معنی کودن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کودن. [ک َ دَ] (ع ص، اِ) اسب هجین غیراصیل. کَودَنی ّ. (منتهی الارب). اسب فرومایه ٔ غیراصیل. ج، کَوادِن. (از اقرب الموارد). اسب پیر کندرو پالانی کمراه. (برهان). یابو و اسب تاتاری واسب هجین. (ناظم الاطباء). ستور (اسب و استر) غیراصیل و کندرو و پالانی. (فرهنگ فارسی معین):
قابل تکلیف شرعی تا خرد با توست از آنک
چاره نبود اسب کودن را ز پالان داشتن.
سنائی.
اسب کودن به غزو نیست روان
ورنه چون خر نداردی پالان.
سنائی.
جنسی نماند پس من و رندان ز بهر راه
چون رخش نیست پای به کودن درآورم.
خاقانی.
معلوم شود که اگرچه کودن پارسیم حرون است مرکب تازیم خوشرو است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1تهران ص 17).
|| پیل. || استر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ستور پالانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || کمینه و دون و کم عقل و نادان و کندفهم و کج طبعو بی ادراک را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). گول. کندفهم. (فرهنگ فارسی معین). بلید. سخت بلید. کند.دیریاب. کورذهن. دیرفهم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
زین پایگه زوال هر روزی
سر برنکند ز مستی آن کودن.
ناصرخسرو.
کودن و خوار و خسیس است جهان خس
زآن نسازد همه جز با خس و با کودن.
ناصرخسرو.
گو نبود آنکه دن پرستد هرگز
دن که پرستد مگر که جاهل و کودن.
ناصرخسرو.
صدرا ترا به قوت جاه تو خاطری است
کاندر ادای فکرت او برق کودن است.
انوری.
شاگرد تو من باشم گر کودن اگر بوزم
تا زآن لب خندانت یک خنده بیاموزم.
مولوی.
یکی را از وزراء پسری کودن بود. (گلستان سعدی).

فرهنگ معین

(~.) [ع.] (اِ.) قاطر، فیل.

(کُ دَ) (ص.) کم عقل، کندفهم.

فرهنگ عمید

کندفهم، کم‌عقل، احمق،
[قدیمی، مجاز] تنبل،
[قدیمی] یابو،
[قدیمی] اسب کندرو،
[قدیمی] فیل،

حل جدول

احمق، دند

دنگ

مترادف و متضاد زبان فارسی

ابله، احمق، بلید، بی‌شعور، بی‌عقل، بی‌وقوف، پخمه، خر، خرفت، دنگل، ساده‌لوح، کانا، کم‌هوش، کندذهن، نادان، ناقص‌العقل،
(متضاد) هوشمند

فرهنگ فارسی هوشیار

کند فهم، کور ذهن، دیریاب، نادان، کج طبع، کم عقل

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر