معنی شاهین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شاهین. (اِ) پرنده ای باشد شکاری و زننده از جنس سیاه چشم. (برهان قاطع). پرنده ای است که بدان شکار کنند. (شرفنامه ٔ منیری). یکی از مرغان شکاری بسیار جسور و باشهامت است و با وجود آنکه از قوش کوچکتر است بعلت جسارتی که دارد گاهی بعقاب و قوش حمله میکند. این پرنده ٔ هوشیار و چالاک در همه جا دیده میشود، بویژه در سرزمینهای بیشه زار و کوهستانی ناگزیر ایران هم نشیمنگاه این مرغ بوده و هست و دیرگاهی است توجه ایرانیان به این هوانورد گستاخ کشیده شده است و پرش آن را بفال نیک میگرفتند. این مرغ دوبار بنام «سئن » در اوستا یاد گردیده است و اوستاشناسان اروپایی آن را بمعنی عقاب برگردانده اند از اینکه سئن همان شاهین (عقاب) است مورد شک نیست. و صفت شاهین از واژه ٔ شاه درآمده و این پرنده بمناسبت شکوه و توانایی و تقدس خود شاه مرغان خوانده شده است. (فرهنگ ایران باستان ص 396 ببعد). در کلیه ٔ فرهنگها عقاب در فارسی «آله » نامیده میشود و در بسیاری از لهجه های کنونی ایران نیز چنین آمده است و در لهجه ای بهیأت شائین بجای مانده. (حاشیه ٔ برهان چ معین). در وجه تسمیه ٔ این پرنده بشاهین گویند چون در سیری و گرسنگی نهایت اعتدال را نگاه دارد بشاهین ترازو در اعتدال تشبیه شده است. درباره ٔ بهترین نوع این پرنده گفته اند که: باید سرخ رنگ، عظیم الجثه، با چشمهای درشت و تیزبین، گردن بلند، موی بر روی پیشانی افشانده و درشت منقار و سینه فراخ با رانهای فربه و گوش و پاهای کوتاه و پنجه ٔ باز با بالهای بلند و دم کوتاه پرپشت باشد و بعضی گویند که رنگ اصلی این پرنده سیاه بوده است لذا سیاهرنگ آن بهتر باشد. گویند اول کسی که این پرنده را بدست آورد قسطنطین قیصر رم بود چون سرعت و بلندپروازی و شکار پرنده را بدید او راخوش آمد و دستور داد او را شکار کنند و در شکارها شاهین را بر روی دست خود نگاه میداشت. مؤلف «المصایدو المطارد» گوید: رسم و عادت پادشاهان روم بر آن بود که هنگام حرکت شاهینها بر فراز سر آنان پرواز میکردند و هر آنجا که شاه فرود می آمد آنها نیز فرود می آمدند و یکی از علایم عظمت و بزرگی در نزد سلاطین عرب بود که هنگام حرکت موکب شاهینها را بر فراز خود بپروازدر می آوردند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 58):
هزار کبک ندارد دل یکی شاهین
هزار بنده ندارد دل خداوندی.
شهید بلخی.
سگ و یوز در پیش شاهین و باز
همی راند بر دشت روز دراز.
فردوسی.
نشستنگه و مجلس و می گسار
همان باز و شاهین و یوز و شکار.
فردوسی.
ز شاهین و از بازو پران عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب.
فردوسی.
کف یوز پر مغز آهو بره
همه چنگ شاهین دل گودره.
عنصری.
دم عقرب بتابید از سر کوه
چنان چون چشم شاهین ازنشیمن.
منوچهری.
بگاه ربودن چو شاهین و بازی.
ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).
تفکر کن در این معنی تو در شاهین و مرغابی
گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد.
ناصرخسرو.
تو بر بالای علم آنگه رسی باز
که بر شاهین همت نشکنی پر.
ناصرخسرو.
ای که من بازم و تو فرفوزی
من چو شاهینم و تو مرغابی.
معزی.
ور سوی کبوتر نگرد سخت مبندش
شاهین بغایت نگرد سوی کبوتر.
معزی.
بسخا صید کند کف جوادش دل خلق
ز سخا کس بجز او باشه و شاهین نکند.
سوزنی.
پاس او دست گر دراز کند
دست یابد تذرو بر شاهین.
انوری (از سروری).
شبروی کرده کلنگ آسا بروز
همچو شاهین کامران خواهد نمود.
خاقانی.
چو شاهین باز ماند از پریدن
ز گنجشکش لگد باید چشیدن.
نظامی.
کجا گشت شاهین او صیدگیر
ز شاهین گردون برآرد نفیر.
نظامی.
فرود آمد یکی شاهین بشبگیر
تذرو نازنین را کرد نخجیر.
نظامی.
سوی شاهین بحری بازگشتی
که وحشی تر شود شاهین دشتی.
نظامی.
زآهنین چنگال شاهین غمت
رخنه رخنه ست اندرون من چو دام.
سعدی.
خود رابزیر چنگل شاهین عشق تو
عنقای صبر من پر و بالی نیافته.
سعدی.
بسی نماند که در عهد رای و رایت او
به یک مقام نشینند صعوه و شاهین.
سعدی.
شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند.
حافظ.
- شاهین بحری، نوعی از مرغان شکاری آبی است:
چو شاهین بحری درآمد بکار
دهد ماهیان را ز مرغان شکار.
نظامی (گنجینه ٔ گنجوی).
- شاهین زرین، علامت و نشانی بود علم ایران را، در سر لشکریان در روزگار هخامنشیان شاهین شهپر گشوده در سر نیزه ٔ بلندی برافراشته بهمه نمودار بود. پس از سپری شدن شاهنشاهی و دست یافتن اسکندر در پایان سده ٔ چهارم پیش از میلاد به ایران عقاب (شاهین) نشان اقتدار ایرانیان رفته رفته در اروپا رواج یافت و در بسیاری از کشورها چون روسیه، آلمان، اتریش، لهستان و غیره عقاب نقش علم آن سرزمینها گردید و برخی از آنها هنوز برقرار است. و اسکندر آن را نقش سکه ٔ پادشاهی خود قرار داد نشان شاهین (عقاب) پس از سیصد سال پایداری در مصر با اکتاویوس به روم رفت و علامت اقتدار آن امپراتور گردید. (فرهنگ ایران باستان ص 296 و بعد). || چوب ترازو. (برهان قاطع). دسته ٔ ترازو. (شرفنامه ٔ منیری). چوب ترازو. (فرهنگ جهانگیری). آنچه از چوب یا آهن سازند و برهر سر آن یک کفه ٔ ترازو آویزند. (فرهنگ سروری) (آنندراج):
ز بس برسختن زرش بجای مردمان هزمان
ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله.
دقیقی.
عطای او از آن بگذشت کانرا
توان سختن بشاهین و بطیار.
فرخی (دیوان ص 244).
ترازو را همه رشته گسسته
دو پله مانده و شاهین شکسته.
(ویس و رامین).
چون من سخن بشاهین برسنجم
آفاق و انفسند موازینم.
ناصرخسرو.
شاهین ترازو شد گوئی دل مخدومت
یکسو غم مرغابی یکسو هوس شاهین.
سوزنی.
داری دو کف دو کفه ٔ شاهین مکرمت
بخشندگان سیم جلال و زر عیار.
سوزنی.
هم ترازوی چرخ را بشکست
باز حلم توپله ٔ شاهین.
؟ (از شرفنامه ٔ منیری).
بپرواز دولت دو شاهین بکار
یکی در خزینه یکی در شکار.
نظامی (گنجینه ٔ گنجوی).
بشکند امتداد انعامش
بموازین قسط پر شاهین.
انوری (از سروری).
گر روز سخا وزن کنند آنچه تو بخشی
سیاره و افلاک سزدکفه ٔ شاهین.
؟ (از صحاح الفرس).
|| زبانه ٔ ترازو. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || بمعنی تکیه گاه هم بنظر آمده است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (اِخ) در اصطلاح منجمان سه ستاره است در امتداد خط مستقیم در صورت عقاب و آن را میزان نیزنامند. (یادداشت مؤلف). چند ستاره در یک رده در صورت نسر طایر. (مقدمه ٔ التفهیم بیرونی ص قسج):
مه شوال از روز نخستین
قران افتاده اندر برج شاهین.
ناصرخسرو.

شاهین. (اِخ) این کلمه را بعنوان نام بکار برده اند چنانکه بیست و دو تن از سران و ناموران ایرانی و ارمنی و ترک و تازی که شاهین نام داشتند در نام نامه ٔ ایرانی یاد شده اند. (فرهنگ ایران باستان ص 296 و بعد).

شاهین. (اِخ) بنا بروایت تاریخ الخلفاء مادر یزید ناقص و ابراهیم فرزندان ولیدبن عبدالملک است و در جای دیگر نام مادراین دو کس را شاهفرید نوشته است. (از تاریخ الخلفاءص 17، 168، 189). رجوع به شاهفرند و شاهفرید شود.

شاهین. (اِخ) دهی از دهستان رستاق بخش خمین شهرستان کلات. دارای 50تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات. چغندرقند، پنبه و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

شاهین. (اِخ) (جرجس...) دمشقی، سریانی و رئیس اسقفان حمص و حماه و توابع آن بود در سال 1285 هَ. ق. بدنیا آمد و در 1321 هَ. ق. درگذشت. از اوست: خلاصه الاَّثارفی تاریخ الامصار. (از معجم المؤلفین ج 3 ص 119).

فرهنگ معین

از پرندگان شکاری شبیه به عقاب، زبانه ترازو. [خوانش: (اِ.)]

فرهنگ عمید

(زیست‌شناسی) پرنده‌ای شکاری از خانوادۀ باز، با منقار کوتاه، دم بلند، چنگال‌های قوی،
زبانۀ ترازو، میله یا آلتی که دو کفۀ ترازو را به آن آویزان می‌کنند،

حل جدول

پرنده ترازو

مترادف و متضاد زبان فارسی

شاهباز، عقاب، لاچین، زبانه، میله

فرهنگ فارسی هوشیار

پرنده ای باشد شکاری و زننده و از جنس سیاه چشم

فرهنگ فارسی آزاد

شاهِیْن، عُقاب- عقربه ترازو (جمع: شَواهِیْن- شَیاهِیْن)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری