر جامه یا کفش دریده و جز آن دوزند. درپه. دژنگ. باز افکن. پرگاله. صاحب انجمن آرا و بتبع وی صاحب آنندراج آرد:پارچه که بر کفش و جامه و خرقه گذاشته بدوزند و آنرا بعربی وصله گویند که سبب وصل دو پارچه ٔ شکافته گردد و این در اصل پی نه بوده است بفتح بای پارسی و کسر نون یعنی چیزی که در پی چیزی می نهاده اند و آنرا در پی نیز گویند: و پیاده در بازار رفتندی و پیراهن ها از پنبه و پینه ٔ درشت بر آن دوخته تا نیمه ٔ ساق (تجارب السلف). || شوغ. شغه. شغ. شوخ. سرو. کبره.کوره. ستبری که در پوست دست یا پای از کار یا رفتن پدید آید. ستبری که از کار و نشستن و رفتن در کف دست و پای و زانو و غیره پدید آید. کلفتی پوست دست و پا. برآمدگی سخت که بر پای و دست از بسیاری کار و بر پیشانی از کثرت سجده پیدا شود. پوست دست و پا و اعضا که بسبب کار کردن سخت و سطبر شده باشد. (برهان). جزئی از پوست که برتن سخت شده باشد از کار کردن. پوست دست و زانو و کف پا و پاشنه ٔ پا که بواسطه ٔ کار کردن سطبر و سخت شود یا شکافته شود (آنندراج). صلابتی که بر زانوی شتر از بسیاری سودن بر زمین و بر پیشانی عباد از کثرت سجود و امثال آن پدید آید. قسمتی از بشره که بعلت بسیار سائیده شدن ستبر شود و بعضی زاهدان ریائی با قاشق چوبی داغ کرده که مدتی گاه و بیگاه بر پیشانی نهند پینه ٔ عملی و مصنوع در آن پیدا آرند و بمریدان چنان نمایند که از اثر کثرت سجده است. شوخ بسته بر مساجد سبعه ٔ آدمی و بر سینه و زانوی شتر و امثال آن. ثفنه، پینه ٔ زانو. (دهار). || پین. در اصطلاح بنائی، مقداری به اندازه ٔ کلفتی یک آجر از زمین. رجوع به پین شود.

فرهنگ معین

تکه پارچه ای که بر قسمت پاره شده جامه دوزند، پوست کلفت و ضخیم شده کف دست در اثر کار زیاد. [خوانش: (نِ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

تکۀ پارچه یا چرم که به لباس یا کفش پاره بدوزند، وصله،
آن قسمت از پوست، به‌ویژه در کف دست‌وپا، که در اثر کار کردن سفت و ستبر شده باشد،
ستبری پوست میانۀ پیشانی از سجدۀ بسیار،
* پینه بستن: (مصدر لازم) ستبر شدن پوست، به‌ویژه در کف دست‌وپا، در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار،
* پینه زدن: (مصدر لازم)
* پینه بستن
دوختن تکه‌ای از پارچه یا چرم به لباس یا کفش پاره‌شده، وصله‌ کردن،
* پینه کردن: (مصدر لازم) = * پینه بستن

حل جدول

وصله

مترادف و متضاد زبان فارسی

بهرک، پرگاله، رقعه، غاز، وصله

گویش مازندرانی

وصله، پوست ضخیم شده ی دست و پا بر اثر کار طاقت فرسا، اجزای...

فرهنگ فارسی هوشیار

وصله، رقعه، پاره

پیشنهادات کاربران

کِبره

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر