معنی آهار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

آهار. (اِ) چیزی از نشاسته یا کتیرا یا صمغ و یالعاب خطمی و مانند آن که جامه و کاغذ و جز آن را بدان آغارند تا شخ ّ و محکم شود یا صیقل و مهره گیرد. شو. شوی. شوربا. پَت. خورش. آش. آش جامه. پالوده. بَت. آهر. تانه. بخیر. آغار. لعاب. و فعل آن آهاردن و آهاریدن و آهار دادن و آهار کردن و آهار زدن باشد در متعدی. و در لازم آهار شدن و آهار گرفتن:
سوار بود بر اسبان چو شیر بر سر کوه
پیاده جمله بخون داده جامه را آهار.
عماره یا عنصری.
در گنج بگشاد و دینار داد
روان را بخون دل آهار داد.
فردوسی.
چو او [رخش] سست گردد پیاده شوم
بخون و خوی آهارداده شوم.
فردوسی.
بیا تا بکشتی پیاده شویم
بخون و خوی آهارداده شویم.
فردوسی.
درخشیدن تیغ الماسگون
سنانهای آهارداده بخون.
فردوسی.
همه بوم و بر زیر نعل اندرون
چو کرباس آهارداده بخون.
فردوسی.
الماس کرده چنگ را خوش کرده دل نیرنگ را
آهار داده سنگ را از کشتن شیران بدم.
لامعی.
شد خوب به نیکو سخنت دفتر ناخوب
دفتر بسخن خوب شود، جامه به آهار.
ناصرخسرو.
از این پس چون شد از آهار جسمی
مرا در کالبد جانی موقر.
ناصرخسرو.
جامه ست مثل طاعت و آهار بر او علم
چون جامه نباشد بچه کار آید آهار؟
ناصرخسرو.
مرا پرس کز مهر او آستینم
ز مکرش بخون دل آهار دارد.
ناصرخسرو.
شخص را پاکی آورد حمام
جامه را تازگی دهد آهار.
نظام قاری.
|| نام گلی است باساق باریک و تا یک گز ساق آن برشود و گلها برنگهای مختلف دهد، برگ آن پرزدار و مزغّب و شخ و شکننده است و گل و برگ آن بوی و عطر ندارد. || در فرهنگها باین کلمه معنی فولاد جوهردار نیز داده و بیت ذیل را شاهد آورده اند:
نهاد از کمین هرکه سالار بود
عمودش ز پولاد آهار بود.
اسدی.
و این مثال برای دعوی رسا نیست. || ونیز معنی طعام بدان داده اند و شاهدی برای آن یافته نشده است و گمان می برم کلمه ٔ خورش که یکی از مترادفات شوی و پت و آهار است منشاء این التباس شده است. و در تأیید معنی طعام برای آهار گفته اند که ناهار مرکب از «نا»ی حرف نفی و آهار به معنی طعام است. واﷲ اعلم.

آهار. (اِخ) نام گردنه ای میان شهرستانک و رودبار در ایالت تهران. || نام دره ای در ناحیه ٔ رودبار طهران و نام قریه ای در آن درّه در نزدیک قریه ٔ اوشان، و در این دره معادن سنگ گچ فراوانست. || نام یکی از آب راهه های جاجرود که در اوشان بجاجرود پیوندد.

فرهنگ معین

(اِ.) مایعی که از نشاسته یا کتیرا درست می کنند و به پارچه می زنند تا سفت و براق شود.

(اِ.) گیاهی از تیره مرکبان جزو دسته پیوسته گلبرگ ها که اصل آن از مکزیک است و دارای گونه های متعدد زینتی است.

فرهنگ عمید

ماده‌ای مرکب از نشاسته، کتیرا، و مانند آن که به پارچه یا کاغذ می‌زنند تا محکم، سفت و براق شود،

گلی درشت و پُربرگ به رنگ‌های مختلف سفید، زرد، سرخ کم‌رنگ. بلندی بوته‌اش به نیم‌متر می‌رسد. آن را در باغچه‌ها می‌کارند و گیاه یک‌ساله است،

حل جدول

مایع لعابدار

مایع لعاب دار

پت

مترادف و متضاد زبان فارسی

پرداخت، جلا

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری