معنی ماکیان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ماکیان. (اِ) مرغ خانگی بود، جفت خروس. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 375). مرغ ماده ٔ خانگی. (صحاح الفرس). مرغ خانگی را گویند که مادینه ٔ خروس باشد. (برهان). لفظ مفرد است به معنی یک مرغ خانگی که ماده باشد و نر آن را خروس گویند. (غیاث). مادینه ٔ خروس، که مرغ خانگی نیز گویند. (ناظم الاطباء). دجاجه. ماکیانه. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ام ّالولید. (منتهی الارب). ام حفصه. ام خوصه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماکیان =مادیان (لغهً) =ماده. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
تو نزد همه کس چو ماکیانی
اکنون تن خود را خروس کردی.
عماره (از لغت فرس چ اقبال ص 376).
چو این کرده شد ماکیان خروس
کجا برخروشد گه زخم کوس.
فردوسی.
بیفکنی خورش پاک راز بی اصلی
بیاگنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار.
بهرامی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بر عروست بدگمان گشتن نباید بهر آنک
ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس.
علی شطرنجی.
درزی لتره گشته چرا گشته ای تو هاژ
چون ماکیان به کیر خرو در همی کراژ.
اسدی (از فرهنگ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
پاره ای طعام را پیش خروس افکند آن مرغ سر به زمین زدن گرفت و آن جفت خود را بخواند و هیچ نخورد تا آن ماکیان فراز آمد وآن علف بخورد. (قصص الانبیاء ص 33).
اکنون در این مرنجم در سمج بسته دیر
بربند خود نشسته چو بر بیضه ماکیان.
مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 430).
ماکیان را چه راحت از خایه
چون خُرُه تاج برد و پیرایه.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 153).
من کرده خویشتن سره از فضل وانگهی
در کنج خانه مانده چو بر خایه ماکیان.
رشید وطواط.
کرکس که به مکر شد سوی چرخ
برخاک چو ماکیان ببینم.
خاقانی.
بیضه بشکن مرغ کم کن تا بوی طاوس نر
بیضه پروردن به گنجشکان گذار و ماکیان.
خاقانی.
یا زمین شد خایه و ابر سیه شد ماکیان
آنگه ارزن ریزه پیش ماکیان افشانده اند.
خاقانی.
مکیان چون ماکیانان بر سرخود کرده خاک
کز خروس فتنه شان آواز خذلان آمده.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 380).
جور نگرکز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان.
نظامی.
رویم ز غم چو چشم خروس و نشسته من
بر فرش حادثات چو بر بیضه ماکیان.
(از تاج المآثر).
ماکیانیم که در معرض مردان آییم
ماکیان را چه محل در نظر باز سپید.
سعدی.
چو ماکیان به در خانه چند بینی جور
چرا سفرنکنی چون کبوتر طیار.
سعدی.
گهی خار و خس در ره انداختی
گهی ماکیان در چه انداختی.
(بوستان).
ماکیان از باز قدرش سایه یابد از هما
سایه باید از هما از باز قدرش ماکیان.
سیدذوالفقار شروانی.
کیان را نشانی به جای کیان
برابر کنی جغد با ماکیان.
(از انجمن آرا) (از آنندراج).
قطره ٔ آبی نخورد ماکیان
تا نکند سر به سوی آسمان.
(از امثال و حکم ج 2 ص 1162).
- ماکیان بر در کردن، کنایه از غایت بخل و نهایت خست باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
پیش مابینی کریمانی که گاه مائده
ماکیان بردر کنند و گربه در زندان سرا.
خاقانی.
- ماکیان بیابانی، تذرو وقرقاول و مرغ رنگی. (ناظم الاطباء).
- ماکیان زاغ رنگ، کنایه از شب است، که به عربی لیل خوانند. (برهان) (آنندراج). کنایه از شب است. (انجمن آرا):
ماکیان زاغ رنگ از اختران بیضه ور
بیضه بین چون بی خروس از ماکیان آمد پدید.
عمید لوبکی (از آنندراج).
- ماکیانها، (اصطلاح جانورشناسی) ج ِ ماکیان. راسته ای از پرندگان که بالهایشان نسبت به جثه ٔ آنها کوتاه است و به همین جهت کم پرواز می کنند. این راسته از پرندگان بواسطه ٔ منقار قوی و پنجه های باقدرتی که دارند از کبوتران متمایزند و نیز انگشت عقبی پای آنها از انگشتان دیگر بالاتر قرار می گیرد. نرهای این راسته ٔ از پرندگان معمولاً «پلی گام » هستند و هر حیوان نر عادهً چند ماده را جمعآوری وسرپرستی می کند (نرها تعدد زوجات دارند). جنس نر معمولاً در این راسته از پرندگان از ماده ٔ خودشان بواسطه ٔ داشتن صفات جنسی ثانوی بارز و متمایزند. کبک و کرک و بوقلمون و طاوس و انواع مرغهای خانگی جزو این راسته هستند. (فرهنگ فارسی معین).
- مثل ماکیان بر بیضه یا بر خایه، بر یک جا مقیم. نظیر مرغ کرک یا کرچ. (امثال و حکم ج 3 ص 1485 و 1488).

ماکیان. (اِخ) دهی از دهستان بهمنی است که در بخش میناب شهرستان بندر عباس واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

فرهنگ معین

(اِ.) مرغ خانگی.

فرهنگ عمید

خانواده‌ای از پرندگان، مانند مرغ خانگی و بوقلمون که بال‌های کوچکی دارند و مسافت کمی را می‌توانند پرواز کنند،

حل جدول

مرغ خانگی

دجاج

مترادف و متضاد زبان فارسی

مرغ‌وخروس، دجاج، مرغان خانگی

فرهنگ فارسی هوشیار

مرغ خانگی، جفت خروس

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر