معنی هلو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

هلو. [هَُ] (اِ) نوعی از شفتالو باشد و آن را شفتالوی آردی میگویند. به غایت پرآب و شیرین و بی جرم میباشد. (برهان). شفتالو. فوخ. درافن. (یادداشتهای مؤلف). قیاس کنید با آلو و خلو، هلی، هلگ. (یادداشت دیگر).
- مثل هلوی پوست کنده، در وصف چهره ای گویند که زیبا، شاداب و سرخ و سفید باشد. (از یادداشتهای مؤلف).
- امثال:
همین هلو، همین گلو، یعنی همین است که هست. جز این نخواهد بود.
|| ریسمانی را گفته اند که طفلان از جایی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (برهان).

هلو. [هََ] (اِخ) دهی است از بخش بانه ٔ شهرستان سقز که 75 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، توتون، لبنیات و چوب جنگلی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).

فرهنگ معین

(~.) (اِ.) ریسمانی که کودکان از جایی آویزند و بر آن نشینند و در هوا آیند و روند؛ ارجوحه، تاب.

(هُ) (اِ.) درختی از تیره گل سرخیان و از دسته بادامی ها که دارای میوه آب دار شفت و هسته ناهموار درشت است. گونه های مختلف هلو عبارت از شفتالو و شلیل و هلو انجیری هستند که همگی میوه هایی ریزتر از هلو دارند.، ~پوست کنده کنایه از: شخص خوش بر و رو، خوش آب

فرهنگ عمید

میوه‌ای کروی‌شکل، گوشتی، درشت، پرآب، و شیرین با پوست نازک به رنگ‌های زرد، سرخ، و سبز و هستۀ درشت و سخت،
درخت این میوه کوتاه با برگ‌های دراز نوک‌تیز و شکوفه‌های قرمز است و آن ‌را با ‌درخت شفتالو، بادام، آلو، یا زردآلو پیوند می‌زنند،
شخص زیبا،

حل جدول

میوه تابستانی

از میوه های تابستانی

گویش مازندرانی

جفت گوساله که از رحم حیوان آویزان باشد

گشاد، زشت و بدترکیب

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری