معنی شبه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شبه. [ش ُ ب ُه ْ] (ع اِ) هر درخت بزرگ خاردار. (از اقرب الموارد). || (ص) گفته شده است که به معنی گیاه خوردنی است که دارای برگی چون برگ نخل باشد. (از اقرب الموارد). || (ص) گفته شده است که به معنی خوشبوی از گیاهان است. (از اقرب الموارد).

شبه. [ش َ ب َ / ب ِ] (ص نسبی) منسوب به شب. (فرهنگ فارسی معین). || در ترکیب با عدد آید و معنی تعداد شبها دهد: ماه دوشبه. ماه سه شبه. (فرهنگ فارسی معین).

شبه. [ش َ ب َ / ب ِ] (اِ) شوه. شبق. معربش سبج. سنگی باشد سیاه و براق و در نرمی و سبکی همچو کاه ربا است و آن دو بابت میشود یکی آن است که از دشت قبچاق آورند و آن آبی است که به مرور ایام بسته میشود و دیگری کانی باشد که از گیلان آورند. طبیعت آن سرد و خشک است. گویند هر که با خود دارد از چشم زخم و سوختن آتش ایمن گردد و اگر بر سر بیاویزند درد سر را ساکن سازد و اگر نور چشم کسی سفید باشد و در چشم او خیالها و چیزی مانند ابر پدید آید و چشم خیرگی کند، آیینه ای از آن سازند و پیش چشم بدارند، چشم راقوت تمام بخشد و آن مرض را زایل کند و منع نزول آب نیز از چشم کند و با میلی که از آن بسازند سرمه کشیدن یا همان میل را بی سرمه در چشم کشیدن روشنایی چشم را زیاد کند و قوت باصره دهد و چون او را در آتش نهند مانند هیزم بسوزد و بوی نفت کند. (از برهان). نوعی سنگ و آن گونه ای لینیت است که در نتیجه ٔ تراکم ذرات کربن و تغییرات شیمیایی نسبهً سخت شده و رنگ سیاه براقی دارد و در جواهرسازی مصرف میشود. در برابر حرارت میسوزد و انیدریدکربنیک و بخار آب متصاعد میکند و همچنین گاز برخی ئیدروکربورهای مختلف را در موقع سوختن متصاعد مینماید. (فرهنگ فارسی معین):
شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر.
فردوسی.
به عوض شبه گوهر سرخ یابی
ازو چون کند با تو بازارگانی.
فرخی.
کند چشمشان از شبه مهره بازی
کند زلفشان برسمن مشکسایی.
فرخی.
زنخدانی چون سیم و برو از شبه خالی
دلم برد و مرا کرد ز اندیشه خیالی.
فرخی.
ازسبزی به سیاهی آمده چون شبه می تافت. (نوروزنامه).
چون در این کتاب دررِ شعر و غرر فکر هرکسی هست چشم زخم را شبهی هم می بایست این قصیده بیاوردم. (راحه الصدور راوندی).
شبه در عقد یاقوتی کشیده
فرنگی زنگیی را سر بریده.
نظامی.
این صدفها نیست در یک مرتبه
در یکی دُر است و در دیگر شبه.
مولوی.
شبه در بازار جوهریان رونقی نیارد.
سعدی.
هِنَّمَه؛ شبه ای از شبه های زنان که جهت افسون با خود دارند. (منتهی الارب). || عقیق. || سنگ فسان. || مرجان سیاه. (ناظم الاطباء).
- مهره ٔ شبه، که از دریا بیرون می آورند و آن را کوده میگویند. (رساله ٔاوزان و مقادیر مقریزی):
چون آهوکان سم بنهند و بگرازند
گویی که همه مهره ٔ نرد شبه بازند.
منوچهری.
|| مهره هایی که از آبگینه سازند. (ناظم الاطباء). اما چهار معنی اخیر مخصوص به این فرهنگ است.

شبه. [ش َ ب َه ْ] (ع اِ) نوعی از درخت بزرگ. (از منتهی الارب). ج، اشباه. (منتهی الارب). درختی شبیه به مورد. (ناظم الاطباء). سیاه تلو. (فرهنگ فارسی معین). || گیاهی است خاردار که شکوفه ٔ سرخ رنگ دارد و دانه ای مانند شهدانه. (منتهی الارب). گیاه خارداری است که گلی لطیف و سرخ رنگ و دانه ای چون شاهدانه دارد. (از اقرب الموارد).

شبه. [ش َ ب َه ْ] (ع اِ) مس زرد. (از اقرب الموارد).
- کوز شبه، کوزه ٔ برنجین. (منتهی الارب): عنده اوانی الشَبَه و الشِبه، نزد اوهست ظرفهای برنجین. (از اقرب الموارد).

شبه. [ش ُ ب َه ْ] (ع اِ) ج ِ شبهه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).

شبه. [ش ِب ْه ْ] (ع ص، اِ) مانند. مثل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، مَشابه و مَشابیه (برخلاف قیاس چون محاسن و مذاکیر). (منتهی الارب). ج، اشباه. (از اقرب الموارد):
تا نبود چون همای فرخ کرکس
همچو نباشد به شبه باز خشین، پند.
فرخی.
خویشتن را بر شبه رسولی به لشکرگاه دارا برد. (تاریخ بیهقی ص 90 چ ادیب).
خصم خواهدکه شبه او گردد
شبه عیسی کجا رود بر دار.
خاقانی.
بگرد نقطه ٔ عالم سپهر دایره وار
ندیده شبه تو چندانکه میکند دوران.
سعدی.
|| (اِ) در عبارت ذیل معنی مشابهت دارد: فرزندان را بدان کس داد که بدو بیشتر شبه داشت. (فارسنامه ابن البلخی ص 91).
- شبه انقطاع،در اصطلاح ادیبان، کلام و سخنی را گویند که جمله ٔ دوم عطف بر جمله ٔ اول باشد و با ایهام آنکه عطف بر غیرمنظور شده است. (فرهنگ علوم از مطول ص 217).
- شبه جزیره، آن قسمت از خشکی که سه جانب آن را آب دریا فراگرفته باشد و از یک سو به خشکی متصل باشد مانند شبه جزیره های آسیای صغیر و عربستان و هندوستان.
- شبه جمع، در علم صرف، آن است که هرگاه اسم دلالت بر جماعت کند و برای آن از همان لفظ اسم مفردی نباشد، چون خیل و شعب آن را شبه جمع گویند و شبه جمع برای حقیقتی وضعشده که اعتبار فردیت و جمعیت در آن ملغی است و فرق میان اسم جمع و شبه جمع در یاء نیست یا تاء وحدت است که اگر به اسم جمع ملحق گردد شبه جمع شود. (از مبادی العربیه ج 4 ص 91).
- شبه ظرف، جارو مجرور را گویند. (فرهنگ علوم).
- شبه جمله، در علم نحو، به معنی ظرف و یا مجرور به حرف جر است و یکی از اقسام سه گانه ای است که خبر از برای مبتدا قرار میگیرد و در این صورت شبه جمله باید دارای وصف یا فعل محذوفی باشد و ظرف و یا مجرور به حرف متعلق به آن باشد و در حقیقت همان فعل و یا وصف محذوف خبر مبتدا را تشکیل میدهد. (از مبادی العربیه ج 4 ص 197، 199).
- || (اصطلاح دستور) صوت. رجوع به اصوات شود.
- شبه ظل، نیم سایه. برزخ میان سایه و روشن. مقابل ظل در خسوف و کسوف.
|| در فیزیک حد فاصلی است میان سایه ٔ کامل و روشنایی کامل. (یادداشت مؤلف).
- شبه عمد، در قتل آن است که کسی عمداً بوسیله ٔ آلتی که قتاله نباشد ضربتی وارد آورد و او را بکشد و بعضی گفته اند اگر ضرب بوسیله ٔ آلتی باشد که معمولاً قتل واقع گردد آن را قتل شبه عمد گویند چون ضربت با سنگ بزرگ و چوبدست و عصای ضخیم. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 792). نوعی از قتل و آدم کشی. (ناظم الاطباء).
- شبه فعل، مشابه فعل، در اصطلاح اهل نحو مشتقاتی است که عمل فعل را انجام دهد و حروف فعل در آنها باشد مانند اسم فاعل، اسم مفعول، اسم تفضیل، صفت مشبهه و مصدر و مقابل آن معنی فعل است که معنی فعل در آن به دست آید ولی حروف فعل در آن نباشد. چون: ظرف مستقر، حروف تنبیه و اشارت و تمنی و ترجی و اسم فعل و غیره. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 1143).
- شبه فلز، اجسام ساده ای که به حالت گازند. (ئیدرژن، اکسیژن، ازت) و یکی از آنها (برم) مایع سنگین قهوه یی متمایل به قرمز سمی دودکننده ای است که باید با کمال دقت با آن کار کرد، بقیه ٔ شبه فلزات جامدند و هیچکدام جلای فلزی ندارند (باستثنای ید و تلور) الکتریسته را هدایت نمیکنند (مگر گرافیت و سلینوم که در حالت مخصوصی هادی میباشند) وزن مخصوص آنها پایین است (به جز تلور، ید و سلینوم) و حرارت را نیز به خوبی هدایت نمیکنند. (فرهنگ فارسی معین).
- شبه منشور، جسمی است که دو قاعده ٔ آن دو چند ضلعی غیرمشخص واقع در دو صفحه ٔ متوازی است و وجوه آن مثلثهایی هستند که رأس آنها در یکی از دو قاعده و قاعده ٔ آنها در قاعده ٔ جسم دیگر باشد. (فرهنگ فارسی معین).
|| مس زرد. (از اقرب الموارد).

شبه. [ش َ ب َه ْ] (ع ص، اِ) مثل. مانند. ج، مَشابه و اشباه و مَشابیه (برخلاف قیاس). (از اقرب الموارد) (منتهی الارب): و بینهما شبه، یعنی هر دو مانندند. (منتهی الارب). رجوع به شِبْه ْ شود.
- وجه شبه، چیزی که مایه و اصل تشبیه شیی ٔ به دیگری باشد، در تشبیه چهار چیز ضروری است یعنی هر تشبیه چهار رکن دارد: مشبه، مشبه به، وجه شبه و ادات تشبیه مثلاً در مثال «دندانی چون مروارید»: دندان مشبه ومروارید مشبه به، وجه شبه سپیدی دندان و ادات شبه «چون » است.

فرهنگ معین

(ش) [ع.] (اِ.) مثل، مانند. ج. اشباه.

(شَ بَ) [ع.] (اِمص.) مشابهت.

(شَ بَ یا بِ) [معر.] (اِ.) نوعی سنگ و آن گونه ای لینیت است که در نتیجه تراکم ذرات کربن و تغییرات شیمیایی نسبتاً سخت شده و رنگ سیاه براقی دارد و در جواهر - سازی مصرف می شود.

فرهنگ عمید

مثل، مانند،
* شبه‌جزیره: (جغرافیا) قطعۀ وسیعی از خاک که از یک طرف متصل به‌ خشکی و باقی آن میان دریا باشد، مانند جزیره،
* شبه‌جمله: (ادبی) در دستور زبان، کلمه‌ای که معنی جمله را برساند، مانندِ آفرین، هان، زنهار، کاش،
* شبه‌فلز: (شیمی) [منسوخ] عنصری که برخی از مشخصات فلز و برخی از مشخصات غیر فلز را دارد، مانند ارسنیک و آنتیمون، فلزنما،

سنگی سیاه و درخشان، کهربای سیاه: شبی چون شبه روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر (فردوسی: ۳/۳۰۳)،

حل جدول

مثل و مانند

مثل، مانند

مترادف و متضاد زبان فارسی

سان، شبق، مانند، مثل، نظیر، وار، همانند،
(متضاد) ضد

گویش مازندرانی

شبیه – مانند – نظیر

فرهنگ فارسی هوشیار

مثل و مانند، جمع مشابه، شبهات - جمع شبهه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری