معنی شکرانه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
شکرانه. [ش ُ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) شکرگزاری و حقشناسی و سپاسداری و ادای شکر نعمت و تشکر. (ناظم الاطباء). سپاسگزاری. سپاسداری. شکران. شکر. (یادداشت مؤلف). || آنچه نذر کنند یا به فقرادهند بر سبیل شکرگزاری از حصول نعمتی یا دفع نقمتی و بلیّتی. نذر و نثار. (یادداشت مؤلف):
شکرانه ٔ آن روزی کآید به شکار دل
من زرّ و سر اندازم گر کس شکر اندازد.
خاقانی.
آمده در دام چنین دانه ای
کمتر از آوازه ٔ شکرانه ای.
نظامی.
ز شکر و ز شکرانه باقی نماند
بسی گنج در پای خسرو فشاند.
نظامی.
به گنجینه سپارم گنج را باز
بدین شکرانه گردم گنج پرداز.
نظامی.
شکرانه ٔ این چه می پذیری
کو صید شد و تو صیدگیری.
نظامی.
به شکرانه ٔ دولت تندرست
بر آن پشته بنیادی افکند چست.
نظامی.
گر مرا در عشق خود فانی کنی
باقیت بر جان من شکرانه ایست.
عطار.
همی گفت ژولیده دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی.
سعدی.
ای صاحب کرامت شکرانه ٔ سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را.
حافظ.
بدین شکرانه میبوسم لب جام
که کرد آگه زراز روزگارم.
حافظ.
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده ٔ شکر کنم وز پی شکرانه روم.
حافظ.
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند.
حافظ.
سلطان... شکرانه ٔ آن روی بر زمین نهاد. سلجوقنامه (از فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
شکرانه ٔ بازوی توانا
بگرفتن دست ناتوان است.
- به شکرانه، بعنوان شکرانه. بر سبیل سپاسداری. بجهت شکر. برای سپاس. سپاسگزاری را. (یادداشت مؤلف):
دوست در روی ما چو سنگ انداخت
ما به شکرانه شکّر اندازیم.
خاقانی.
هر که لب شکربار ترا بمزد به شکرانه هزار جان فدا کند. (سندبادنامه ص 130).
خلاف طبیعت به ناهید داد
به شکرانه قرصی به خورشید داد.
نظامی.
هرچه در باغ بود و در خانه
پیش او ریختم به شکرانه.
نظامی.
به شکرانه جان را کشیدند پیش
چو دیدندروی خداوند خویش.
نظامی.
خواب چو پروانه پر انداخته
شمع بشکرانه سر انداخته.
نظامی.
جان بشکرانه دادن از من خواه
گر به انصاف با میان آیی.
سعدی.
چو خود را قوی حال بینی و خوش
بشکرانه بار ضیعفان بکش.
سعدی.
نه خواهنده ای بر در دیگران
بشکرانه خواهنده از در مران.
سعدی.
بشکرانه گفتا بسر ایستم
که آنم که پنداشتی نیستم.
سعدی.
گشا ای مسلمان بشکرانه دست
که زنار مغ بر میانت نبست.
سعدی.
به جان او که بشکرانه جان برافشانم
اگر بسوی من آری پیامی از بر دوست.
حافظ.
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر بدرآورد و بشکرانه بسوخت.
حافظ.
- شکرانه کردن، شکر کردن. سپاسداری کردن:
بسی شکرو بسی شکرانه کردند
جهانی وقف آتشخانه کردند.
نظامی.
نخورده جامی از میخانه ٔ ما
کنداز شکرها شکرانه ٔ ما.
نظامی.
|| حق الجعاله وآنچه داده میشود به کسی که طرفداری از مدعی و یا مدعی علیه نماید. (ناظم الاطباء).
(شُ نِ) [ع - فا.] (اِ.) حق شکر، سپاسداری.
شکر و سپاس،
حق شکر،
(اسم مصدر) شکرگزاری، سپاسگزاری، سپاسداری: همی گفت شولیدهدستار و موی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی۱: ۱۱۶)،
پاس
شکرگزاری و حقشناسی و سپاسداری