معنی عطار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
عطار. [ع َطْ طا] (اِخ) لقب عبدالرحمان بن احمدبن محمد، از فاضلان قرن ششم هجری است. رجوع به عبدالرحمان (ابن احمد...) شود.
عطار. [ع َطْ طا] (اِخ) لقب محمدبن حسین عطار حلبی دمشقی، ریاضیدان قرن سیزدهم هجری است. وی به سال 1177 هَ. ق. در دمشق متولد شد. سپس به ازهر رفت و به سال 1243 هَ. ق. به مرض طاعون در دمشق درگذشت. او را لقب «ممرس » بود و در علوم ستاره شناسی و حساب و ریاضیات دست داشت. از جمله ٔ آثار اوست: رساله ٔ حساب المیاه. رساله ٔ الرمی بالقنبره و الطوب.رساله ٔ فن القبان. (ازالاعلام زرکلی از روض البشر).
عطار. [ع َطْ طا] (اِخ) (ابوحمزه ٔ...) تابعی است. و رجوع به ابوحمزه ٔ عطار در همین لغت نامه و اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 141 شود.
عطار. [ع َطْ طا] (اِخ) (علی...) ابن ابراهیم بن داودبن سلمان دمشقی. محدث و فقیه قرن هشتم هجری. رجوع به علی عطار شود.
عطار. [ع َطْ طا] (اِخ) احمدبن عثمان بن علی جمال عطار احمدی، مکنی به ابوالخیر. محدث و عالم به رجال. اصل او از هند است و به سال 1277 هَ. ق. در مکه ٔ مکرمه متولد شد و در حدود سال 1335 هَ.ق. درگذشت. او راست: در السحابه فی صحه سماع الحسن البصری من جماعه من الصحابه. و حصول المنی باصول الالقاب والکنی. و اتحاف الاخوان. (از اعلام زرکلی به نقل از فهرس الفهارس).
عطار. [ع َطْ طا] (اِخ) احمدبن محمدبن علی حسنی بغدادی عطار. از فقیهان امامیه ٔ بغداد بود سپس به نجف اشرف منتقل شد و به سال 1215 هَ. ق. درگذشت. او راست: التحقیق، در اصول فقه، در دو مجلد. ریاض الجنان فی اعمال شهر رمضان. دیوان شعر، در مدح ائمه. الرائق که برگزیده ای است از اشعار عرب. (از الاعلام زرکلی به نقل از أحسن الودیعه).
عطار. [ع َطْ طا] (اِخ) اسماعیل بن عمربن نعمه، مکنی به ابوطاهر و مشهور به ابن شیب عطار. از ادیبان مصر متولد به سال 551 هَ. ق. وی در شناخت عقاقیر دست داشت تألیفات ادبی نیز داشت که از آن جمله است کتاب مائه جاریه و مائه غلام. عطار به سال 606 هَ. ق. در قاهره درگذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از المقصد الارشد و شذرات الذهب).
عطار. [ع َطْ طا] (اِخ) حسن بن احمدبن حسین بن سهل عطار، مکنی به ابوالعلاء. شیخ همدان و امام عراقیان در قرأات در قرن ششم هجری. رجوع به ابوالعلاء (حسن بن...) در همین لغت نامه و مأخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی. طبقات الحفاظ سیوطی. غایه النهایه. التبیان
عطار. [ع َطْ طا] (اِخ) حسن بن محمدبن محمود عطار. از دانشمندان مصر در قرن 13 هجری. وی به سال 1190 هَ. ق. در قاهره متولد شد ومدتی در آلبانی سکونت گزید سپس به مصر بازگشت و نوشتن روزنامه ٔ «الوقائع المصریه» را به عهده گرفت سپس به سال 1246 هَ. ق. عهده دار مشیخه ٔ ازهر شد. و در سال 1250 هَ. ق. درگذشت. او راست. رساله ٔ کیفیه العمل بالاسطرلاب و الربعین المقنطر و المجیب و البسائط. وکتاب الانشاء و المراسلات. و دیوان شعر. (از الاعلام زرکلی به نقل از تاریخ الازهر و الخزانه التیموریه و خطط مبارک و تاریخ آداب اللغه العربیه ٔ جرجی زیدان).
عطار. [ع َطْ طا] (اِخ) لقب عبدالجباربن علأبن عبدالجبار عطار مکی، مکنی به ابوبکر است. محدث و اصل او از بصره بود از ابن عیینه روایت دارد. عطار به سال 248 هَ. ق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2).
عطار. [ع َطْ طا] (ع ص) خوشبوی فروش و صاحب عطر. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه بوی خوش فروشد. (دهار). فروشنده ٔ عطر. (از اقرب الموارد). بوی خوش فروش. (مهذب الاسماء). بوی فروش. صیدلانی. صیقبانی: عطارها، سازندگان و فروشندگان عطریات و دهنیات معطره می باشند. (از قاموس کتاب مقدس):
از بوی و خصال تو ز خاک و گل میمند
بی رنج همه عطر خوش آمیزد عطار.
فرخی.
ابرشد نقاش چین و باد شد عطار روم
باغ شد ایوان نور و راغ شد دریای گنگ.
منوچهری.
گویی به مثل بیضه ٔ کافور ریاحی
بر بیرم حمرا بپراکنده ست عطار.
منوچهری.
چه سود چون همی ز تو گند آید
گر تو به نام احمد عطاری.
ناصرخسرو.
صبا را ندانی ز عطار تبت
زمین را ندانی ز دیبای ششتر.
ناصرخسرو.
نه غواص گوهر نه عطار عنبر
به نزدیک نرگس چه مقدار دارد.
ناصرخسرو.
و نسیم آن گرد از کلبه ٔ عطار بر آرد. (کلیله و دمنه).
پارسا را چه لذت از عشرت
خنفسا را چه نسبت از عطار.
خاقانی.
خوش عطاری است باد شبگیر
تا زلف تو مشکسای دارد.
خاقانی.
صدف بود گفتی مگر ماه چرخ
درو غالیه سوده عطار کرخ.
نظامی.
عقل و طبیعت که ترا یار شد
قصه ٔ آهنگر و عطار شد.
نظامی.
گرفتم خود که عطار وجودی
تو نیز آخر بسوزی گرچه عودی.
نظامی.
برون آمد ز دکان مرد عطار
گلاب و عود پیش آورد بسیار.
عطار.
باد بوی سمن آورد و گل و سنبل و بید
دردکان به چه رونق بگشاید عطار.
سعدی.
آمد گه آن که بوی گلزار
منسوخ کند گلاب عطار.
سعدی.
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه ٔ عطاری هست.
سعدی.
- طبل عطار و طبله ٔ عطار، صندوقچه ٔ عطرفروشان. قوطی و جعبه ٔ عطار که در آن بوی خوش نگاه دارد:
گفت بر پرنیان ریشیده
طبل عطار شد پریشیده.
عنصری.
به کلبه ٔ چمن از رنگ و بوی باز کنند
هزارطبله ٔ عطار و تخت بازرگان.
سعدی.
دانا چو طبله ٔ عطار است خاموش و هنرنمای. (گلستان).
- امثال:
مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. (گلستان).
هنر نمودن اگر نیز هست لایق نیست
که خود عبیر بگوید چه حاجت عطار.
سعدی.
|| بسیار عطرزننده. آنکه بوی خوش بسیار بکار برده باشد. (از اقرب الموارد). || در محاوره ٔ مردم، دوافروش، و این خالی از کراهیت نیست. (غیاث اللغات) (آنندراج). دوافروش. داروفروش. پیلوا. بیلوا. (ناظم الاطباء). || در این زمان، عطار مفردات فروشد و قند و چای و ابازیر. (یادداشت مرحوم دهخدا).کسی که قند و شکر و چای وادویه و غیره فروشد. (فرهنگ فارسی معین). || (اِخ) نام اسب سالم بن رابضه است. (از منتهی الارب).
عطار. [ع َطْ طا] (اِخ) لقب عمربن طه بن شهاب احمد عطار، از فقیهان شافعی دمشق است. وی به سال 1242 هَ. ق. در دمشق متولد شد و به سال 1308 هَ.ق. درگذشت. او راست: أین الاسلام. و الفتح المبین فی رد الاعتراض علی محیی الدین. و تحقیق معنی الوجود. و شرح فصوص الحکم. و شرح الایساغوجی فی المنطق. و شرح الاظهار. (از الاعلام زرکلی از منتخبات التواریخ لدمشق).
عطار. [ع َطْ طا] (اِخ) لقب فریدالدین ابوحامد محمدبن ابی بکر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری، شاعر و عارف مشهور ایرانی در قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجری است. وی به سال 540 هَ. ق. متولد شد. و گویند پدر او عطار (بوی فروش) و داروفروش بود و فریدالدین کار او را دنبال کرد و در داروخانه ٔ خود سرگرم طبابت بود. وی را در همان اوان انقلابی باطنی دست داد و چون سرمایه ای بزرگ از ادب و شعر اندوخته بود اندیشه های عرفانی خود را به نظم درآورد. عطار را مرید مجدالدین بغدادی و رکن الدین اسحاق و قطب حیدر دانسته اند. به هرحال عطار قسمتی از عمر خود را بر رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماوراءالنهر بسیاری از مشایخ را زیارت کرد و در همین سفرها و ملاقاتها بود که به خدمت مجدالدین بغدادی نیز رسید و سرانجام به سال 618 هَ. ق. درگذشت. وی آثار زیاد بوجود آورده که از آن جمله است: تذکرهاولالیا، به نثر. دیوان اشعار. منطق الطیر. اسرارنامه. الهی نامه. مصیبت نامه. خسرونامه. گفته اند وی به دست مغولی کافر کشته شد. مقبره ٔ عطار در نزدیکی شهر نیشابور باقی است. سخن عطار باسوز و شوق و عشق همراه است و برای بیان معانی عالی عرفانی سخنان بی پیرایه و روان را برگزیده که در عین حال به فصاحت و بلاغت و انسجام متصف است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مآخذ ذیل شود: تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 858. نفحات الانس جامی. تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی. لباب الالباب. ریاض العارفین.مجمعالفصحاء. کشف الظنون. تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی. مجالس المؤمنین قاضی نوراﷲ. جستجو در احوال و آثار فریدالدین عطار به قلم سعید نفیسی. غالب شاعران بزرگ پس از عطار، او را به بزرگی یاد کرده و مقام عرفانی او را ستوده اند. ابیات ذیل نمونه ای از آنهاست:
من آن مولای رومی ام که از نطقم شکر ریزد
ولیکن در سخن گفتن غلام شیخ عطارم.
مولوی.
آنچه گفتم از حقیقت ای عزیز
آن شنیدستم هم از عطار نیز.
مولوی.
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.
مولوی.
عطار شیخ ما و سنائیست پیشرو
ما از پس سنائی و عطار آمدیم.
مولوی.
مرا از شاعری خود عار ناید
که در صد قرن یک عطار ناید.
شیخ شبستری.
روز خاور گو سیه شو کآفتاب خاوری
رفت تا صبح قیامت خاوران عطار شد؟
سلمان ساوجی.
یار چون بشنید گفتارت کمال
گفت حق گوئی تو چون عطار ما.
کمال خجندی.
بوی مشک گفته ٔ عطار عالم را گرفت
خواجه مزکوم است از آن منکر شود عطار را.
عبدالرحمان جامی.
گمان کج مبر بشنو ز عطار
هر آن کو در خدا گم شد خدا نیست.
نعمهاﷲ ولی.
از صورت و نقش بگذر اسرار بجو
میراث رسول و نقد اخیار بجو
در قصه و معرکه چه معجون گیری
رو داروی درد را ز عطار بجو.
خواجه ابوالوفای خوارزمی.
گر چو عطار از گلستان نشابورم ولیک
خار صحرای نشابورم من و عطارگل.
کاتبی نشابوری.
خاموشی به ز درس و تکرار مرا
تجرید به از خلوت و ادوار مرا.
کشاف و هدایه هر که خواهد او را
یک بیت ز گفته های عطار مرا.
کمال الدین حسین خوارزمی.
از دم عطار گشتم زنده دل
پاک کردم همچو گل قالب ز گل.
امیرحسینی.
آن را که به درگاه خدا یار بود
ایمن ز عذاب دوزخ و نار بود
تاج سر سروران عالم گردد
گر خاک ره حضرت عطار بود.
سیدمحمدنوربخش.
از این شربت که قاسم کرد ترکیب
مگر در کلبه ٔ عطار باشد.
قاسم انوار.
آن کتابی که پر ز اسرار است
منطق الطیر شیخ عطار است.
نسیمی.
عطار. [ع َطْ طا] (اِخ) لقب محمدبن حسن بن مقسم بن یعقوب عطار، از قراء مدینه السلام در قرن چهارم هجری است. رجوع به ابن مقسم در همین لغت نامه و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی. بغیهالوعاه. غایهالنهایه. تاریخ بغداد. ارشادالاریب.
عطرفروش، داروفروش. [خوانش: (عَ طّ) [ع.] (ص.)]
فروشندۀ داروهای گیاهی،
[قدیمی] عطرفروش، کسی که داروها و چیزهای خوشبو میفروشد،
دوافروش، عطرفروش
خوشبوی فروش و صاحب عطر، بوی فروش
عَطّار، (918-540هجری) شیخ فریدالدین محمد بن ابراهیم نیشابوری از اَعاظِم عُرَفاء و شعرای صوفی مسلک ایرانیست و کتب متعددی به نثر و به نظم از وی بیادگار مانده است که از آن جمله اند تذکره الاولیاء- الهی نامه- اسرارنامه-مصیبت نامه-خسرونامه-جواهرنامه- مختارنامه، منطق الطیر و دیوان قصاید و غزلیات
عَطّار، عِطْر فروش- کسیکه مواد معطّره می فروشد- بسیار خوشبو و معطر،