معنی حجاب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حجاب. [ح ِ] (ع مص) در پرده کردن. حجب. || بازداشتن از درآمدن. (منتهی الارب). بازداشتن. (دهار) (زوزنی). || روگیری. عفاف. حیا. شرم کردن:
مرا بعرض تمنا حجاب نگذارد
و گر خموش شوم اضطراب نگذارد.
شجاعی کاشی.
اگر حجاب کنی از خدا فرشته شوی
چنین که می کنی از مردمان حجاب اینجا.
صائب (از آنندراج).
- حجاب نبودن دعائی را، مستجاب و درگیر بودن آن: دعای پادشاهان را که از دل راست و اعتقاد درست رود هیچ حجاب نیست. (تاریخ بیهقی ص 595). مرد... توبه کرد که... بخلاف این مستوره که دعای او را حجابی نیست کار نپیوندد. (کلیله و دمنه).
- سر برون کردن از حجاب، بیرون آمدن و ظاهر شدن:
بس نمانده ست کآفتاب خدای
سر به مغرب برون کند ز حجاب.
ناصرخسرو.
|| (اِ) پرده. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) (منتهی الارب). حاجز. رادع. مانع. عائق. سد. حائل میان دو چیز. ج، حُجُب. (منتهی الارب). کل ماستر مطلوبک عن عینک. (تعریفات جرجانی، اصطلاحات صوفیه):
به حجاب اندرون شود خورشید
چون تو گیری از آن دو لاله حجیب.
رودکی.
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لاله ٔ سنبل حجابی یا مه عنبرنقاب.
عنصری.
چو بردارد ز پیش روی اوثان
حجاب ماردی دست برهمن.
منوچهری.
گفت (خواجه احمد حسن) مجلس دیوان و در سرای گشاده است و هیچ حجاب نیست هر کس را که شغلی است می باید آمد. (تاریخ بیهقی).
ببینش کوش هان تاچند گفتن
حجاب از پیش برباید گرفتن.
ناصرخسرو.
جز بعلمی نرهد مردم ازین بند عظیم
کان نهفته است بتنزیل درون زیر حجاب.
ناصرخسرو.
بس نمانده است کافتاب خدای
سر به مغرب برون کند ز حجاب.
ناصرخسرو.
و چون حجاب شب روشنی روز را بپوشانید همگان سلاح درپوشیدند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 80).
ز بهر آنکه ببیند سپاه خسرو را
به راغ لاله پدید آید از میان حجاب.
مسعودسعد.
اما بعد از تأمل، غبار شبهت و حجاب ریبت برخیزد. (کلیله و دمنه). یکی راه... قوت شهوانی بر قوت عقل غالب گشته و نور بصیرت او را به حجاب ظلمت پوشیده. (کلیله و دمنه). حجاب تاریک جهل برابر نور عقل او بداشت. (کلیله و دمنه). هر که ازین چهار خصلت یکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای روزگار او بدارد. (کلیله و دمنه). بر کنیزک بس نمی آمد که حجاب حیا از میان برداشته بود. (کلیله و دمنه). وحجاب مخافت از پیکر مراد بردارم. (کلیله و دمنه). گفت (خواجه احمد حسن) مجلس دیوان اگر حجابی در راه افتد مصالح معاش و معاد خلل پذیرد. (کلیله و دمنه).
یکسو فکن دو زلفش و ایمانت تازه گردان
کاندر حجاب کفرش ایمان تازه بینی.
خاقانی.
قاف تا قافم تفاخر میرسد
کز حجاب قاف عنقا دیده ام.
خاقانی.
با بخت در عتابم و با روزگار هم
وز یار در حجابم و از غمگسار هم.
خاقانی.
از حجاب غیب چون ماه از غمام
نصرت شاه اخستان آمد برون.
خاقانی.
فاخته گفت آه من کله ٔ خضرا بسوخت
حاجب این بار کو ورنه بسوزم حجاب.
خاقانی.
صبح چو پشت پلنگ کرد هوا را دو رنگ
ماه چو شاخ گوزن روی نمود از حجاب.
خاقانی.
دلشان ْ گسسته نور چو شمع وثاقشان
دینشان ْ شکسته نام چو اهل حجابشان.
خاقانی.
آرزو بود در حجاب عدم
بتمنا به درنمی آمد.
خاقانی.
دین و دنیا حجاب همت ماست
هر دو در پای دلبر اندازیم.
خاقانی.
ماند بنوک کلک تو و جان بدسگال
چون در حجاب زنگ شود مضمر آینه.
خاقانی.
چون کعبه مجاور حجاب است
آن کعبه که کس عیان ندیده است.
خاقانی.
چشمه ای پنهان در حجاب و بر درخت
دست دولت شاخ پیرا دیده ام.
خاقانی.
روز بمغرب شده چو مملکت او
ماه چو بدر از حجاب شام برآمد.
خاقانی.
از بس که دود آه حجاب ستاره شد
بر هفت بام بست گذرها چو ششدرش.
خاقانی.
نازپرورد بکر طبع مرا
گم مکن با حجاب ناز فرست.
خاقانی.
از حنوط جان خصم اوست شام
زان حجاب از زعفران بست آسمان.
خاقانی.
تو را هم کفر و هم ایمان حجابست ار تو عیاری
نخست از کفربیرون آی و پس در خون ایمان شو.
خاقانی.
ز آب رنگین حجاب عقل مساز
شعله ٔ نار پیش شیر میار.
خاقانی.
همت شود حجاب میان من و نظر
گرمن نظر به عالم ایمن درآورم.
خاقانی.
از همه آن شگرف تر که بمن
نظرش بی حجاب دیدستند.
خاقانی.
چو سیاره دوید از هرطرف شاه
تو گفتی در حجاب ابر شد ماه.
نظامی.
ما درین ره حجاب خویشتنیم
ورنه روی تو در برابر ماست.
عطار.
یوسف عهدی برون آی از حجاب
تا برون آیم من از زندان ز تو.
عطار.
بی حجابت باید آن ای ذولباب
مرگ را بگزین و بردر آن حجاب.
مولوی.
یا چو بازانند دیده دوخته
در حجاب از عشق صیدی سوخته.
مولوی.
از منت دانم حجابی نیست جز بیم رقیب
کاش پنهان از رقیبان در حجابت دیدمی.
سعدی.
ور چو خورشیدت نبینم کاشکی همچون هلال
اندکی پیدا و دیگر در نقابت دیدمی.
سعدی.
هفتاد زلت از نظر خلق در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنیم.
سعدی (طیبات).
تعلق حجابست و بیحاصلی
چو پیوندها بگسلی واصلی.
سعدی.
حجاب چهره ٔ جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که ازین چهره پرده برفکنم.
حافظ.
صدبار تا ز پوست نیائی برون چو مار
چشم تو بی حجاب نیفتد بروی گنج.
صائب.
حسن تو در حساب نیارد نقاب را
کی از کتان حجاب بود ماهتاب را.
سنجر.
- در حجاب تراب کشیدن، مردن.
- روی در حجاب کشیدن، مخفی شدن و نهان گشتن: و بعضی به گیاه و کشت سد رمق میکردند تا از زوع و ریع اطماع به انقطاع رسید و آن وجه نیز روی در حجاب کشید و استخوانها از مزابل برمیگرفتند و خرد میکردند و غذا میساختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. تهران ص 326).
|| غِشاء. || منقطع زمین سنگلاخ سوخته. (منتهی الارب). || ریگ دراز. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). || آنچه بلند است از کوه. || روشنائی آفتاب یا کرانه ٔ آن. || موت در حال شرک و منه: یغفرللعبد ما لم یقع الحجاب. (منتهی الارب). || پوشاک. هر آنچه خود را بدان پوشند. حرز که بر خود آویزند دفع عین الکمال یعنی چشم زخم را.
- حجاب امعاء، عضله ٔ تنکی که معده را از ریه و قلب جدا کند. دیافرغما. گوشتی است که شکم را به دو بخش کرده است و آلتهای دم زدن را از آلتهای غذا جدا کرده است. هر چه آلتهای دم زدن است بر بالای حجاب است و آن را شکم زبرین گویند و هر چه از آلت غذاست اندر زیر حجاب نهاده است و آن را شکم زیرین گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و دوار یعنی سرگشتن دلیل آن است که ماده ای اندر حجاب است که به یونانی دیافرغما گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- حجاب باریطون، پرده ٔ بعد از مراق و بالای ثرب.
- حجاب ظلمانی، کنایه از شب است. (لغت نامه ٔ شعوری از شرفنامه).
- حجاب قلب، حجاب القلب. (مهذب الاسماء). پرده ٔ دل.
- حجاب کحلی، کنایه از آسمان و ابر سیاه و غبار است.
- حجاب مستبطن، حجاب سینه یا حجاب اضلاع و ورم آن حجاب را ذات الجنب گویند و حجاب مستبطن چون آستری باشد سینه را. و هی لحمهرقیقه مستبطنه بین الجنبین تحول بین السحر و الغصب.زندرون شکم بر همه ٔ پهلوها بر سان آستری اندر کشیده است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و رجوع به غشا و صفاق شود.
- حجابهای فوق دماغ یا حجب فوق دماغ.
- حجاب یا حجاب حاجز و حجاب موّرب، حجاب. (قفطی). فاصل. حجاب حائل.
- دو حجاب دماغ، حجاب صُلب و حجاب لین آن است.
|| سید شریف جرجانی در تعریفات گوید: حجاب هر چیزی باشد که مطلوب ترا بپوشد و نزد اهل حق انطباع صور کونیه ٔ مانعه از قبول تجلی حق باشد. صاحب کشاف گوید: به کسر حاء حطی به معنی پرده. و هر چیزی که بین دو چیز دیگر مانع باشد آن را حجاب گویند. و حجاب در اصطلاح طب بر باریطون اطلاق شود.و آن دو پرده است مر دماغ را یکی سست و دیگری سخت، و حجاب حاجز که آن را حجاب مورب نیز نامند و آن حجابی است معترض واقع بین قلب و معده. و اما حجاب مستبطن مر صدر و اضلاع را، شیخ گفته هر دو یکی باشند و ورم آن پرده را ذات الجنب نامند، و هو غشاءٌ یستبطن لاضلاع الصدر یُمنهً و یسرهً، و یکون للصدر کالبطانه... کذافی بحر الجواهر.
|| اما حجاب در اصطلاح صوفیه: بدان که پرده ای که آدمی را از قرب حق مستور میدارد یا نورانی است و یا ظلمانی. نورانی نور روح باشد و ظلمانی ظلمت جسم، و مدرکات باطنه از نفس و عقل و سرّ و روح، هر یک را حجابی است. حجاب نفس لذات و شهوات است و لاهویت. و حجاب قلب ملاحظه در غیر حق است. و حجاب عقل وقوف اوست با معانی معقوله. پس هر که به شهوات و لذات مغرور از معرفت نفس دور. و هرکه از معرفت نفس دور از معرفت خدا دور. و هرکه را مناظره بر غیر حق و غفلت از حق شد لاجرم از رسیدن به دل محروم شد. و هر که را وقوف با معانی معقوله باشد از کمال عقل دور باشد چه کمال عقل آن است که دیده در ذات و صفات خدا دارد نه آنکه مطلع معانی معقوله باشد مثل فلاسفه تا گفته اند سالک را بقدر رفع حجاب و صفای عقل او دیده ٔ عقل گشاده آید و معانی معقولات رو نماید و به اسرار معقولات مکاشف میشود، این را کشف نظری میگویند، برین اعتماد نباید کرد. و حجاب السر الوقوف مع الاسرار. اگر سالک را اسرار آفرینش و حکمت وجود هر چیز منکشف شود، این را کشف الهی میگویند. پس اگر هم درین بماند، و این را مقصد اصلی پندارد، حجاب راه وی گشت. باید که قدم پیشتر نهد. و حجاب الروح المکاشفه و این را کشف روحانی گویند. و در این مقام حجاب زمان و مکان و جهت برخیزد. زمان ماضی و مستقبل یک گردد. و بیشتر کرامات درین مقام پیدا گردد.پس سالک را باید که درین مقام بسنده نکند که همه حجاب روح است. و حجاب الخفی العظمه و الکبریاء و این مقام مقام کشف صفاتی است. پس باید که ازین مقام هم قدم پیشتر نهد، تا به مقام تجلی ذات و نور حقیقی رسد. فان الواصل من لیس له التفات الی هذه الاشیاء. کذا فی مجمع السلوک. و در کشف اللغات میگوید: حجاب ظلمانی نزد صوفیه چنانکه بطون و قهر و جلال و نیز جمله ٔ صفات ذمیمه. و حجاب نورانی یعنی ظهور لطف و جمال و نیز جمله ٔ صفات حمیده.
- حجاب العزه، سیددر تعریفات آرد: حجاب العزه، هو العمی و الحیره اذ لاتأثیر للادراکات الکشفیه فی کنه الذات. فعدم نفوذها فیه حجاب لایرتفع فی حق الغیر ابداً -انتهی.
|| روپوش. روبند. نقاب. برقع. چادر. ستر:
تا تو نیایی ننمایند هیچ
دخترکان رویکها از حجاب.
ناصرخسرو.
یکدم آخر حجاب یکسو نه
تابرآساید آرزومندی.
سعدی (طیبات).
بیم است شرار آه مشتاق
کاتش بزند حجاب مستور.
سعدی (طیبات).
که را مجال نظر بر جمال میمونت
بدین صفت که تو دل میبری ورای حجاب.
سعدی (بدایع).
آمد سحر بکلبه ٔ من مست و بی حجاب
امروز از کدام طرف سر زد آفتاب.
صائب.
تاریخچه ٔ حجاب: قدر مسلم این است که حجاب قبل از اسلام در میان بعضی ملل وجود داشته است و در ایران باستان و در میان قوم یهود و احتمالاً در هند، و از آنچه در قانون اسلام آمده سخت تر بوده است. اما در جاهلیت عرب حجاب وجود نداشته و بوسیله اسلام پیدا شده است. اینکه ادعا شده است که حجاب رایج میان مسلمانان عادتی است که از ایرانیان، پس از مسلمان شدنشان به سایر مسلمانان سرایت کرد، سخن نادرستی است. زیرا قبل از اینکه ایرانیان مسلمان شوند آیات مربوط به حجاب نازل شده است. و اینکه بعضی گفته اند که حجاب از ملل غیر مسلمان، روم و ایران، به جهان اسلام وارد شده نیز سخن درستی نیست فقط بعدها براثر معاشرت اعراب مسلمان با تازه مسلمانان غیرعرب، حجاب از آنچه در زمان رسول اکرم وجود داشت شدیدتر شد، نه اینکه اسلام اساساً به پوشش زن هیچ عنایتی نداشته است، بلکه تاریخ قطعی بر خلاف آن شهادت می دهد و بدون شک اسلام در این جهت تحولی به وجود آورده است.
واژه ٔ حجاب: کلمه ٔ حجاب هم به معنی پوشیدن است و هم به معنی پرده و حاجب، بیشتر استعمالش به معنی پرده است. استعمال کلمه ٔ حجاب در مورد پوشش زن، اصطلاح نسبته ً جدید است. در قدیم و مخصوصاً در اصطلاح فقهاء کلمه «ستر» که به معنی پوشش است به کار رفته است. فقهاء چه در کتاب الصلوه و چه در کتاب النکاح که متعرض این مطلب شده اند کلمه ٔ «ستر» را به کار برده اند نه کلمه ٔ حجاب را.
علت پیدا شدن حجاب: بعضی خواسته اند جریانات ظالمانه ای را به عنوان علت پیدا شدن حجاب ذکر کنند، و در این جهت میان حجاب اسلامی و غیر اسلامی فرق نگذاشته اند و چنین وانمود می کنند که حجاب اسلامی نیز معلول برخی جریانات ظالمانه از قبیل میل به رهبانیت، عدم امنیت و عدالت اجتماعی، حسادت و خودخواهی مرد است. نظریات گوناگون و ناصوابی که درباب علت پیدا شدن حجاب ابراز شده از این قرار است: 1- میل به ریاضت و رهبانیت (ریشه ٔ فلسفی). 2- عدم امنیت و عدالت اجتماعی (ریشه ٔ اجتماعی). 3- پدرشاهی و تسلط مرد بر زن و استثمار نیروی وی در جهت منافع اقتصادی مرد (ریشه ٔ اقتصادی). 4- حسادت و خودخواهی مرد (ریشه ٔ اخلاقی). 5- خوی زنانگی و احساس او به اینکه در خلقت از مرد چیزی کم دارد، به علاوه مقررات خشنی که در زمینه ٔ پلیدی و ترک معاشرت با او در ایام عادت وضع شده است (ریشه ٔ روانی). علل نامبرده یا به هیچ وجه تأثیری در پیدا شدن حجاب در هیچ نقطه ای از نقاط جهان نداشته است و بی جهت آنها را به نام علت حجاب ذکرکرده اند و یا فرضاً در پدید آمدن بعضی از سیستمهای غیر اسلامی تأثیر داشته است در حجاب اسلامی تأثیر نداشته است، یعنی حکمت و فلسفه ای که در اسلام سبب تشریعحجاب شده، اینها نبوده است. همان طور که ملاحظه می شود مخالفان حجاب گاهی آن را زائیده طرز تفکر فلسفی خاص درباره ٔ جهان و لذات جهان معرفی می کنند و گاهی ریشه ٔ سیاسی و اجتماعی برای آن ذکر می نمایند و گاهی آن را معلول علل اقتصادی می دانند و گاهی جنبه های خاص اخلاقی یا روانی را در پدید آمدن آن دخالت می دهند... اسلام در فلسفه ٔ اجتماعی خود به هیچ یک از این جهات نظرنداشته است و هیچیک از آنها با مبانی مسلم و شناخته شده اسلام وفق نمیدهد. ریشه ٔ اجتماعی پدید آمدن حریم و حائل میان زن و مرد را در میل به ریاضت یا میل مردبه استثمار زن، یا حسادت مرد، یا عدم امنیت اجتماعی، یا عادت زنانگی نباید جستجو کرد و لااقل باید کمتر در اینها جستجو کرد، ریشه ٔ این پدیده را در تدبیر ماهرانه ٔ غریزی خود زن باید جستجو نمود. شاید بتوان گفت دقیق ترین علت ها آن است که حیا و عفاف و ستر و پوشش تدبیری است که خود زن با یک نوع الهام برای گرانبهاکردن خود و حفظ موقعیت خود در برابر مرد بکار برده است.
حدود پوشش: در اینکه پوشانیدن غیر وجه و کفین بر زن واجب است از لحاظ فقه اسلام هیچگونه تردیدی وجود ندارد. این قسمت جزء ضروریات و مسلمات است. نه از نظر قرآن و حدیث و نه از نظر فتاوی، در این باره اختلاف و تشکیکی وجود ندارد. آنچه مورد بحث است پوشش چهره و دستها تا مچ است. مسأله ٔ پوشش برحسب اینکه پوشانیدن وجه و کفین واجب باشد یا نباشد دو فلسفه ٔ کاملاً متفاوت پیدا میکند. موافقان و مخالفان در این مسأله دلائلی بر اثبات نظر خود عنوان کرده اند ولی اکثریت با کسانی است که استثناء وجه و کفین را به منظور رفع حرج و امکان دادن به فعالیت زن در امر ستر و حجاب پذیرفته اند. و به همین ملاک است که اسلام پوشاندن وجه و کفین را واجب نشمرده است.
ادله ٔ موافق: 1- آیه ٔ «پوشش » که همان آیه ٔ 31 سوره ٔ نوراست، پوشانیدن وجه و کفین را لازم نشمرده است. «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان اﷲ خبیر بما یصنعون. و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن و لایبدین زینتهن الا ما ظهرمنها و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن و لایبدین زینتهن الا لبعولتهن اوآبائهن او آباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنی اخوانهن او بنی اخواتهن او نسائهن او ماملکت ایمانهن او التابعین غیر اولی الاربه من الرجال او الطفل الذین لم یظهروا علی عورات النساء و لایضربن بارجلهن لیعلم ما یخفین من زینتهن ». (قرآن 24 30/ و 31). در این آیه به دو جمله می توان استناد جست یکی جمله ٔ «ولایبدین زینتهن الا ما ظهر منها» و دیگر جمله ٔ «و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن ». 2-در موارد بسیاری که مستقیماً مسأله ٔ پوشش یا مسأله ٔ جواز و عدم جواز نظر مطرح است ملاحظه میشود که سؤال و جوابهائی که میان افراد و پیشوایان دین رد و بدل شده فقط مسأله ٔ «مو» مطرح است و مسأله ٔ «رو» به هیچ وجه مطرح نیست. یعنی، وجه و کفین مفروغ عنه و مسلم فرض شده است. 3- روایاتی که مستقیماً حکم وجه و کفین را چه از نظر پوشیدن و چه از جنبه ٔ نگاه کردن بیان میکند. ولی البته عدم لزوم پوشیدن وجه و کفین دلیل بر جواز نظر نیست، اما جواز نظر دلیل بر عدم لزوم پوشیدن وجه و کفین هست. در این مورد روایتی هست از مسعدهبن زراره که از حضرت صادق (ع) نقل می کند که وقتی از حضرت درباره ٔ زینتی که زن می تواند آشکار کند سؤال شد فرمود. چهره و دو کف. خبر دیگر: مفضل بن عمر سؤال کرد از امام صادق درباره ٔ زنی که در سفر بمیرد و مرد محرم یا زنی که او راغسل دهد همراه او نباشد. فرمود: مواضع تیمم او را غسل دهند ولی نباید بدن او را لمس کنند و نباید زیبائیهایی او را که خدا پوشیدن آن را واجب فرموده است، آشکار کرد. پرسیدم چگونه عمل کنیم، فرمود اول باطن کف دست او را باید شست سپس چهره و بعد پشت دستهایش را. خبر دیگر از علی بن جعفر فرزند امام ششم است که از برادرش حضرت موسی بن جعفر علیه السلام می پرسد برای مرد چه مقدار جایز است به زنی که محرمش نیست نگاه کند، حضرت در جواب فرمود: چهره وکف و جای دستبند. 4- روایاتی که در باب احرام، پوشانیدن چهره را بر زن حرام میکند.
ادله ٔ مخالف: 1- سیره ٔ مسلمین، درست است که ظاهر آیات و روایات این است که پوشش وجه و کفین لازم نیست ولی نمیتوان منکر شد که سیره ٔ متدینین بر خلاف این است. و سیره چیزی نیست که به سهولت بتوان از آن چشم پوشید. و در بسیاری از موارد فقها در اثبات احکام به سیره تمسک می جویند. 2- ملاک، دلیل دیگری که بر لزوم پوشانیدن چهره و دو دست اقامه شده این است که «ملاک » یعنی آن فلسفه ای که ایجاب می کند سایر قسمت های بدن پوشیده باشد، ایجاب می کند که چهره و دست نیز پوشیده باشد. 3- روایت: دلیل سوم از ادله ٔ کسانی که پوشش وجه و کفین رالازم شمرده اند روایتی است که در کتب حدیث نقل شده و شهید ثانی در مسالک به آن استدلال و سپس نقد کرده است. مضمون روایت این است: در حجهالوداع زنی برای پرسیدن مساله ای خدمت رسول اکرم (ص) آمد. فضل بن عباس پشت سر رسول خدا سوار بود، نگاههایی بین آن زن و فضل ردوبدل شد، رسول اکرم متوجه شد که آن دو به هم خیره شده اندو زن جوان به جای اینکه توجهش به جواب مساله باشد همه ٔ توجهش به فضل است که جوانی نورس و زیبا بود. رسول اکرم با دست خود صورت فضل را چرخانید و فرمود زنی جوان و مردی جوان می ترسم شیطان در میان ایشان باشد. 4- خواستگاری: یکی دیگر از ادله ٔ کسانی که پوشش چهره را لازم دانسته اند این است که در مورد کسی که قصد ازدواج دارد اجازه داده شده است که به چهره ٔ زنی که مورد نظر اوست نگاه کند. مفهوم این حکم این است که برای کسی که قصد ازدواج ندارد، نظر کردن جایز نیست. 5- آیه «جلباب »، دلیل دیگر که می توان به آن تمسک جست آیه ٔ جلباب است که می فرماید: «یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک و نساءالمؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن. (قرآن 33 / 59) »؛ ای پیامبر به همسرانت و دخترانت و همسران مؤمنین بگو که جلبابهای (روسری ها) خویش را به خود نزدیک سازند...
نتیجه ٔ نقد و بررسی ادله ٔ موافق و مخالف وجوب پوشانیدن وجه و کفین این است که اسلام در باب حجاب به اهمیت و ارزش فوق العاده ٔ پاکی و لزوم قانونی بودن روابطجنسی زن و مرد چه بصورت نظر و چه بصورت لمس و چه بصورت شنیدن و چه بصورت همخوابگی توجه کامل دارد و به هیچ وجه راضی نمیشود با هیچ نام و عنوانی خدشه ای بر آن وارد شود. مطلب دیگر اینکه: اسلام با همه ٔ توجهی که به خطر شکسته شدن حصار عفاف دارد، همان طور که روش این آیین پاک خدائی است که یک آئین معتدل و متعادل است و از هر افراط و تفریطی بدور است و امتش را امت «وسط» می خواند، از جنبه های دیگر غافل نمیشود. زنان را تا حدودی که منجر به فساد نشود از شرکت در اجتماع نهی نمیکند. در بعضی موارد شرکت آنها را واجب می کند مانند حج که بر زن و مرد متساویا واجب است و حتی شوهر حق ممانعت ندارد.

حجاب. [ح ُج ْ جا] (ع اِ) حاجب. حاجبان. پرده داران. چوبداران. خرم باشان. سادنان. بوابان. حدّادان. دربانان. آذنان. آنانکه مردمان را بازدارند. این کلمه در تاریخ بیهقی بسیار آمده است: و آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهند از غلام و تجمل و آلت و کدخدائی بشبه وزیر و حجاب و خدمتکاران، هرچه تمام تر ما را فرمود [مسعود]. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214). و دو عقد گوهر که یکدانه گویند، مر خان را و پسرش بغراتگین و خاتونان و عروسان و عمان و حُجاب و حشم را بجمله آنچه نسخت کردند از خزانه ها بیاوردند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 220 و چ ادیب ص 217). و خواجه بونصر کهتر برادر بود اما کریم الطرفین بود، و العرق نزّاع، پدر چون بوالقاسم و از جانب مادر با محمود حاجب کشیده که زعیم حجاب بوالحسن سیمجور بود، لاجرم چنان آمد که بایست. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 272 و چ ادیب ص 274). و پس از این هر روزی وجیه تر بود تا آنکه درجه ٔ زعامت حجاب یافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286 و چ فیاض ص 284). و همه بزرگان درگاه و ولایت داران و حجاب با کلاههای دو شاخ و کمر زر بودند و بیرون سرای مرتبه داران و حجاب با کلاهها بایستند و بسیار پیلان بداشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). و همچنین بر من است مر کتاب و خادمان و حجاب و جمیع توابع و لواحق او را مثل این بیعت در التزام بشروط و وفاء بعهود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). و نیک از جای بشددانستم که مهمی افتاده است چیزی نگفتم و خدمت کردم گفت مرو بنشستم و اشاره کردند ندما و حجاب بازگشتند و بار بگسست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323). و بلکاتکین و دیگر حجاب دردویدند بازوی امیر گرفتند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 371 و چ ادیب ص 378). پنجشنبه سلطان برنشست و بکوشک سپید رفت با هفت تن از خداوندزادگان و مقدّمان و حجاب و اقرباء (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 366). و چون به دهلیز در سرای افشین رسیدم [احمدبن ابی داود] حجاب و مرتبه داران وی جمله پیش من دویدند. (تاریخ بیهقی ص 171). امیر رضی اﷲ عنه بر تخت نشست و سالاران وحجاب با کلاههای دو شاخ... (تاریخ بیهقی ص 376). او وگروهی با این بیچاره کشته شدند و بر دندان پیل نهادند با چند تن از حجاب و اعیان و سرهنگان... (تاریخ بیهقی ص 382). وزیر حجاب را گفت شما چه گوئید گفتند مابندگانیم جنگ را باشیم و بر فرمانی که یابیم و شمشیر میزنیم تا مخالفان بمراد نرسند. (تاریخ بیهقی ص 281). روی به حجاب کرد و گفت شما همین میگوئید که من گفتم ؟ گفتند گوئیم. (تاریخ بیهقی ص 541). حاجب قتلغتکین بهشتی بر درگاه نشسته بود با دیگر حجاب و حشم. (تاریخ بیهقی ص 118). چون حُجاب بدو رسیدند [حاجب غازی]سر فرودبرد و زمین بوسه داد. (تاریخ بیهقی ص 138).
ببوستان کمر زر ببست گلبن زرد
ز بهر خدمت شاه زمانه چون حجاب.
مسعودسعد.
خسروان پیش او کمربندند
همچو در پیش خسروان حجاب.
مسعودسعد.
مرا ز رشک بپوشیده کسوتی چون شب
هوای روشن پوشیده کسوت حجاب.
مسعودسعد.
بمانده ام ز نوا چون کمان حاجب راست
نخورده چاشنی خوان حاجب الحجاب.
خاقانی.
ابومنصور با فوجی از حجاب و اصحاب خویش پیش ایلک خان شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 184). پیش مجلس سلطان جمعی حجاب چون ماه و آفتاب ایستاده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 333)
نظامی گنجوی این کلمه را که خود جمع حاجب است به فارسی جمع بسته گوید:
برون رفتند حجابان همانگاه
درآوردند او را تا بدرگاه.
نظامی.

حجاب. [ح ُج ْ جا] (اِخ) دخت عبداﷲ شیخه ٔ صالحه، شیخ رباط بغداد بود، و در محرم 725 هَ. ق. درگذشت. (درر الکامنه ج 2 ص 6).

حجاب. [ح ِ] (اِخ) کوهی است عظیم سوای کوه قاف. (منتهی الارب).

حجاب. [ح ِ] (اِخ) یا جهان، نام موضعی است بر ساحل رود بیاه: روز شنبه پانزدهم لوای ظفرپناه از آب بیاه عبور نموده سایه ٔ اقبال بر منزل حجاب (ن ل: جهان) انداخت و چهار شبانه روز آنجا توقف اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 152). و در حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 473 «جنجان » آمده است.

فرهنگ معین

پرده، ستبر، نقابی که زنان چهره خود بدان پوشانند، روبند، برقع، چادری که زنان سرتاپای خود را بدان پوشانند. [خوانش: (حِ) [ع.] (اِ.)]

(حُ جّ) [ع.] (اِ.) جِ حاجب، پرده داران.

فرهنگ عمید

چادر،
روپوش، روبند،
(تصوف) آنچه حائل و مانع میان طالب و مطلوب باشد و مانع تجلی حقایق شود،
[قدیمی] پرده،
[قدیمی، مجاز] آنچه مانع بین دو چیز دیگر باشد،
* حجاب‌الغره (غرت): [قدیمی، مجاز] حیرت و سرگردانی،
* حجاب ظلمانی: [قدیمی، مجاز]
شب،
(تصوف) صفات ذمیمه،
* حجاب نورانی: (تصوف) [قدیمی، مجاز] صفات حمیده،
* حجاب حاجز: (زیست‌شناسی) پردهای میان آلات صدری و اعضای درونی شکم، پردهای که قفسۀ سینه را از شکم جدا می‌کند، دیافراگم،

حاجب

حل جدول

پوشش، چارقد

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پوشش

فرهنگ فارسی هوشیار

در پرده کردن، روگیری، عفاف، حیا، شرم کردن جمع حاجب، پرده داران، چوبداران، حاجبان جمع حاجب، پرده داران، چوبداران، حاجبان

فرهنگ فارسی آزاد

حِجاب، پرده، مانع و حائل، پوشش، حِرز و دعای حفظ که برای دفع خطر و شر بخود می بندند (جمع:حُجُب)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری