معنی از تو حرکت از خدا برکت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
این ضربالمثل را معمولا در مورد افرادی به کار میبرند که دست روی دست گذاشتند و منتظرند تا خداوند همهچیز را برای آنها جور کند. به عبارتی همه امور خود را به عهده خدا گذاشتهاند و برای رسیدن به مطلوب و خواستهشان کاری نمیکنند. اگر انسان تلاش و کوشش کند خداوند حتماً به او روزی و موفقیت در انجام کاری که در آن قدم برداشته عطا خواهد کرد.
۱- اگر انسان تلاش و کوشش کند خداوند حتماً به او روزی و موفقیت در انجام کاری که در آن قدم برداشته عطا خواهد کرد.
۲- هیچ تلاش و کوشش نیست که بی نتیجه و بی فایده باشد آدم های تلاش گر دیر یا زود به هدف خود می رسند.
۳- هر کسی به مقدار تلاش و تکاپوی خود و استفاده از نیروهای خدادادی همانند عقل، استعداد، فعالیت بدنی و … روزی خود را به دست می آورد و این رزق نیز با اراده خداوند و خواست او فراهم می شود.
۴- از تو حرکت یعنی اینکه نخواب و چشم به آسمان ندوز؛ و “از خدا برکت” یعنی اینکه همه چیز دست خداست لذا برای موفقیت خود و برکت یافتن کارت دعا کن.
۵- اراده خدا در زمینه وسعت و تنگی روزی، مشروط به شرایطی است که بر زندگی انسانها حکم فرماست، تلاش ها و کوشش ها و اخلاص ها و فداکاری ها و به عکس سستی و تنبلی و بخل و آلودگی نیت ها، نقش تعیین کننده ای در آن دارد.
حکایت ضرب المثل از تو حرکت از خدا برکت از آنجا می آید که شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است.
به همین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد.
به همین قصد یکروز صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد. همینکه ظهر رسید از خداوند طلب ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم براه ماند.
چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شد در پای ستونی نشست، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد.
مردک که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی چشم به غذا خوردن درویش دوخته بود، دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و عنقریب نیم دیگر را هم خواهد خورد.
مردک بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای سرفه را شنید گفت: هر که هستی بفرما پیش. مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد. وقتی سیر شد، درویش شرح حالش را پرسید و آنمرد هم حکایت خود را تعریف کرد.
درویش به آن مرد گفت: فکر کن تو اگر سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی ؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کرد