معنی ککمک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ککمک. [ک َ م َ] (اِ) چیزی باشد سیاه که بر رو و اندام مردم بهم میرسد و آن را ماه گرفت نیز گویند. (برهان) (آنندراج). کلف که بر روی و اندام پدید آید و آن را تاش نیز گویند. (انجمن آرای ناصری) (شعوری). لکه ٔ بزرگ و سیاه که بر روی و اندام بهم رسد و آن را ماه گرفته نیز گویند. (ناظم الاطباء). || خالهای سیاه و زرد خرد و بسیار که بر روی و سایر اندام بعض مردم پیدا شود و بماند. نوعی بیماری بشره و آن بیشتر در مردم سپیدپوست پیدا آید. ابرش. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کک مک شدن، خالهای ریز سیاه و زرد در بشره پدید آمدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کک مکی، مبتلای به کک مک، چنانکه روی کک مکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

ککمک. [ک ُ م ُ] (ص) ماکیان که از تخم دادن مانده باشد. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (شعوری). رجوع به کُک شود.

پیشنهادات کاربران

لکه های ریز بر سطح پوست بدن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر