معنی لبخند در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لبخند. [ل َ خ َ] (اِ مرکب) لبخنده. تبسم:
برقع از رخ به یک طرف افکند
عالمی زنده کرداز لبخند.
میرزا طاهر وحید.
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه ٔ گل شکفتن آموخت.
ایرج میرزا.

فرهنگ معین

(~. خَ) (اِ.) خنده کوتاهی که تنها موجب حرکت لب هامی شود، تبسم.

فرهنگ عمید

خنده‌ای که فقط لب‌ها از هم باز شود، خندۀ کم، تبسم،
لبخند زدن: (مصدر لازم) تبسم‌ کردن،

حل جدول

تبسم

مترادف و متضاد زبان فارسی

تبسم، خنده، شکرخند، شکرخنده

فرهنگ فارسی هوشیار

تبسم، خنده کم

فرهنگ پهلوی

احساس شادی بر لبان

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر