معنی شیز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شیز. (معرب، اِ) چوبی هندی که از آن طبق می سازند. (ناظم الاطباء). چوب سیاه. (یادداشت مؤلف). چوبی است سیاه که از وی کاسه ها سازند، یا آن آبنوس است یا ساهم یا چوب جوز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آبنوس. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف). آبنوس را گویند، و آن چوبی باشد سیاه که از آن چیزها سازند. (برهان). آبنوس، و گفته اند چوبی است که از آن کمان سازند، و از این سبب بر کمان نیز اطلاق کنند. (انجمن آرا) (آنندراج):
شیز و شبه ندیدم مشک و سیاه و قیر
مانند روزگار من و زلفکان تو.
منصور منطقی.
یکی دخمه کردند از شیز و عاج
بیاویختند از بر گاه تاج.
فردوسی.
ز دیبا و خز چارصد تخت نیز
همه تخته ها کرده از چوب شیز.
فردوسی.
فروبرده از شیز و صندل عمود
یک اندر دگر بافته چوب عود.
فردوسی.
یکی گنبد از آبنوس و زجاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج.
فردوسی.
به بیگانگان هم نشاید بنیز
نجوید کسی عاج در چوب شیز.
فردوسی.
همی برفزودی بر آن چند چیز
ز زرّ و ز سیم و ز عاج و ز شیز.
فردوسی.
چو پوشید شب عاج گیتی به شیز
پراکند بر سبز مینا پشیز.
اسدی.
ز مشک سلسله داری نهاده بر خورشید
ز شیز دایره داری کشیده بر دیبا.
معزی.
|| کمان و قوس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کمان تیراندازی. (از برهان). کمان. (صحاح الفرس) (از آنندراج) (از انجمن آرا):
چو با تیغ نزدیک شد ریو نیز
به زه برکشید آن خمانیده شیز.
؟ (از انجمن آرا).
|| درخت گردکان. (ناظم الاطباء). درخت گردو. (فرهنگ فارسی معین). چوب گردو (شاید از جوز و گوز). (یادداشت مؤلف).

شیز. (اِخ) ناحیه ای است در آذربایجان بین مراغه و زنجان. (از معجم البلدان). نام شهری در مغرب ایران که نام قدیم آن گزن بوده و زردشت بدانجا زاده است. (یادداشت مؤلف). ناحیه ای است به آذربایجان. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

آبنوس، کمان. [خوانش: (اِ.)]

فرهنگ عمید

آبنوس: ز دیبا و خز هشتصد تخته نیز / همان تخت‌ها کرده از چوب شیز (فردوسی: ۶/۷۱)،

حل جدول

آبنوس

فرهنگ فارسی هوشیار

چوبی هندی که از آن طبق می سازند

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر